پاسخ به:مشاعره آنلاین
ما مثال موجها اندر قیام و در سجود
تا بدید آید نشان از بینشان ای عاشقان
«مولوی»
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد
ما همانیم اگر یار همان است که بود
صائب تبریزی
در میان ظلمت جان تو نور چیست آن
فر شاهی می نماید در دلم آن کیست آن
نه آرامشت را به چشمی وابسته کن
نه دستت را به دستی دلخوش
چشمها بسته می شوند و دستها مشت
و تو می مانی و یک دنیا تنهایی
يك شعله بخند تا به آتش بكشی
دانشكده ی علوم انسانی را
یکی ابری ورای حس که بارانش همه جان است
نثار خاک جسم او چه بارانها بباریده
همين شرمي که با خنده ات مي خيزد
پولک هايي که از چشم هات مي ريزد
در نیل غم فتاد سپهرش به طنز گفت
الان قد ندمت و ما ینفع الندم
من و تو آینه ی رو به روی هم شده ایم
چقدر اینهمه با هم یکی شدن زیباست
تو از خواری همی نالی نمی بینی عنایتها
مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها
تو را عزت همی باید که آن فرعون را شاید
بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایتها
امروز ضربتها خوری وز رفته حسرتها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بیسکون
نقش پیری را ز آب و رنگها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
در هر سری سودای تو در هر لبی هیهای تو
بیفیض شربتهای تو عالم تهی پیمانهای
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دیده بینای مطلق در میان خلق و حق
از همه خلقش گزیر و بر همه فرمان گزار