0

شير كوهستان_12

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

شير كوهستان_12

 همين ماجرا، زمينه مناسبى فراهم آورد تا او شايستگى‏هاى مديريتى و رزمى خود را بروز دهد. مهدى پس از تحقيق و تفحص دقيق ساختار جمعيتى منطقه ريجاب، دريافت كه با مردم آن خطه آشوب‏زده مى‏شود كنار آمد. در وهله نخست، مهدى برنامه اعتمادسازى را با كار بر روى طايفه «قلخانى» شروع كرد.قلخانى‏ها اكثريت اهالى منطقه را شامل مى‏شدند كه تحت تأثير خوانين سلطنت‏طلب تحت الحمايه رژيم بعث، از قبيل «سردار جاف» و براى تأمين معيشت زنان و كودكان‏شان، به ضدانقلابيون متكى شده بودند. سران ضدانقلاب به آن‏ها القاء كرده بودند كه جمهورى اسلامى هرگز حاضر نمى‏شود به كسانى كه عليه اين نظام سلاح به دست گرفته باشند، تأمين بدهد و قطعاً نادمين را مجازات خواهد كرد. از جانب ديگر، با تأمين ارزاق و نيازهاى اوليه مردم منطقه كه سران ضدانقلاب آن‏ها را از ارتش بعث دريافت مى‏كردند، اين گونه به مردم القاء مى‏شد كه آنان به علت خصلت‏هاى عشايرى، بايستى به كسانى كه نان و نمك‏شان را فراهم مى‏آوردند، وفادار باقى بمانند. ارعاب و تطميع، تيغه دو دم سياست مزدوران دست نشانده رژيم صدام در منطقه ريجاب بود. مهدى هم براى خلاصى اين مردم از بين دو تيغه ارعاب و تطميع ضدانقلاب، هوشمندانه دست به كار شد. او با استفاده از ريش‏سفيدها و معتمدين هر تيره از طوايف منطقه، با مردان آن‏ها صحبت مى‏كرد و پس از اقناع ايشان، رسماً به آنان امان نامه مى‏داد. سران ضدانقلاب هم دست روى دست نگذاشته بودند. آنان براى منصرف كردن مردم از پيوستن به مهدى هر آنچه از دست‏شان برمى‏آمد، انجام دادند. اما در نهايت، ايمان به ذات پاك مردم و صبر عظيم مهدى، ثمرات شيرين خود را آشكار كرد. ظرف كمتر از دو ماه، مهدى موفق شد از بين همان تفنگچى‏هاى نادمى كه به ايشان امان‏نامه داده بود، واحدهاى رزمى عشايرى بسيار كارآمدى را تشكيل بدهد و با استفاده از آن‏ها امنيت بسيار خوبى را در سطح حوزه فرماندهى خود، از كوه‏هاى سر به فلك كشيده دالاهو تا ارتفاعات مجاور شهرستان ريجاب،برقرار كند. مهدى به آداب و رسوم و اعتقادات اهالى عميقاً احترام مى‏گذاشت و در مراسم سنتى و مذهبى، جشن‏ها و سوگوارى‏هاى‏شان شركت مى‏كرد. در ايام سوگوارى خامس آل عباعليهما السلام، خودش در رأس دسته‏هاى عزادارى مردم ريجاب حاضر مى‏شد و با صداى خوشى كه داشت، براى‏شان مرثيه‏هاى حماسى نبرد عاشورا را مى‏سرود. علاوه بر حمايت‏هاى معنوى، مهدى برنامه تقويت در حد امكان بنيه معيشتى مردم منطقه را هم در دستور كار خود قرار داد و براى اين امر، به آبادگران مؤمن «جهاد سازندگى» متوسل شد. يكى از همرزمان مهدى در اين دوران مى‏گويد:
«... 
اصلاً آرام و قرار نداشت. هر چه كه در منطقه مى‏گذشت، برايش مهم بود. اگر دام‏هاى عشاير نياز به واكسن داشتند، مى‏آمدند سراغ «كاك مهدى». اگر زنى پا به ماه از آنها، مشكل سخت‏زايى داشت و چاره‏اى به جز انتقال او به بيمارستان كرمانشاه نبود، شوهرش مى‏رفت سر وقت «كاك مهدى». اگر نفت‏كش حامل سوخت مردم، ديرتر از موعد، به منطقه مى‏آمد، كسى با نمايندگى شركت نفت كارى نداشت، شكايت به پيش «كاك مهدى» مى‏برد. اگر قرار بود يكى از تيره‏هاى طوايف منطقه براى ييلاق، قشلاقى از جايى به جايى ديگر، بنه‏كن شوند و كوچ كنند و براى حمل سياه چادرها و وسايل زندگى‏شان كاميون كرايه‏اى كم گير مى‏آمد، براى گرفتن كمك، مى‏رفتند سروقت «كاك مهدى». آن وقت ديدن وضع و حال مهدى تماشا داشت. اصلاً انگار نه انگار كه او فرمانده سپاه در يكى از حساس‏ترين مناطق مرزى جنگ‏زده است و اين جور مسايل ربطى به شرح وظايفش ندارد. به همه‏چيز و همه‏كس و همه‏جا متوسل مى‏شد. از اداره بهدارى و ستاد بسيج اقتصادى و شركت نفت گرفته، تا اداره راه و اتحاديه صنف كاميون داران و كميته امداد امام خمينى در استان كرمانشاه. به صرف تلفن زدن و نامه‏نگارى هم قناعت نمى‏كرد. الآن مى‏ديدى نامه را فرستاد، صبح خودش مى‏رفت سروقت گيرنده نامه، كه خاطرجمع شود. البته خودش ترجيح مى‏داد براى حل مشكلات عمرانى و بهداشتى منطقه، با بچه‏هاى جهادسازندگى ارتباط بگيرد. خودش به ما مى‏گفت: كارهايى كه جهاد، ضربتى و سه ماهه انجام مى‏دهد، پنج تا وزارتخانه اگر بخواهند آن را انجام بدهند شايد به سه سال وقت نياز داشته باشند. به تعبيرى شايد بشود گفت مهدى خندان بود كه عشاير منطقه ريجاب را با الطاف انقلاب و گل سرسبد آن؛ جهادسازندگى، آشنا كرد
اهالى خونگرم شهرستان ريجاب و عشاير با صفاى منطقه، چندى نگذشت كه مهر مهدى را به دل گرفتند و از آن به بعد بود كه دوران عُسرت جبهه ريجاب به سر آمد و همه‏چيز، روى دنده يُسر افتاد. بهتر آن ديديم تا براى اثبات عمق تحولى كه مهدى در خلقيات و عواطف مردم ساده آن خطه ايجاد كرد خاطره‏اى را از يكدوست ديرينه‏اش بياوريم:
«... 
يكى از روزها، همين‏طور كه مهدى پشت ميز كارش در سپاه ريجاب نشسته بود، مردى از عشاير منطقه آمد توى اتاق. مهدى مؤدب و گرم به او سلام كرد، در عوض ديديم او پيش آمد، جلوى مهدى زانو زد و ناگهان به صداى بلند شروع كرد به گريه. بدجورى اشك مى‏ريخت و بى‏تابى مى‏كرد ما متعجب بوديم و مهدى از ما هم شگفت‏زده‏تر، كه علت گريه زارى اين بنده خدا چيست. مهدى از او پرسيد: چى شده؟ چرا اين جور گريه مى‏كنى برادر من؟ مرد زور مى‏زد حرف بزند، اما نفسش بالا نمى‏آمد. مهدى از پارچ روى ميز يك ليوان آب براى او ريخت و به دستش داد. به زحمت يك جرعه خورد و باز زد زير گريه. مهدى اين بار كمى اخم كرد و به او گفت: قباحت دارد آقاجان، بگو ببينم چه شده؟ او جواب داد: اگر من يك حقيقتى را به تو بگويم، من را اعدام نمى‏كنى؟ مهدى كه يكه خورده بود گفت: معلوم است كه نه، در كجاى عالم آدم را به خاطر گفتن حقيقت اعدام مى‏كنند؟ نترس آقاجان، حرف خودت را بگو. مرد دست برد توى جيب لباسش، چند بسته اسكناس بيرون كشيد و گذاشت جلوى مهدى و گفت: اين پنجاه هزار تومان است اين پول را آدم‏هاى «سردار جاف» از خدا بى‏خبر به من داده‏اند تا سر تو را براى آن‏ها ببرم. مهدى تا اين حرف را شنيد، به او گفت: همين؟...، خم شد و سرش را گذاشت روى ميز و ادامه داد: خب، بيا و سرم را ببُر و ببَر! من كه توى اين عالم غير از همين سر، چيز ديگرى ندارم، دلم مى‏خواهد آن را بدهم در راه خدا. فقط برادرجان، يك چيز را به تو سفارش مى‏كنم؛ بدان سر چه كسى را براى رضاى خاطر چه كسى مى‏برى.
مرد فقط به مهدى زل زده بود كه همان‏طور سرش را گذاشته بود روى ميز. شايد يكى دو دقيقه حتى پلك هم نزد. بعد دوباره به گريه افتاد. مهدى خنده‏اش گرفت. سرش را از روى ميز بلند كرد و به او گفت: حالا ديگر چرا گريه مى‏كنى؟ تو كه پنجاه هزار تومان نقد از آنها گرفتى.
طرف رفت جلو، خودش را روى دست و پاى مهدى انداخت و به او گفت: نه، من تو را خوب مى‏شناسم. تو برادر خوب ما هستى همه عالم را هم اگر به من بدهند، من دستم را به خون مرد خوبى مثل تو آلوده نمى‏كنم.
واقعاً معلوم بود كه آن بنده خدا، از عمق جانش منقلب شده، چون همان‏جا نشست و اسم تك به تك عوامل كومله و خان‏هايى را كه با دشمن همكارى مى‏كردند، به مهدى معرفى كرد. به بركت برخورد انسانى مهدى، سپاه ريجاب توانست عده زيادى از ضدانقلابيون منطقه را شناسايى و دستگير كند

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 23 اسفند 1390  2:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها