پاسخ به:جزوات و مقالات فلسفی
در اين مقاله تلاش کرده ايم نظريه مطابقت راسل را با توجه به تحولات فيلسوف در طول حيات فکري اش، در آثار فراوان او مورد پژوهش قرار داده، تحليل و در مواردي نقد کنيم. تغيير در نظريه صدق او، به دنبال تغييراتي است که در نظريه باور وي رخ داده است. زماني که او باور را گرايشي ذهني مي دانست که معطوف به قضايا است، بر آن بود که صدق و کذب، صفات تعريف ناپذير قضايا است. اما زماني که به اين انديشه دست يافت که باور نسبتي است بين ذهن و چندين شي و متعلق، روايت ديگري از مطابقت را اختيار کرد. بعدها، زماني که او قضايا را به محتواي باورها برگرداند، سرانجام بر آن شد که نظريه مطابقت را به دقيق ترين معناي کلمه حفظ کند. در پي آن، نظريه ديگري اختيار کرد که بر طبق آن، قضيه موجبه از نوع مشاهدتي، در صورتي صادق است که با قرار دادن معناي هر يک از واژه ها به جاي آن، به يک امر واقعي بينجامد. در اين پژوهش نشان داده ايم که اين فيلسوف، با همه فراز و نشيب ها، در دوره هاي تطور انديشه فلسفي اش، همواره به نظريه مطابقت پاي بند و وفادار بوده است و در هر دوره، روايتي از آن نظريه را هماهنگ با منظومه فکري اش در آن دوره، به دست داده است.
نسخه قابل چاپ
هدف از نگارش اين مقاله، بررسي كاركرد معرفتي قضاياي حقيقيه و خارجيه در صناعت برهان، در سايه تامل در ضوابط و شرايط منطقي اين قضايا است. در باب قضاياي حقيقيه و خارجيه، ديدگاه هاي متعددي ارايه شده است که ديدگاه مختار در پژوهش حاضر، بر مبناي تمايز اين دو گزاره از حيث نحو? اقتران عقدين استوار است. اگر اقتران عقدالوضع و عقدالحمل در قضيه مسوره به نحو لزومي باشد، قضيه حقيقيه است و اگر اين ارتباط به نحو تصادفي باشد، قضيه خارجيه است. اعتقاد نگارنده آن است كه شرايط قضاياي برهاني را مي توان به وضوح، در قالب طبقه بندي قضيه مسوره به حقيقيه و خارجيه تبيين نمود که بر اساس آن روشن مي گردد تنها قضيه اي که به لحاظ معرفتي در الگوي علم شناسي قدما قابل استفاده مي باشد، گزاره حقيقيه است.
سارتر با پذيرش مفهوم «روي آورندگي» در فلسفه هوسرل اظهار مي دارد که آگاهي عبارت است از آگاهي از چيزي. آگاهي همواره داراي متعلق است و به چيزي اشاره مي كند كه شناخته شده است. او، به واقعيتي به نام نومن كه در پس فنومن ها يا پديدارها قرار دارد معتقد نيست؛ و از سوي ديگر، پديدارها را متكي به آگاهي يا فاعل شناسا نيز نمي داند. پديدارها، خود تكيه گاه خود هستند. بدين ترتيب ما با دو نوع وجود مواجه مي شويم: يكي آگاهي و ديگري متعلق هاي آگاهي يا پديدارها. سارتر نوع اول را وجود لنفسه و نوع دوم را وجود في نفسه مي نامد. در اين مقاله، پس از بررسي رهيافت پديدارشناسانه سارتر، به ويژگي هاي وجود لنفسه از جمله عدم بودن و آزاد بودن؛ و همچنين به برخي از ساختارهاي اين نوع وجود مانند غيرشخصي بودن، غيرجوهري بودن و فقدان و ميل، پرداخته مي شود.
نظريه حداقلي صدق (MT) نظريه اي است که پول هاريچ آن را مطرح کرده و به دفاع از آن پرداخته است. اين نظريه، در گروه نظريه هاي انقباضي صدق قرار مي گيرد و مي توان آن را جديدترين گونه از اين نظريات محسوب کرد. هاريچ ادعا مي کندMT ، «شرايط کفايت» نظريه هاي صدق را برآورده مي سازد؛ يعني با استفاده از آن مي توان همه امور واقع مربوط به صدق را تبيين کرد. در اين مقاله، چهارچوب کلي MT و شرايط کفايت آن به اختصار معرفي مي شوند. بعضي منتقدان تلاش کرده اند با نشان دادن امور واقعي که به نظر مي رسد به صدق مربوط هستند ولي ظاهرا MT نمي تواند آن ها را تبيين کند، کفايت MT را مورد ترديد قرار دهند. انتقادهاي آنيل گوپتا و اسکات سومز در اين چهارچوب کلي قرار مي گيرد. به طور خاص آن ها مي خواهند نشان دهندMT كفايت لازم را براي تبيين امور واقع کلي ندارد و اصطلاحا با مساله تعميم روبه رو است. در ادامه مقاله، انتقادهاي گوپتا و سومز مرور مي گردد، پاسخ هاريچ به آن انتقادها مورد بررسي و ارزيابي قرار مي گيرد، و استدلال مي شود که پاسخ او به انتقادهاي مطرح شده رضايت بخش نيست. در پايان، پاسخ ديگري به انتقادهاي مطرح شده فراهم مي شود و نشان داده مي شود که پاسخ پيشنهادي، هيچ يک از مشکلات پاسخ هاريچ را ندارد.
اين مقاله، نظريه متناقض نمايي تجارب عرفاني که توسط استيس، مولف کتاب «عرفان و فلسفه»، ارايه شده است را با توجه به مباحث عرفان اسلامي، به نقد کشيده و نشان مي دهد اين نظريه که متضمن غيرعقلاني بودن عرفان است، با مباني عرفان اسلامي سازگار نيست. دليل اصلي اين عدم تطابق، نگرش نادرست استيس در تفسير انديشه وحدت وجود مي باشد که در آن، تفکيک عميق مقام احديت و واحديت را ناشي از توجيه عرفا دانسته و به هيچ مي انگارد؛ حال آن که اين تفکيک، به ويژه در عرفان اسلامي، ناشي از تفکيک وجود و مظاهر آن است. وجود حقيقتي يگانه و موصوف به وحدت است، و مظاهر وجود متکثر و موصوف به کثرت هستند. کثرات از حيث هستي، اضافه و عين الربط به آن هستي يگانه بوده و هستي مستقل ندارند. از اين رو، نظريه «وحدت در عين کثرت» حامل هيچ گونه تناقضي نيست؛ هر چند که وحدت ضدين در ساحت هستي احد را به عنوان يک ضرورت عقلي مي پذيرد.
قياس ناپذيري در فلسفه علم مي گويد که پادايم ها/نظريه هاي علمي رقيب، هر چند از اصطلاحات واحدي استفاده مي کنند، اما راجع به موضوع واحدي سخن نمي گويند و در نتيجه، دانشمنداني که در پارادايم هاي علمي رقيب بسر مي برند يا از نظريه هاي بنيادين علمي رقيب دفاع مي کنند، حرف يکديگر را نمي فهمند. مقاله حاضر، کوششي است براي بررسي و نقد اين تز. مولف ابتدا با تمرکز روي دو مدافع اصلي اين تز، يعني توماس کوهن و فايرابند، آن را در بستر تاريخي خود توضيح مي دهد. سپس سعي مي کند مقدمات استدلال آنان بر اين تز را آشکار نمايد، و در نهايت تلاش مي کند با استفاده از نظريه برون گرايي معنايي در فلسفه زبان، يکي از مقدمات اصلي اين استدلال را رد کند. در توضيح اين نظريه، روي دو چهره اصلي اين جريان، يعني کريپکي و پاتنم، تمرکز خواهد شد. از نظر مولف، برون گرايي معنايي، راهي براي رد تز قياس ناپذيري است.
ابن سينا ظاهرا با ايجاد شرايطي ذهني و تجربه نا پذير در قالب ايده انسان معلق، در پي اثبات سه مساله برمي آيد؛ وجود نفس، تجرد نفس و حضوري بودن علم به خود. با اين حال، اين ايده و دامنه معرفت بخشي آن، همواره مورد اختلاف فيلسوفان بوده است. به نظر مي رسد يکي از بزرگ ترين عواملي که سبب سرگرداني در تحليل اين ايده شده است، نگاه به اين ايده از دريچه منطق ارسطويي است. بهترين قالب براي تحليل اين ايده، تلقي آن به مثابه يک آزمايش فکري است. اولين بار فيلسوفان تحليلي به معرفي و تشريح آزمايش هاي فکري پرداختند. در اين مقاله، ابتدا به معرفي اجمالي آزما يش هاي فکري و بررسي جايگاه آنان نزد فيلسوفان اسلامي مي پردازيم. سپس مدل پيشنهادي سورنسن جهت صورت بندي منطقي آزمايش هاي فکري را معرفي و در ادامه، ايده انسان معلق را بر اساس اين مدل تحليل مي کنيم. بر پايه مدل سورنسن، آزمايش انسان معلق، هر چند مي تواند جنبه معرفت بخشي خود را حفظ کند، ولي ديگر نمي توان بهره حداکثري از آن برد، بلکه بايد در باب حوزه اثربخشي آن، جرح و تعديلي صورت گيرد. در اين مقاله، نشان داده خواهد شد که ايده مذکور را تنها مي توان در جهت اثبات تجرد نفس به کار گرفت که البته اين امر، خود منوط به پذيرش تعدادي فرضيه کمکي و مفروضات اضافي خواهد بود.
در اين مقاله، به تحليل انتقادي از تفسير رورتي از رابطه نفس يا خود با جهان پرداخته شده است. رورتي به سه مدل از رابطه بين نفس و جهان قائل است. در مدل اول، هم خود و هم جهان، هر يک به دو لايه تقسيم شده اند. در مدل دوم، نفس نسبت به جهان چند لايه و پيچيده شده و در مقابل، جهان چيزي بيش از اتم ها و خلا که تابع قوانين مکانيکي است نيست. گر چه در مدل هاي اول و دوم، بين جهان و خود روابطي از جمله رابطه بازنمايي برقرار است ولي در مدل سوم، ديگر جهان واقعيتي نيست که بايد بازنمايي شود؛ بلکه چيزي جز همان محيط پيراموني نيست که با آن فقط رابطه علي داريم نه رابطه بازنمايي. در اين تفسير، رورتي سعي دارد از تفسير واقع گرايانه و ثنويت گرايانه مدرن از نوع دکارتي- کانتي بپرهيزد ولي گاهي از همان تفکر واقع گرايانه اي استفاده مي کند که درصدد رد آن است. در اين مقاله سعي شده است با تشريح رابطه خود و جهان، به اين جنبه از تفکر رورتي که رنگ و بوي واقع گرايانه دارد اشاره شود.
در فلسفه و كلام اسلامي واژه اعتباري كاربرد پردامنه اي دارد. ظاهرا جز شهاب الدين سهروردي (از متقدمان ) و محمدحسين طباطبايي (از متاخران )، كسي فصلي مستقل در تبيين اعتباريات و چگونگي تمايز آن ها با ديگر مفاهيم نگشوده است. در مقاله حاضر، ذيل عنوان اعتباريات، فلسفه اخلاق طباطبايي به بحث گذاشته شده و از سه منظر وجود شناختي، دلالت شناختي و معرفت شناختي بررسي شده است. در نهايت نيز براي درک بهتر موضع طباطبايي، اشتراک و افتراق فلسفه اخلاق وي با فلسفه اخلاق لوديگ ويتگنشتاين طرح شده است.
در سنت فلسفي، همواره مفهوم صدق در ضمن مولفه سمانتيکي واقع گرايي و در تعاريف متعددي که از آن و نقطه مقابل، يعني ضد واقع گرايي، ارايه شده مورد بحث قرار گرفته است؛ هر چند اين تعاريف، تاکنون به دلايل متعددي نتوانسته اند جامع و مانع باشند و انتظارات همه فيلسوفان را برآورده سازند. بسياري از تئوري ها، از جانب ابداع کنندگان آن ها واقع گرايانه بوده اند اما با توجه به برخي از تعاريف واقع گرايي، ضد واقع گرا هستند. در اين مقاله، تعريفي بنيادين از واقع گرايي ارايه مي شود که مبتني بر نوع رويكردي است كه يك فيلسوف دارد. از سوي ديگر، تئوري حداقلي صدق که از سوي پل هورويچ ارايه شده است و از جمله تئوري هاي فروکاهشي محسوب مي شود، معرفي مي گردد. اين تئوري، با کمترين ابزارهاي نظري و مفهومي قادر است علت و چگونگي کاربرد محمول «صادق است» را تبيين کند. در اين مقاله، سه ادعاي اصلي بررسي و نقد مي شوند: اول اين که استدلال مي شود تئوري حداقلي، به راستي حداقل تئوري ممکن در باب صدق است و بايد در دل تمام تئوري هاي ديگر صدق نيز وجود داشته باشد. ادعاي دوم چنين است که اگر در نظر فيلسوفي، نوعي ناسازگاري و تضاد ميان موجوديت مستقل فاکت ها و دست رسي معرفتي به آن ها وجود داشته باشد، تئوري او ضد واقع گرا خواهد بود؛ چه درصدد رفع اين ناسازگاري باشد و چه آن را اصيل و حل ناشدني بداند. اما در نظر فيلسوف واقع گرا، چنين تضادي وجود ندارد. ادعاي سوم اين است که اگر تعريف فوق از واقع گرايي قبول شود، آنگاه مي توان تبيين کرد که هيچ رابطه اي ميان صدق و بحث واقع گرايي وجود ندارد؛ و اگر چه استقلال مفهوم صدق از واقع گرايي، در مورد تئوري حداقلي صدق نيز درست است اما اين تئوري صدق، حداقل ترين تئوري اي مي باشد که بايد توسط واقع گرايان پذيرفته شود؛ زيرا مي تواند علت حضور و کاربرد مفهوم صدق را در تمام تعاريف ديگري که از واقع گرايي شده است تبيين کند.
زمينه گرايي معرفتي ديدگاهي جديد در معرفت شناسي است که انگيزه ظهور آن، تلاش براي حل مساله شک گرايي بوده است. اين ديدگاه، اگر چه در حوزه معرفت شناسي ظهور کرده و ادعاي حل يکي از قديمي ترين مسايل آن را دارد، در واقع آموزه اي سمانتيکي است. زمينه گرايي معرفتي ديدگاهي درباره شروط صدق جملات معرفتي است؛ جملاتي مانند «S مي داند که P» و «S نمي داند که P». اين ديدگاه، به نوعي چرخش زباني در معرفت شناسي است. زمينه گرا قصد دارد با استفاده از معنا و سمانتيک جملات معرفتي، مسايل معرفت شناسي را حل کند. در اين مقاله، يکي از مباني سمانتيکي زمينه گرايي - يعني استاندارد معرفتي به عنوان مولفه بيان نشده را بررسي خواهيم کرد و نشان خواهيم داد که ادعاي سمانتيکي آن ها، در بهترين حالت محل مناقشه خواهد بود.
در اين مقاله، ابتدا خلاصه اي از نظريه هاي مربوط به دلالت نام هاي خاص در زبان را بررسي مي کنيم و سپس نظريه علي نام هاي خاص اونز را مطرح خواهيم کرد. از آنجا که نظريه اونز، از نظريه هاي علي و نظريه هاي وصفي نام هاي خاص، به يکسان نسب برده است، آشنايي اجمالي با اين نظريه ها براي فهم نظريه اونز سودمند خواهد بود. در بخش مربوط به نظريه هاي وصفي، نظريه هاي فرگه و راسل؛ و در بخش مربوط به نظريه هاي علي، نظريه هاي ميل و کريپکي، به طور مختصر بحث خواهند شد. پس از شرح نظريه علي اونز و بيان امتياز آن بر نظريه کريپکي، انتقادات وارد بر نظر اونز را بررسي خواهيم کرد.
رفتار زباني نام هاي خاص در متن هاي گرايش هاي گزاره اي، يکي از ديرپاترين مشکلات پيش روي رويکرد ميلي به معناشناسي نام هاي خاص است. پازل هاي فرگه و کريپکي، دو نمونه از اين مشکلات اند. طرفداران اين رويکرد، تلاش هاي بسياري براي حل اين معماها انجام داده اند. در اين مقاله، ضمن مروري بر راه حل هاي مختلف ارايه شده، تلاش شده است تا بر اساس رويکرد جديد کيت فاين به معناشناسي نام هاي خاص، که معناشناسي ربطي خوانده مي شود، راه حلي جديد و يک پارچه به اين پازل ها ارايه شود. نشان داده مي شود که اين راه حل جديد، هم به چارچوب نظريه ميلي متعهد است و هم نسبت به ديدگاه هاي رقيب، شهودهاي ما را درباره متون گرايش هاي گزاره اي و ماهيت پازل ها، بهتر برآورده مي سازد.
دو روي كرد ميلي و توصيفي در معناشناسي نام هاي خاص، هر كدام برآوردگار شهودهايي و در عين حال ناقض شهودهايي ديگرند. سينز بوري كوشيده است تا با معرفي نظريه دلالت بدون مدلول(RWR) ، نظريه اي بينابين دو نظريه فوق ارايه دهد. در اين مقاله، ابتدا به انگيزهاي معرفي RWR، همچون حل برخي مشكلات در متون موجهه، به دست دادن معناشناسي اي درخور براي نام هاي تهي و وفاداري به نظريه معناي ديويدسون، پرداخته مي شود و سپس نظريه مختار او تقرير و نقد مي شود. در بخش آخر، كوشش مي شود برخي مسايلي كه براي نظريه ميلي مطرح شده است، حل شود. از آنجا که RWR بيشتر نظريه اي ميلي است تا توصيفي، اين خود مي تواند نشان دهد كه بيش از دو نظريه پيشين، برآوردگار شهودهاي ماست.
برهان صديقين ابن سينا براي اثبات وجود خدا، يكي از مقبول ترين براهين اثبات وجود خدا محسوب مي شود. يكي از چالش هاي مطرح در مورد اين برهان، بحث از لمي بودن يا اني بودن آن است. بر اساس يك برداشت مشهور و سنتي از كلمات ابن سينا، برهان اني مفيد يقين نيست و لذا در مساله اثبات وجود خدا كار آمدي ندارد. اقامه برهان لمي نيز براي خداوند ممكن نيست؛ زيرا در برهان لمي، سير از علت به معلول صورت مي گيرد و خداوند علت ندارد. براي برون رفت از اين معضله، برخي اين برهان را نوعي برهان اني دانسته اند كه در آن سير از ملازمات عامه براي اثبات مطلوب صورت مي گيرد و لذا يقين آور است. گروه دوم اين برهان را برهان شبه لمي دانسته اند، و برخي نيز به لمي بودن اين برهان اعتقاد دارند. در اين مقاله، تلاش شده است از اني بودن برهان مورد بحث دفاع شود. اني دانستن اين برهان، با مباني فلسفي ابن سينا سازگار است و برهان اني نيز از نظر ابن سينا يقين آور است. البته كلمات ابن سينا درباره اني بودن يا لمي بودن براهين خدا شناسي به طور عام و برهان صديقين به شكل خاص، قدري متعارض است. اما شايد بتوان با توجه به مباني ابن سينا، اين تعارضات را برطرف كرد.