شب سيزدهم آبان سال 1362
نيروهاى لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم به محض تاريكى هوا، ازنقطه رهايى به سمت مواضع مستحكم دشمن رها شدند، تا عمليات خودشان را در منطقهعملياتى والفجر 4 شروع كنند. مهدى، معاون تيپ يكم عمار به همراه علىاكبر حاجىپورفرمانده تيپ، كار هدايت و فرماندهى نيروهاى اين يگان را بر عهده داشتند. آنها ضمنتقسيم كار و تفكيك وظايف، هر يك مسؤوليتى را بر عهده گرفتند، وظيفه مهدى راهنمايى وهدايت نيروهاى تيپ عمار به سمت اهداف از پيش تعيين شده بود. او با فرماندهى خوبخود، نيروها را به سمت هدف هدايت مىكرد و خود نيز پا به پاى رزمندگان پيش مىرفت. هدف عمليات، رسيدن به ارتفاعات كانىمانگا و تسخير قلههاى 1866-1900-1904 و دشتپنجوين بود. عبور از سنگلاخهاى پر فراز و نشيب، گذشتن از رودخانه قزلچه و رسيدن بهشيارهاى منتهى به كانىمانگا، كارى سخت و طاقتفرسا بود، كه بيشتر توان نيروهاىرزمنده را مىگرفت. از آن مهمتر، راهى بود كه بعد از اين مرحله، رزمندگان لشكر درپيشرو داشتند؛ يعنى بالا كشيدن از ارتفاعات بلند كانىمانگا و رسيدن به قلههاىموردنظر. دشمن با پرتاب گلولههاى منور، آسمان ظلمانى منطقه را چراغانى كرده بود وآن طور كه از حركات دشمن مىشد فهميد، عناصر جمعى سپاه يكم ارتش بعث، تا حدودى ازانجام عمليات مطلع بودند.
يكى از نيروهاى گردان مقداد بن اسود از تيپ يكم عمار،از آن شب مىگويد:
«قرار بود گردانهاى مقداد و عمار ياسر به شكل ستونكشى ازمنطقه صعبالعبورى عبور كنند و به مناطق از پيش تعيين شده خودشان برسند، هدايت اينستون با برادر عزيزمان مهدى خندان معاون تيپ يكم عمار بود، دَلَنگ و دُولونگ اسلحهو كولهپشتى بچهها، سر و صداى عجيبى راه انداخته بود. آهنگ موزون و دلنواز شُرشُرآب رودخانه قزلچه انگار داشت برايمان مارش رزم مىنواخت. از روى پلى كه با جعبههاىخمپاره درست كرده بودند گذشتيم و خودمان را به دشمن نزديك كرديم.
از سر ستونپيام نفربهنفر به عقب منتقل شد: «به كمين دشمن رسيديم آهسته و بىصدا حركتكنيد.»
ولى گذشتن 1200 نفر از چند مترى اين كمين مگر امكان داشت؟! برادر خندانبه مسؤولين گردانها گفت: چارهاى نداريم بايد از بغل اين كمين و اين جناب دوشكاچىعراقى كه چهار چشمى مواظب ماست رد بشويم.
مسؤولين گردانها گفتند امكان ندارداين 1200 نفر بتوانند از اينجا عبور كنند. طول ستون بيش از 2 كيلومتر مىشد برادرخندان آمد اول ستون و به نفر اولى گفت: برادرجان آيه «وجعلنا» را بخوان و از بغلاين دوشكا رد شو. خيلى با اطمينان اين حرف را زد و بعد از آن، بچهها يكىيكى درحالى كه زير لب آيه «وجعلنا» را زمزمه مىكردند، از كنار آن كمين عراقى رد شدند. مننگاه كردم ديدم اين لوله دوشكا دارد به اين طرف و آنطرف مىچرخد و به دنبالنيروهاى ايرانى مىگردد، غافل از اينكه بچهها داشتند از زير لوله مرگبار آن ردمىشدند. البته اگر نيروهاى عراقى مىفهميدند زير پايشان چه مىگذرد، مىتوانستندبا همان دوشكا، كل آن 1200 نفر را قتلعام كنند و اين نشان مىدهد تصميمگيرى برادرخندان در آن وضعيت چقدر حياتى و مهم بود و چه ايمانى را طلب مىكرد.»
بعد از ششساعت راهپيمايى و گذشتن از چندين كمين، نيروهاى ايرانى به پاى سنگرهاى دشمن رسيدندكه در اينجا با اعلام رمز عمليات توسط حاج همت مرحله سوم عمليات والفجر 4 شروع شد،مهدى با شجاعتى ستودنى نيروها را به سمت اهداف عمليات به پيش مىبرد. هنوز سپيدهصبح نزده بود كه تعدادى از گردانها به بالاى سه ارتفاع 1900-1904 و 1866 رسيدند وبچههاى گردان عمار هم كه تحت فرماندهى مهدى خندان بودند در دشت پنجوين به شكارتانكهاى دشمن پرداختند.
جواد صراف××× 1 جواد صراف با سمت فرماندهى گردان شهادتلشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم طى عمليات كربلاى پنج روز 22 دى 1365 در منطقه شلمچه به شهادت رسيد. ××× از آن شب مىگويد:
«از وسط كمينها عبوركرديم و به هدفمان نزديك شديم. گردان عمار ياسر به دنبال آغاز درگيرى لشكر 31عاشورا، عمليات را در دشت شروع كرده بود. ما هم پس از هماهنگىهاى لازم به دشمنهجوم برديم و با كمى درگيرى روى هدفمان مستقر شديم و موضع پدافندى ايجادكرديم.
ساعت پنج صبح بود كه قصد الحاق با گروهان ايثار و ايمان را كرديم و بههمين منظور تعدادى از بچهها را به سمت راست و چپ فرستاديم. تعدادى از بچهها بهسمت ارتفاع 1900، كه محدوده گردان مسلم بن عقيلعليه السلام لشكر 27 بود، رفتند تااز موقعيت گردان خبرى كسب كنند.
ساعت هشت صبح با تماسى كه معاون گردان بافرماندهى لشكر گرفت، قرار شد كه آن محدوده را ترك كنيم. دشت از تانكهاى دشمنپاكسازى نشده بود. از بالاى ارتفاع 1900 هم مدام بر سرمان آتش مىريختند. كم كم عقبكشيديم و به شيارى، نزديك دشت پناه برديم، ولى در آنجا هم دشمن روى ما ديد داشت. بچهها به نوبت نماز خواندند.
آمديم بلند شويم كه خمپارهاى سفير كشان آمد. گلوله از نوع خمپاره 60 ميليمترى بود. در چند مترى من منفجر شد و من از ناحيه دستمجروح شدم. با ضعف و بىحالى خودم را از بقيه بچهها جدا كردم تا اينكه به شيارديگرى رسيديم. با آن حال و وضعى كه داشتم، تصميم گرفتم راهى پيدا كنم تا نيروهاىباقيمانده را نجات بدهم. قرار شد از طريق كناره «كانى مانگا» و دشت، به سمت خاكريزخودى حركت كنيم. چند ساعت كه راه رفتيم، به گروهى از بچههاى خودى برخورديم. راهافتاديم.
يك تيربار چهار لول دشمن در دشت كار مىكرد و تقريباً كل منطقه را زيرآتش خود داشت. براى همين چند قدم نيمخيز راه مىرفتيم و كمى مىنشستيم و دوباره بااحتياط به راهمان ادامه مىداديم تا اينكه به شيارى رسيديم و در ابتداى آن موضعگرفتيم. بچههاى گردان عمار ياسر، با جلودارى برادر خندان معاون تيپ يكم عمار، دردشت با عراقىها درگير بودند.
دشمن روى هر تپه يك تيربار يا دوشكا كار گذاشتهبود. جايى كه ما راهكار پيدا كرده و داخل شيار شده بوديم، پر از مين بود. راه ازهمه طرف بر ما بسته شده بود.
چند ساعتى در آنجا مانديم تا اينكه هوا تاريك شد ونيروهاى واحد اطلاعات - عمليات لشكر 27 از راه رسيدند. قرار شد از چند كمين دشمنعبور كنيم و به عقب برگرديم. با مجروحين به راه افتاديم و در دو ستون وارد دشتپنجوين شديم.
دشمن هر چند دقيقه يك بار منور مىزد تا موقعيت ما را شناسايى كند. در همان حين بچهها متوجه شدند كه نيروهاى مستقر در كمينهاى دشمن، از پايين تپه بهدنبال ما مىآيند.
چند لحظه صبر كرديم. هوا سرد بود و بيشتر بچهها مجروح بودند. من هم وضع خوبى نداشتم، اما چارهاى غير از رفتن نبود. به حركتمان ادامهداديم.
با احتياط كامل از چندين كمين دشمن گذشتيم. هوا تاريك بود و بچهها بهآرامى آيه «وجعلنا» را زير لب زمزمه مىكردند. مدتى بعد با عبور از ميان درختانانبوه و بلند، به خط خودى رسيديم.××× 1 ر.ك.به كتاب: قله 1904، صص 100-98 ××× « همين كه سايه سياه شب كنار رفت و سپيده شيرى رنگ صبح از افق آشكار شد، هجوم نيروهاىدشمن به سمت مواضع از دست رفته شدت يافت. نيروهاى سپاه يكم ارتش بعث، با تمام قوا وچندين تيپ كماندويى و لشكر مكانيزه پاتك خود را آغاز كردند. پاتك دشمن چنان سنگين وكوبنده بود كه به قول حاجآقا پروازى:
«در يك آن من احساس كردم زلزلهاى در حالوقوع است طورى كه كوهها انگار داشتند جابجا مىشدند، گلولههاى خمپاره و توپهاىدشمن وجب به وجب مواضع نيروهاى خودى را شخم مىزدند، به شكلى كه يك لحظه هم نمىشدبه سمت نيروهاى دشمن سرك كشيد و از حال و روزشان سردرآورد.»
