پاسخ به:مشاعره آنلاین
من خموشم حال من می پرسی ای همدم که باز
نالم و از ناله خود در فغان آرم تو را
دیر است که دلداده پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم تو را
انداخت ز فرط نیک خواهی کارش به عنایت الهی
یک قطره می ز جام تو ای یار دل فریب
آن می دهد که در همه ملک جهان نبود
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن تاثیرهاست با نفس گرم وسرد ما
اگر چه عذر بسی بود روزگار نبود
چنان که بود به ناچار خویشتن بخشود
دل خسرو بر آن تابنده مهتاب چنان چون زر درآمیزد به سیماب
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را
آن دل که شدش به عشق پامال جان نیز روان شدش به دنبال
لازمه عاشقیست رفتن و دیدار ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست