پاسخ به:مشاعره آنلاین
در شکفتم که زین عالم خاکی کیم
کجایم و عاقبت به کجا می روم
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی دانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
به قبرستان گذر کردم کم وبیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک رفته
نه دولتمند بُرده یک کفن بیش
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
حافظ
وزان پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان
نگاه من نتواند جمال جانان جست
جمال اوست که جوینده نگاه من است
ترکیب طبایع چو به کام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
«خیام»
تو پادشاه و عالم امکان گدای توست
محتاج بذل و بخشش دست عطای توست
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود
«شهریار»
در زلف تو دادند نگارا خبر دل
معذورم اگر آمده ام بر اثر دل
یا دل بر من بازفرست ای بت مه رو
یا راه مرا باز نما تو به بر دل
سنایی
لعل گلرنگت شکربار آمدست
قسم من زان گل همه خار آمدست
عطار
تو عیب کسان هیچ گونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیب جوی
و گر چیره گردد هوا بر خرد
خردمندت از مردمان نشمرد
فردوسی
در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
شهریار
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل و دوبیتی آموخته شد