پاسخ به:مشاعره آنلاین
دود درون عاشق سرمست از شراب
بر قلب پیر میکده،با آه می رسد
درد دل فقیر ز ماهی به ماه رفت
درویش ناله اش به دل ما می رسد
دورم از کوی تو ای عشوه گر کجایی که نصیبم ز رخت، نامه پرانی باشد
داستان غم من راز نهانی باشد
آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد
دلی که با سر زلفین او قراری داد گمان مبر که بدان دل قرار بازآید
در خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید
دامنی گر چاک شددر عالم رندی چه باک جامعه ای در نیک نامی نیز می باید درید
دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سردادهام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است
در صورت تمایل پیام بدید
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمه از نفحات نفس یار بیار
روزگاریست که دل چهره مقصود ندید
ساقیا آن قدح آینه کردار بیار
روشن از داغ تو ظلمتکده ماست حسین رقم مِهر تو بر صفحه دلهاست حسین
نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
روز مرگم نفسی وعده دیدار بده
و آن گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر