پاسخ به:جزوات و مقالات فلسفی
يکي از پژوهش هاي راهگشا در مقوله "نياز بشر به وحي و نبوت"، بررسي و تجزيه و تحليل آرا ابن سينا، به عنوان يکي از برجسته ترين فيلسوفان نظريه پرداز، در اين زمينه است. ابن سينا از دو زاويه به اين مساله نظر انداخته است: نخست از زاويه فردي و معنوي و ديگر از زاويه اجتماعي و دنيوي. از نگاه نخست، ايمان به خدا، سير و سلوک و حيات معنوي را در پرتو تعاليم ديني راه نجات و سعادت و عروج به مدارج کمال مي داند. او فصلي دلکش و خواندني را تحت عنوان "مقامات العارفين" در فيلسوفانه ترين اثرش يعني الاشارات والتنبيهات به تجزيه و تحليل اين بحث اختصاص داده است. علاوه بر اين، وي در اين اثر از طريق ضرورت نياز به جعل قانون لازم الاجرا، بر ضرورت نبوت و شريعت استدلال مي کند. اما بحث ابن سينا از نقش اجتماعي و دنيوي دين را بايد بيش از هر جايي در مفصل ترين اثر مابعد الطبيعي او يعني کتاب عظيم الهيات شفا جستجو کرد. ابن سينا در اين متن سترگ فلسفي ضمن اقامه برهاني بر ضرورت تشريع الهي و نياز بشر به وحي و نبوت براي اداره بهينه اجتماع بشري، جزييات و لوازم اين نظريه را مورد بحث و کنکاش قرار داده است. از نظر او، نبي از طريق آوردن برترين قانون، تربيت اخلاقي و معنوي مردم، و طراحي ساختار مدينه و نهادهاي آن زمينه را براي سعادت فرد و جامعه مهيا مي سازد. نگارنده اين مقاله کوشيده است در حد بضاعت خود به کاوش در اين نظريه و تجزيه و تحليل ابعاد و اجزا آن بپردازد.
نسخه قابل چاپ
هدف از اين مقاله تبيين نزول نفس و سازگاري آن با نظريه جسمانيه الحدوث مي باشد. در ادامه بحث مبحث خزائن الهي مطرح مي گردد. در نهايت، بحث به آنجا مي رسد که در عين حال که نفس در سير تحول ماده به وجود مي آيد و به بدن تعلق مي گيرد با نزول آن از عالم ملکوت منافاتي ندارد، زيرا نزول بيانگر وجود ملکوتي نفس مي باشد که غير از وجود طبيعي آن است. در يک نگاه کلي همه موجودات طبيعي علاوه بر وجود طبيعي يک وجود ملکوتي دارند که وجود طبيعي رقيقه آن محسوب مي شود.
با ورود فلسفه يوناني به کشورهاي اسلامي و آغاز عقل گرايي اسلامي تشکيکاتي درباره حقيقت وحي اسلامي صورت گرفت و به همين دليل فلاسفه اسلامي نظير فارابي بر آن شدند که تعارض بين وحي اسلامي و عقل را حل کنند و به اين ترتيب اولين تفسير عقلاني از وحي را فارابي مطرح کرد و اين نظريه پس از فارابي توسط ابن سينا تکامل يافت. در اين مقاله ابتدا نظريه فارابي درباره وحي اسلامي و مقدمات مربوط به آن مانند انواع عقل و ساير قواي انساني مورد بحث قرار گرفته و سپس تغييراتي که ابن سينا به اين نظريه داده مورد توجه قرار گرفته و در پايان نقدهايي به اين نظريه وارد شده است.
افزون بر آموزه هاي اديان الهي که به گونه اي به بحث حدوث عالم پرداخته اند، فلاسفه، عرفا و متکلمين نيز به فراخور مقام خود از آن سخن به ميان آورده اند.از ديد گاه فلسفي درباره چيستي معناي حدوث سه نظر عمده ميان فلاسفه مطرح گرديده که يکي حدوث ذاتي، دوم حدوث دهري و سوم حدوث زماني حکمت متعاليه است. در کنار نظرات فلاسفه، حدوث زماني متکلمين و حدوث عرفاني عرفا نيز مطرح گرديده است. به نظر مي رسد آموزه هاي ديني در مورد حدوث عالم مادي بيشتر منطبق بر حدوث زماني حکمت متعاليه و در مورد عالم مجردات منطبق بر حدوث سرمدي ميرداماد مي باشند. فلاسفه مشا، حکمت متعاليه و متکلمين، حدوث عالم را بنا بر وحدت تشکيکي و مستقل انگاري وجودات رابط مطرح کرده اند در حالي که در اين نگاه، عالم خلق و آفريده نمي شود بلکه تنها بسط عالم ماده و خروج قوه هاي آن به سوي فعليت مطرح مي شود. به نظر مي رسد با ابهام زدايي مفاهيم کليدي مانند اراده، ازل، ابد، حدوث و قدم و پي گرفتن سير بحث حدوث عالم بر مبناي ارتباط وجودات رابط با واجب الوجود بتوان ديدگاه فلسفي منسجم تري از بحث ارائه نمود و با استخراج ديدگاهي جامع از کتاب و سنت در مورد حدوث عالم، همراهي و هماهنگي دين و فلسفه را به نحو مطلوبتري ترسيم کرد.
فلسفه اطلاعات عنواني است كه لوچيانو فلوريدي، فيلسوف معاصر ايتاليايي، براي اشاره به يك حوزه جديد در مطالعات فلسفي عنوان كرده است. فلسفه اطلاعات در زمره ان دسته از فلسفه هاي مضاف است كه هم داراي جنبه پديدارشناختي است و هم داراي جنبه فرانظريه اي. اين بدان معني است كه فلسفه اطلاعات از يك سو متكفل تحقيق انتقادي درباره ماهيت مفهومي و اصول اساسي اطلاعات، از جمله ديناميك هاي اطلاعات، كاربرد اطلاعات و علوم مربوط به اطلاعات است و از سوي ديگر، معطوف به اخذ و كاربرد روش شناسي هاي مبتني بر نظريه اطلاعات و رايانش براي حل مسايل فلسفي است. در مقاله حاضر، پس از تبيين سير تاريخي ظهور فلسفه اطلاعات در تاريخ تفكر غرب، مسايل هجده گانه مطرح در ان به اجمال تبيين مي شود.
متافيزيك توصيفي استراوسن، همانند رئاليسم تجربي كانت، با توصيف ساختار واقعي انديشه ما از جهان، به تعيين محدوديت هاي شناخت تجربي ما از جهان مي پردازد. در اين صورت، ايدئاليسم استعلايي كانت همچون اموزه نا منسجمي مي ماند كه گرويدن به ان به معناي باز گشت مجدد به شكاكيتي است كه فلسفه انتقادي خواهان حل ان بود. مطابق نظر استراوسن، كافي است فقط درباره حد، فكر كنيم و نه اينكه همانند اموزه ايدئاليسم استعلايي كانت به هر دو طرف حد فكر كنيم، چرا كه انديشيدن درباره هر دوطرف حد منجر به پيدايش پارادوكس تعيين حد مي گردد. اما ايا متافيزيك توصيفي او مي تواند محدوديت هاي شناخت ما را توصيف كند بدون اينكه به هر دوطرف حد فكر كند؟ ظاهرا او به هنگام توصيف محدوديت شناخت ما? زبان باور را اتخاذ كرده و ما را مقيد به نوعي الزام متافيزيكي مي كند كه مخالف با طرح كلي متافيزيك توصيفي اش است. به اين ترتيب? او نيز مرتكب همان پارادوكسي مي شود كه انرا در كانت كشف كرده بود. به نظر مي رسد تفكر درباره حد اصولا پارادوكسيكال است و ما نمي توانيم بر اساس ان شكاكيت را حل كنيم. در نتيجه راه براي مطالعات اتي در متافيزيك همواره باز است.
اموزه «قانون طبيعي» در خلال قرن هاي متمادي به گونه هايي متفاوت تفسير شده است. اين اموزه مشتمل بر گستره پهناوري از نظريه هاست كه از زمان تمدن يونان باستان تا عصر حاضر، در حوزه هاي علوم اجتماعي نقش محوري ايفا كرده است. امروزه جديدترين و يكي از پرطرفدارترين قرائت هاي مربوط به قانون طبيعي، تفسير جان فينيس از نظريه توماس اكوئيناس درباره قانون طبيعي است. به حكم اين قرائت، تنها در صورتي يك عمل حكيمانه است كه انگيزه انسان از انجام ان وصول به يكي از خيرهاي اصيل باشد. بر اساس اين نظريه، خير هاي پايه و اصيل بشري عبارتند از: حيات مادي، دانش، مهارت در كار و تفريح، دوستي، ازدواج، عقلانيت عملي و دين. ويژگي هاي مشترك اين خير ها بداهت، ذاتي بودن، عدم ارتباط با يكديگر، اهميت يكسان و عدم ابتنا ان ها بر واقعيت است. اين نوشتار بعد از توضيح مختصري درباره نظريه فينيس درباره قانون طبيعي به نقد و بررسي اين نظريه بر اساس تعاليم حكمت متعاليه اسلامي مي پردازد.
يكي از موضوعات اصلي و مهم ترين دغدغه فكري بشر خداوند است. انسان ها براي شناخت و اثبات و اعتقاد به او جل جلاله دست كم به دو راه عمده توجه كرده اند كه عبارتند از: عرفان و فلسفه. طرفداران هر كدام از اين شيوه ها مدعي اند كه از ديگران موفق تر بوده اند. يكي از استدلال هايي كه هر كدام از دو شيوه، مدعي توفيق در تبيين ان است، برهان صديقين است. اين برهان در حكمت متعاليه بيشتر از هر مكتب فلسفي و عرفاني ديگري، تقرير و تبيين شده است. در اين مقاله، برهان صديقين با استفاده از مباني حكمت متعاليه به گونه اي تقرير گرديده است كه به تبيين وحدت شخصي وجود پرداخته و با استفاده از ديدگاه هاي شاخص ترين صاحب نظران شيوه حكمت متعاليه، بداهت وجود مورد تبيين قرار گرفته است و اين ادعا با تحليل عميق و نهايي علت و معلول و ارجاع ان به تشان و تجلي با توجه به اخرين ديدگاه هاي حكمت متعاليه ملاصدرا و پيروان مكتب وي تبيين گرديده است. و در پايان، پنج تقرير نوين از مولف نوشتار حاضر جهت تبيين وحدت شخصي وجود، ارائه گرديده است كه علاوه بر اين كه صورت برهاني اين تقريرات محفوظ است از ذكر مقدماتي كه ديگران درصدد حذف انها بوده اند ولي عملا چنين نشد، پرهيز شده است.
جريان شرق شناسي و اسلام شناسي در حوزه هاي دانشگاهي جهان، پيوسته با واكنش هاي مختلفي از سوي شرق مواجه بوده است. برخي، محققين در اين رشته ها را همكاران سياسي دولت متبوع مي دانند و در فعاليت هاي انها به دنبال مقاصد استعماري و... هستند. عده اي شرق شناسان را معاند اسلام مي دانند. در مقابل اين اراء، بعضي شرق و غرب را از يكديگر جدايي ناپذير مي دانند، انه ماري شيمل در زمره اين دسته محسوب مي شود. اين مقاله سه نوع جريان شرق شناسي را برمي شمارد، رويكرد به شرق بر مبناي كتابهايي نظير هزار و يك شب، مواجهه با شرق از طريق مطالعه الهيات و اديان ابراهيمي، و شيفتگي و عشق به شرق، و شيمل را در دسته سوم جاي مي دهد و به تبيين علمي رويكرد شيمل به اسلام، ويژگي هاي اسلام شناسي وي و اهميت جايگاه علمي و معنوي او به عنوان اسلام شناس در سطح جهان مي پردازد.
با فراگير شدن زبان اموزي و استقبال روزافزون جوانان و نوجوانان از زبان انگليسي به عنوان زبان علمي و بين المللي، و رواج كتاب هاي مختلف اموزشي كه توسط ناشران و دانشگاه هاي معتبر انگليسي زبان منتشر شده و در نشر انها كليه اصول و قواعد تاثيرگذار كتاب هاي اموزشي رعايت گرديده است، سوال هاي گوناگون و اساسي در ذهن انديشمندان پديدار گشته است كه از مهم ترين انها مي توان به تاثير زبان به طور اعم، و زبان انگليسي به طور اخص، بر فرهنگ و رفتار ملل ديگر اشاره نمود. تاكنون يكي از دغدغه ها، حذف يا كاهش تاثيرات منفي فرهنگ هاي مختلف بر فرهنگ بومي، و از جمله تاثيرات مختلف فرهنگ غرب بر فرهنگ و ارزش هاي ملي و اسلامي بوده است. در همين راستا، از ابتداي انقلاب تاكنون تمهيداتي نيز انديشيده شده است، اما به نظر مي رسد چنانچه اصول تدوين كتاب هاي اموزشي به كار گرفته شود و محتواي انها نيز با هوشياري تنظيم گردد، نه تنها از اثرات منفي ياد شده كاسته مي گردد بلكه مي توان به صدور انديشه هاي انقلاب و اسلام ناب محمدي همت گمارد. در مقاله حاضر سعي شده با بررسي نقطه نظرهاي برخي از فلاسفه مشهور مغرب زمين و استفاده از ديدگاه هاي انديشمندان معروف و تاثيرگذار مسلمان در خصوص جايگاه انسان در فلسفه تعليم و تربيت و همچنين با نگاهي به احاديث اسلامي در اين زمينه، اقدام به طراحي يك مجموعه كتابهاي اموزش زبان انگليسي بر اساس اصول و روش تدريس زبان هاي خارجي نمود كه ضمن ان با طرح مسايل فلسفي و كلامي از زبان شخصيت هاي كتاب و در قالبي جذاب، بتوان به اهداف مورد نظر دست يافت.
تفاوت هاي تكويني جسمي و روحي زن و مرد در خلقت هدفمند بوده است و كمال زن در تكاپو و حركت درچهارچوب فطري وخلقتي اونهفته است. اسلام مادري را با ضوابط خاص اخلاقي ان ازجمله نمودهاي عالي كمال زن دانسته،پرورش نسل را خطيرترين وظيفه ي زن مي داند. در جهان غرب به موازات نهضت حقوق بشر و انقلاب صنعتي، جنبش هايي براي احقاق حقوق زنان و برابري با مردان با عنوان "فمينيسم" به ظهور پيوست. اين نهضت طي تطورات خود به ايدئولوژي همه جانبه با گرايش هاي متفاوت تبديل شده است. فمينيست هاي تندرو بر اساس مباني فكري و فلسفي خاص چون اصل فرد گرايي و ازادي جنسي، مادري را مهم ترين عامل فرودستي و سركوب زنان مي دانند. از نظر انان مرد سالاري برسراسر تاريخ، جامعه و علم سيطره داشته، شوون و خصلت هاي خاص زنان ناديده گرفته شده است. انان با انتقاد از اخلاق سنتي، در پي رهيافت هاي جديدي بوده اند تا ضمن ستايش و اثبات برتري خصلت هاي زنانه، با تعميم انها راهكارهاي كلي اخلاقي درسطح عموم جامعه ارائه دهند. ازجمله رهيافت- هاي انها به حوزه اخلاق، اخلاق مادرانه است. انان با اين رويكرد درپي انند تا رابطه ي محبت -اميز و خير خواهانه ي مادر- فرزندي را الگوي تمام روابط اجتماعي بشر قرار دهند. اسلام فضايلي چون تقوا، عفت، صبر و ايثار و ... را ضروري عملكرد مقام مادري دانسته، دامان مادر را اولين مدرسه ي انسان و مهم ترين عامل انتقال ارزش ها به نسل ها مي داند.
مقاله پيش رو در صدد است به عرصه روش شناسي مطلوب و جامع فلسفه هستي شناختي و متافيزيك به مفهوم فلسفي ان دريچه اي بگشايد. از همين روي نخست به كشف تحولات و سرگذشت تاريخي – تطبيقي ان در تفكر اسلامي و غربي مي پردازد و پس از ان به تبيين اصول و اركان نظريه «روش شناسي جامع دانش متافيزيك و فلسفه» همت مي گمارد و چون تحولات تاريخي ياد شده غالبا در ضمن تعامل متافيزيك با علوم تجربي بوده است، اين پيوند و همبستگي تاريخي نيزبه طور فشرده مورد اشاره قرار مي گيرد.
قوه و فعل از اوصاف واحكام موجود مطلق است،موجودنسبت به فعليتي كه مي تواند واجد ان شود بالقوه ناميده مي شود، هر چند به لحاظ فعليتي كه هم اكنون دارد موجودي بالفعل است. موجود مطلق كه موضوع فلسفه اولي است به قوه و فعل تقسيم مي شود، غالب مسايل فلسفي به شكل قضاياي مردده المحمول مطرح مي شوند كه اطراف ترديد مساوي با موضوع فلسفه است. قوه يك امر وجودي است، منتهي يك وجود ضعيف كه ان را از عدم ممتاز مي گرداند. وجود از جهت شدت و ضعف دو طرف دارديك طرفش اعلي مراتب وجود است، طرف ديگرش هيولاي اولي است كه فعليتي جزعدم فعليت ندارد. مقاله حاضر ابتدا به طريقه ورود مساله قوه وفعل به فلسفه اولي وضرورت بحث از ان مي پردازد و در ادامه رابطه قوه و فعل باموضوع فلسفه اولي و نحوه صدق وجود بر ان و تناظر ان دو با خير و شر و طرح شبهات و پاسخ به انها از ديدگاه حكمت متعاليه را مورد بررسي و تحليل قرار مي دهد.
پراگماتيسم پيش از هر چيز، روش است - روشي جهت روي اوردن به تجربه، چه به معناي فرايندي ان و چه به معناي فراورده اي ان. از اين منظر، مفهوم تجربه در انديشه پراگماتيكي جيمز جايگاهي ويژه مي يابد. به گونه اي كه مي توان كل انديشه او را در هر زمينه به ان برگرداند و بر مبناي ان فهميد. اين نكته در مورد نگاه او به "دين" نيز صادق است. جيمز در پي بررسي دين در حدود زندگي ادمي، كنشها و تجارب اوست و براي اين منظور، اصطلاح تجربه ديني را به كار مي گيرد، اما چون منظور جيمز از اين اصطلاح به روشني بيان نگرديده، مي كوشد منظور او را در سه گام متمايز اما به هم پيوسته (خلوت فرد با امر قدسي، احساس حضور ان و واكنش متاثر از ان در برابر جهان و انسان) دريابد. سپس بسترهاي وقوع اين تجربه را، كه در نگاه جيمز منجر به "انواع تجربه ديني" خواهد شد، كاويده و مهمترين بستر ان، يعني بستر رواني - عاطفي را كه منظور نظر جيمز است، شرح خواهد داد. در نهايت مقاله به بررسي كاربردهاي انديشه جيمز و نقدهاي وارد شده بر ان پرداخته و مهمترين نقد را بي توجهي او به مولفه اجتماعي و سنت ديني مي داند.
بحث درباره جايگاه عقل در ادراك و گفتگو از گستره اعتبار ان در حوزه تحصيل معارف الهى و احكام ان نفيا يا اثباتا از مهمترين و مطرح ترين مباحث جارى تاريخ بشر است. و در برهه خاصى از تاريخ فكر اسلامى به كانونى از جذب و دفع افكار و انديشه ها مبدل گشته است. اخباريون و محدثين كه مرحوم مجلسى در ميان انان جايگاه ويژه دارد به نفى مطلق اعتبار و ارزش عقل و جايگزينكردن تمسك به اخبار و كلام معصومين منسوب گشتهاند. مقاله اى كه فرا روى شما خواننده محترم قرار دارد به بررسي و تحليل كلماتى از علامه مجلسى پرداخته كه ادعا شده است در راستاى مطالب فوق قرار دارد. در پرتو تحليل وارزيابى كلمات ايشان به حدود اثرگذارى عقل در كسب معرفت و ارزش و اعتبار احكام عقلى اشنا خواهيد شد.