شير كوهستان
مهدى در مدت كوتاهى از يك بسيجى ساده به يك فرمانده عملياتى سطح بالاى جنگ ارتقاء يافت و اين همه به يمن اخلاص، تدبير، ذكاوت، شجاعت، ابتكار و روحيه بالاى اطاعتپذيرى او بود. او با آنكه يكى از فرماندهان جنگ بود اما هميشه ابا داشت از آنكه كسى از اين موقعيت نظامى او مطلع شود. مهدى در حقيقيت مظهر نسلى جديد و نماينده يك نسل پرشور و توانمند بود. در واقع همه مناسبات دست به دست هم داده بودند تا نسلى نو از فرماندهان سپاهى كه ثمره انقلاب بود در بهترين شرايط نظامى و اخلاقى، اداره امور جنگ را بر عهده بگيرند و مهدى يكى از فارغالتحصيلان اين دانشگاه بود. او جوانى مدير و مدبر و رازدار بود و همه كسانى كه او را مىشناختند به خوبى مىدانستند كه يكى از خصوصيات بارز فرماندهىاش، حفظ اسرار نظامى است. اولين خصوصيت فرماندهى مهدى خندان شجاعت و بىباكى هوشمندانه او بود. اين را همه همرزمان او به اتفاق تأئيد مىكردند، يكى از كسانى كه در سختترين و حساسترين نبردهاى دوران دفاع مقدس در كنار او بود، حاج آقا پروازى است. او در مورد شجاعت مهدى مىگويد:
«مهدى خندان از زمره آن سنخ فرماندهان جنگ بود كه در رده افراد نترس قرار داشت. خيلىها را داشتيم كه سر نترسى داشتند و شجاع بودند، اما بعضىها شجاعتر بودند، اگر بخواهم چند نفر از اين افراد شجاعتر را نام ببرم، يكى از آنها مهدى است.»
به بن بست رسيدن كار شناسايى در منطقه بمو××× 1 نيروهاى شناسايى واحد اطلاعات لشكر 27 از خرداد تا آبان 62 به مدت 5 ماه متمادى، به صورت شبانهروزى در منطقه بمو سرگرم مأموريتهاى اكتشافى بودند. ××× و روشن شدن اين مطلب كه اجراى عمليات در آن منطقه ناممكن است، تأثير نامطلوبى بر روحيه نيروهاى لشكر بر جاى نهاد. فرماندهان با آوردن دلايل منطقى، سعى در توجيه رزمندگان داشتند و مىخواستند هر طور شده نيروها را ترغيب كنند كه بمانند و تسويه حساب نكنند تا در عمليات ديگرى كه در منطقه مريوان در حال انجام بود شركت كنند. مهدى با كلام نافذ خود خيلى خوب توانست نيروهاى تحت امرش در «تيپ يكم عمار» را متقاعد كند كه دل به خدا بسپارند و از حوادث پيش آمده دلسرد نشوند. در همان حال از طرف فرماندهى كل سپاه، به لشكر ابلاغ شد تا سريعاً خود را به مريوان رسانده و در ادامه عمليات والفجر 4 شركت كند.
دوباره شادى و هلهله بچهها فضاى اردوگاه قلاجه را پر كرد. طى كمتر از 12 ساعت كليه نيروها آماده حركت شدند و در يك حركت نمايشى كل نيروهاى لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم به صورت ستون نظامى از اسلامآباد به سمت مريوان حركت كردند. اين نمايش قدرت با شكوه باعث دلگرمى مردم منطقه شد. نيروهاى لشكر پس از پشت سر گذاشتن شهر جنگ زده مريوان در منطقه شيلر اردوگاه خود را برپا كردند و آماده دريافت دستور حمله شدند.
اما قبل از حمله لازم بود تا عناصر شناسايى لشكر، اطلاعاتى از سپاه يكم دشمن و وضعيت استقرار واحدهاى آن داشته باشند. حجت معارفوند يكى از نيروهاى اطلاعات لشكر 27 مىگويد:
«چند ساعتى از ورود ما به منطقه نمىگذشت و هنوز چادرمان را علم نكرده بوديم كه حاجى××× 1 سردار شهيد محمد ابراهيم همّت. ××× به سراغمان آمد. من و مسؤول واحدمان «حاج سعيد قاسمى» و سرگروه تيمهاى شناسايى به همراه حاجى به بازديد منطقه عملياتى رفتيم تا از بلندى، منطقه را شناسايى كنيم.
صحبتهاى حاجى زياد طول نكشيد. با دست، نقاطى را به ما نشان داد و آخرين محورهاى جبهه و وضع يگانهاى خودى و دشمن را مشخص كرد. بعد رو به ما كرد و گفت:
فرصت زيادى نداريد. شب عمليات معلوم نيست. ممكن است پس فردا باشد يا چند روز بعد، ولى براى شناسايى منطقه، وقت كمى داريم. از اين فرصت كوتاه استفاده بيشترى بكنيد تا عمليات با موفقيت انجام شود.
صداى گرم و صميمى حاجى هميشه مايه قوت قلب و اطمينان خاطر بچهها بود.
-: كار را كاملاً جدى بگيريد، چون كه همه بسيجىها منتظرند، تا شما عراقىها را به آنها نشان دهيد!
حاجى كه رفت، ما مانديم و دشت و قله بزرگ شناسايى نشده. قله با هيبتى هولانگيز در مقابل ما خودنمايى مىكرد، با تنپوش سبز مخملى و نوكى تيز و برآمده از ميان قلهها. دامنش آنقدر گسترده و پرچين بود كه با يك نگاه نمىشد تمام آن را ديد و تازه اين يك قسمت از منطقه بود. آن سمتش را خدا مىدانست كه چه خبر است.
چند ساعت بيشتر به غروب نمانده بود. ما تا آنجا كه مىتوانستيم با دوربين كار كرديم، بعد به اردوگاه برگشتيم و نيمه شب دوباره كار شناسايى را با پشت سر گذاشتن خاكريز خودى و رخنه به مواضع دشمن ادامه داديم.
دشمن مرتب منور مىزد و بىهدف تيراندازى مىكرد و ما مجبور بوديم با احتياط پيش برويم.
شب بعد، در حالى كه اطراف خود را نگاه مىكرديم، به منطقه دشمن وارد شديم و تا پشت خط كمين دشمن نفوذ كرديم و جاده مواصلاتى را كه به شهر مرزى «پنجوين» در شرق استان سليمانيه عراق مىرفت، شناسايى كرديم.
اطراف جاده پر بود از مزارع و باغهاى كشاورزى. آنها را هم پشت سر گذاشتيم و رسيديم به پاى ارتفاعات «كانى مانگا». تعداد يالها و شيارهاى روى كوه به حدى بود كه پيدا كردن راهكار مناسب را مشكل مىكرد.
مدت زمانى اين پا و آن پا كرديم و عاقبت روى يالى كه حدس مىزديم به قله 1904 برسد، حركت كرديم.
چند ساعتى به صبح باقى نمانده بود و هنوز در نيمه راه بوديم. چارهاى نداشتيم و بايد برمىگشتيم. ممكن بود تا به بالاى قله برسيم، هوا روشن شود و در نتيجه، شناسايى لو برود.
هنگام بازگشت، شاهد فعاليت و تحركات واحد مهندسى سپاه يكم دشمن بوديم. آنها در نقاط مختلف، اقدام به ايجاد خاكريز، احداث سنگر يا ميادين مين و نصب سيم خاردار و موانع ايذايى ديگر مىكردند.
صبح روز بعد، وضع منطقه و فعاليتهاى دشمن را به حاجى گزارش داديم. آن شب قرار بود كه شب عمليات باشد، ولى عصر همان روز از طرف ستاد فرماندهى لشكر پيام آمد كه بچهها مىتوانند به شناسايى بروند، چون عمليات تا چند شب ديگر به تأخير افتاده بود.
آن شب دوباره از خاكريز خودمان گذشتيم و به رودخانه «قزلچه» رسيديم. در دو مرحله قبلى عمليات، عراقىها در عقبنشينى از دشت شيلر، پل روى اين رودخانه را منفجر كرده بودند و در وسط پل، حفرهاى به طول دو سه متر ايجاد شده بود. شبهاى قبل توجهى به رودخانه نمىكرديم، ولى آن شب به آرامى از روى رودخانه مىگذشتيم كه ناگهان پاى يكى از بچهها از روى سنگى سر خورد و افتاد داخل آب. عمق رودخانه كم بود، ولى تمام بدنش خيس شد. هنوز چند مترى از رودخانه دور نشده بوديم كه صداى چند عراقى را شنيديم. زمينگير شديم. نفس را در سينه حبس كرديم و با دقت همه جا را نگاه كرديم. سياهى چند عراقى را توى دشت ديديم، كه به صورت دشتبان اطراف را مىگشتند و جلو مىآمدند.
حتى اگر باد بوى ما را به پوزه دشمن مىرساند، شناسايى لو مىرفت و عراقىها احتمال عمليات را مىدادند و بچهها نمىتوانستند آنها را غافلگير كنند. با احتياط از همان جا برگشتيم و بعد از رسيدن به مقرّ، معضل تردد روى رودخانه «قزلچه» را با برادر «دستواره»××× 1 سردار شهيد «سيد محمدرضا دستواره» فرمانده وقت تيپ سوم ابوذر از لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم. ××× در ميان گذاشتيم. رودخانه «قزلچه» اگر چه عمق زيادى نداشت، ولى براى عبور گردانها در شب عمليات، بايد روى آن پلهاى مناسب گذارده مىشد.»××× 2 نقل از كتاب قله 1904، نوشته: اصغر كاظمى، صص 50 تا 53. ×××
درباره چگونگى اجراى عمليات و تصرّف ارتفاعات «كانى مانگا» و تسلط بر دشت «پنجوين» دو نظر وجود داشت: نظر اول اين بود كه چون منطقه موردنظر وسيع است، بهتر است عمليات در دو مرحله پياپى انجام شود كه در آن صورت منطقه به دو بخش تقسيم مىشد. نظر دوم اين بود كه تمام ارتفاعات و دشت پنجوين، طى يك مرحله و در يك شب، مورد هجوم قرار گيرد كه در نهايت نظريه دوم مورد قبول فرماندهى لشكر حاج همت قرار گرفت.
براساس اين طرح، ارتفاعات «كانى مانگا» توسط چند گردان آزاد مىشد و با تحقق اين امر، شهر «پنجوين» در شرق استان سليمانيه عراق با سقوط «تنگه پنجوين» (تنگه روكان) به تصرف قواى اسلام درمىآمد.