در اين طرف جبهه،پشت خاكريزهاى دشت پنجوين، دشمن زخم خورده، با تمام قوا خاكريز و تنها پناهگاهنيروهاى خودى را زير آتش شديد خود گرفته بود. خورشيد كمكم به نيمه آسمان نزديكمىشد و جنگ نابرابر مهدى خندان و همرزمان سبك اسلحه بسيجى او، با دشمنى كهتانكهاى پيشرفته و ادوات مدرن خود را به رخ مىكشيد، با شدت تمام ادامهداشت.
عباس بهرامى يكى از نيروهاى گردان عمار ياسر، از يورش نيروهاى اين گردانبه تانكهاى دشمن مىگويد:
«فرمانده گردان - شهيد اسماعيل لشكرى - هر يك ازبچهها را براى شكار يك تانك در نظر گرفته بود. با اشاره فرمانده گردانآر.پى.جىزنها بلند شدند و پشت تانكها به ستون ايستادند. برادر اسماعيل لشكرى باحوصله زياد به هر يك از برادران كه مىرسيد، با انگشت به تانكى اشاره مىكرد وتذكرهاى لازم را داد. قرار بر اين بود كه بچهها در ساعت معين، عمليات را شروعكنند. آر.پى.جىزنها كه شكار خود را جلو چشمشان ديدند، شروع كردند به مسلح كردنقبضهها.
هنوز پنجمين آر.پى.جىزن نسبت به كارش توجيه نشده بود كه زمين زير پاىما لرزيد و ده پانزده مترى پشت سرمان به آتش كشيده شد. يكى از بچهها زودتر كارش راشروع كرده بود. موشك درست به برجك تانك خورد و آن را به آتش كشيد. تانكها با چراغروشن به حركت درآمدند. بچهها چارهاى غير از شليك نداشتند. هر كس تا جايى كهمىتوانست با آر.پى.جى شليك مىكرد. بچهها موفق شدند چند تانك دشمن را شكار كنند. بقيه تانكها به طرف بچهها پيشروى كردند و خدمه كاليبر آنها با دوشكا روى سرمانآتش درو مىريختند.»××× 1 نقل از كتاب قله 1904 صفحه 108. ×××
حاج همت هر لحظهبا بىسيم تماس مىگرفت و از علىاكبر حاجىپور فرمانده تيپ يكم عمار، اوضاع واحوال خط را مىپرسيد. حاجىپور هم طبق معمول با همان لهجه شيرين آذرى به حاج همتمىگفت:
حاجى! خيالت راهت باشد، اين بسيجىهاى بىترمز ما، شاخ اين بعثىها رامىشكنند.
او با موتور تريل مدام از طول خاكريز عبور مىكرد و نيروها را براىدفاع از مواضع به دست آمده تشويق مىكرد. باران خمپاره و كاتيوشا بود كه بر سربچهها ريخته مىشد، خاكريزى كه تازه احداث شده بود فاقد سنگر و جان پناهى مناسببود. بچهها بدون داشتن كمترين پناهگاهى با تمام قوا دفاع مىكردند. در يك لحظهآسمان تيره و تار شد. همهجا را دود و آتش فرا گرفت. يكى از آن ميان فرياد زد: «ياحسين! برادر حاجىپور...» دود و آتش فرو نشست و پيكر غرقه به خون علىاكبر لشكر درگوشهاى از خاكريز آرام گرفت. خبر خيلى زود در خط پيچيد «حاجىپور شهيد شد» فرماندهتيپ يكم عمار، همان كسى كه عاشق بسيجىها بود و بچههاى بسيج عاشق او، مردانه جنگيدتا اينكه به خاك شهادت درغلتيد. شهادت حاجىپور قلب مهدى را شكست. مهدى با اينكهآدم شوخ و بذلهگويى بود، اما شهادت حاجىپور او را در خودش فرو برد. مهدى بايادآورى خاطرات شيرين دورانى كه با حاجىپور بود، به خودش آرامش مىداد. عمليات بادستيابى به درصدى از اهداف خود متوقف شد و نيروها براى تجديد قوا و سازماندهىمجدد، راهى چادرها شدند.
مرحله سوم از عمليات «والفجر 4« طى چند شب حملههاىگسترده و پيگير رزمندگان اسلام در عمق مواضع دشمن به پايان رسيد. در طى اين عمليات،نيروهاى خودى در ارتفاعات و مناطق حساس مستقر شدند و به اين ترتيب حلقه محاصره شهر «پنجوين» عراق تنگتر شد.