اين در حالى بود كه سپاه ناحيه ذهاب در تاريخ 18 آبان ماه سال 1361 طى نامهاى به كارگزينى سپاه تهران، خواستار تمديد مأموريت مهدى در غرب، به مدت 3 ماه ديگر شده بود. سرانجام در روز 20 آذرماه سال 1361 ستاد منطقه 10 سپاه تهران، در نامهاى خطاب به سپاه منطقه 7 غرب كشور، موافقت خود را با درخواست سپاه ذهاب و تمديد سه ماهه مأموريت مهدى در غرب اعلام داشت. ذيل همين نامه، دو يادداشت به چشم مىخورد. اولى از كارگزينى سپاه منطقه 10 به واحد ارزيابى پرسنلى منطقه 10 است و دومى، پاسخ ارزيابى به كارگزينى، به شرح ذيل:
بسمه تعالى
ارزيابى پرسنلى
با سلام، چون لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم به وجود برادر نامبرده نياز دارد، لطفاً در مورد انتقال ايشان از منطقه 10 به آن لشكر سريعاً اعلامنظر فرماييد.
قسمت كارگزينى (واحد امور پاسداران)
ستاد منطقه 10
61/10/1
و پاسخ ارزيابى پرسنلى:
بسمه تعالى
با مأموريت سه ماهه وى به سپاه منطقه 7 موافقت مىشود. با توجه به اين كه مشاراليه يك سال و اندى است در مأموريت مىباشد، با مأموريتهاى بعدى وى، موافقت نخواهد شد.
والسلام
قسمت پژوهش (واحد امور پاسداران)
ستاد منطقه 10
اين كه مهدى به رغم مخالفت با انتقالش به لشكر 27، چگونه توانست به جمع حواريون «همت» ملحق شود، رازى است كه هنوز هم سر به مهر باقى مانده. اوايل دى ماه سال 1361 بود كه خبر انتقال مهدى به مردم ريجاب رسيد. خبر دهان به دهان چرخيد و به طرفةالعينى، درياى مواج عواطف پاك و مهرآميز مردم را از ديوارههاى بمو تا دامنههاى دالاهو، به جوشش درآورد. احدى از آنان به رفتن مهدى، ولو براى چند هفته از ريجاب، رضايت نمىداد. مردم به هر جا كهعقلشان قد مىداد، رجوع كردند: سپاه ناحيه ذهاب، پادگان ابوذر و حتى ستاد غرب در كرمانشاه. آنان بر آشفته و با چشمانى اشكبار از مسؤولين سپاه درخواست مىكردند كه اجازه ندهند «كاك مهدى» از ريجاب منتقل شود، ولى مهدى را از رفتن گريزى نبود.
سرانجام روز عزيمت مهدى خندان از خطه ريجاب فرا رسيد. مردم كه دريافته بودند درخواستها و التماسهايشان راه به جايى نمىبرد، با قلبهايى به درد آمدهمهدى را بدرقه كردند و با حسرت، او را در آغوش گرم خويش فشردند و به خدايش سپردند. اكنون كه اين قلم بر سينه كاغذ مىنويسد و پيش مىرود، بيست و دو زمستان از آن روز سرشار از دلتنگىها و اشكها و آهها سپرى شده اما، هنوز هم در ريجاب، هستند مادرانى كه قصه مهربانيهاى جوان سبزه روى و سبزپوشى به نام مهدى خندان را، هر شبانگاهان در گوش كودكانشان نجوا مىكنند.
زمستان سال 1361 جبهههاى جنوب در تاب و تب عملياتى بزرگ مىسوخت. مهدى با كولهبارى از تجربه و قلبى آكنده از عشق به هدف راهى جنوب شد. لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم آغوش خود را گشوده بود تا سردارى ديگر را در آغوش خود جاى دهد. حاج همت فرمانده بسيجى لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، كه از دوران حضور در جبهه غرب به جوهره وجودى مهدى پى برده بود، از همان ابتدا او را به عنوان معاون گردان مقداد بن اَسوَد به كار گمارد و بچههاى بسيجى را به دست فرماندهاى لايق سپرد تا از او درس عشق و ايثار بگيرند. در طليعه بهمن سال 61، اردوگاه لشكر 27، معروف به دهكده حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم در منطقه عملياتى چنانه، مانند صحراى عرفات شده بود.
در زير چادرهاى اين اردوگاه، كه شبها با شعله ضعيف فانوسها نورافشانى مىشد، دنيايى از عرفان و عشق حاكم بود. بچههاى گردان مقداد در دل شب، با نوحههاى حماسى مهدى بر سينههاى خود مىنواختند و نواى «شه با وفا ابوالفضل - معدن سخا ابوالفضل» را سرمىدادند. هر روز كه مىگذشت آمادگى نيروها براى اجراى عمليات بيشتر مىشد. حاج همت كه اكنون مسؤوليت فرماندهى سپاه 11 قدر××× 1 سپاه 11 قدر، متشكل بود از: لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، لشكر 31 عاشورا و تيپ 10 سيدالشهداءعليه السلام ××× را بر عهده داشت به همراه ديگر فرماندهان لشكر هر روز نيروها را از كم و كيف عمليات و اهداف در نظر گرفته شده آن، بيش از پيش توجيه مىكرد.