پاسخ به:مشاعره آنلاین
من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی
«مولوی»
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر
برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی
«حافظ»
یار با ما بی وفایی می کند
بی گناه از من جدایی می کند
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند
سعدی
یر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده داده ام که چوجان در برارمت
ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید
گر بشنود عطارد این طرقوی ما را
اگر که شبرو عشقی چراغ ماهت بس
ستاره چشم و چراغ شب سیاهت بس
«شهریار»
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست؟
حافظ
تا که از طارم میخانه نشان خواهد بود
طاق ابروی توام قبله جان خواهد بود
دل بنهند بر کنی توبه کنی بشکنی
این همه خود تو می کنی بی تو به سر نمی شود
در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای
یا رب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت