پاسخ به:مشاعره آنلاین
دل به سوگند دروغش نتوان بستن
که به هر لحظه دگرگونه کند آئین
پروین اعتصامی
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
اگر بهگلشن ز نازگردد قد بلند تو جلوه فرما
ز پیکرسر وموج خجلتشود نمایان چو می ز مینا
بیدل دهلوی
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت
غم با دل رمیده ما آشنا نبود
شهریار
در بزم ما به باده و جام احتیاج نیست
ما را بس است مستی ذکر مدام دوست
صائب تبریزی
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
سعدی
«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»
دست در دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد
در فتوح شام و روم امسال دیوان ساختم
ساخت باید در فتوح هند و چین سال دگر
امیر معزی
روی تو خوش مینماید آینه ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
در خانه دل عشق تو مجمع دارد
و از دادن جان کار تو مقطع دارد
در شعر تخلص به تو کردم که وجود
نظمی است که از روی تو مطلع دارد
سیف فرغانی
در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنـــــده پر نمی زند
هوشنگ ابتهاج