به همت فعاليتهاى فرهنگى بىوقفه مهدى، خيلى زود شمارى از جوانهاى روستا هم با او دست همراهى دادند و حاصل تلاشهاشان به ايجاد كتابخانهاى نسبتاً مجهز، با تعداد فراوانى از آثار علمى، ادبى، مذهبى و هنرى ارزشمند منتهى شد: كتابخانه بسيج روستاى صبو بزرگ.
از همان فرداى پيروزى انقلاب، آفت گروهگرايى در قالب تظاهر افراطى به طرفدارى از احزاب و سازمانهاى كمونيستى و التقاطى در محافل اجتماعى كشور و خصوصاً فرزندان نازپروده اقشار مرفه مشاهده مىشد. آقازاده هايى كه تا همين چند ماه پيش سر سپرده گروههاى موسيقى پاپ مبتذل آمريكايى و كشته مرده شبه فرهنگ منحط هيپىها بودند و طوطى وار شعار «جنگ نكن، عشق بورز» آنها را، به نشانه روشنفكرى جار مىزدند، از طليعه نخستين بهار آزادى، دفعتاً بدل شدند به دشمنان آشتىناپذير! امپرياليزم جهانى، مدافعان سينه چاك مكاتب سوسياليستى؛ از چپ روسى و چينى گرفته تا چپ چريكى. مردم بافرياد اللهاكبر و دستهاى خالى، ماشين نظامى - امنيتى جهنمى رژيم طاغوت را منهدم كرده بودند و از فرداى پيروزى، اين اشرافزادگان مدافع حقوق خلقها، شعار مىدادند:
-: زنده باد مبارزه مسلحانه، ايران را سراسر ويتنام مىكنيم! شمارى از فرزندان سطوح بالايى قشر متوسط جامعه هم، كه بعضاً حتى قادر به روخوانى يك سوره كوچك مكى از كلامالله مجيد نبودند، دفعتاً هواى تأسيس يك جامعه بىطبقه توحيدى به سرشان زد و يك شبه بدل شدند به مفسرين انحصارى قرآن و نهجالبلاغه و در شرايطى كه آغاز سخن با ذكر مقدس «بسمالله الرحمن الرحيم» را دونشأن خود مىدانستند، مدام اعلاميهها و پلاكاردهاى سراسر نيرنگ گروهك «مجاهدين خلق» را كه با شعار شركآميز «به نام خدا و به نام خلق قهرمان» مزين بود، به رخ مردم مسلمان شهرها و روستاهاى اين آب و خاك مىكشيدند.
لواسانات، به واسطه داشتن موقعيت ييلاقى ممتاز و ويلاهاى اعيانىِ متعلق به اشرافِ شمال تهران، از همان تابستان سال 58، به پاتوق دنج مرفهزادگان سوپر انقلابى! تبديل شده بود. اينان هر روز، صبحها و غروبها در معابر منطقه تجمع مىكردند و هر يك از ايشان، به سبكى و سياقى، ضمن تعريف و تمجيد ازسازمان و گروه و فرقه هپروتى خود، به تخطئه انقلاب اسلامى، رهبرى امام و دستاوردهاى نهضت ملت مسلمان ايران مىپرداخت. در بين اين جماعت، اكثريت با طرفداران «حزب كمونيست توده» و گروهك موسوم به «مجاهدين خلق» بود. تجمع اين انقلابيون قلابى در گذرگاههاى ييلاقى لواسانات، خيلى زود توجه مهدى را به خود جلب كرد. يكى از دوستان مهدى در اينباره مىگويد:
«... تابستان سال 58، لواسانات شده بود بازار مكاره گروههاى ضدانقلاب، آن روزها بازار بحث جمعى خيابانى، درباره سياست هم خيلى داغ بود. همهجور آدمى را مىشد در آن محافل ديد: عدهاى به تقليد از لنين، ريشبزى داشتند و عدهاى هم پشت لبهاىشان، سبيلى به قدر دو برابر كلفتى سبيل استالين جا خوش كرده بود. مىگفتند كه دين افيون تودههاست، اسلام را چه به انقلاب، آخوند را چه به سياست، چه كسى گفته خدا آدم را خلق كرده؟ كدام خدا؟ پروفسور اوپارين مىگويد همه عالم از ابر ئيدروژنى به وجود آمده، به گفته داروين منشاء انسان، نوعى ميمون ما قبل تاريخ بوده، كارگرهاى ايرانى به اين خاطر انقلاب كمونيستى نمىكنند كه لومپن شدهاند و فاسد، دهقانها و روستايىها هم خرافه پرستند و ناآگاه!
مهدى هر وقت فرصت مىكرد، مىرفت سر وقت اين آقايان عقل كل. درست است كه سن و سالى نداشت، اما تا دلتان بخواهد، روشن بود و اهل مطالعه، فن بيان خوبى داشت و مىدانست چطور و از چه راهى بايد با اين جور اشخاص صحبت كند. همين جوانى، ذهن خلاق و بيان مؤدب و منطقى او، باعث مىشد ابتدا به ساكن آنها مهدى را به جمعشان راه بدهند. او هم سعى مىكرد با روشى ارشادى و متين آنها را قانع كند، به خاطر دارم در همان ايام، تعدادىتودهاى پر مدعا در لواسان بودند كه مهدى مدام با آنها مباحثه داشت. او سعى مىكرد با استفاده از منطق و كتاب و سند و مدرك، آنها را متوجه اشتباههايشان بكند. ساعتها برايشان حرف مىزد و به صحبتهايشان هم گوش مىداد. بعد از مدتى، تودهاىها كه ديدند حريف اين يك الف بچه روشن و با سواد و خوشبيان روستايى نمىشوند، ديگر با او بحث نمىكردند، در عوض به اعتقادات مهدى توهين مىكردند. اين جا بود كه ديگر مهدى فهميد اينها زبان منطق سرشان نمىشود و مغرضاند. براى همين، خيلى محكم با تودهاىها برخورد كرد. طورى شد كه احدى از آن كمونيستهاى سبيل كلفت، هر وقت مهدى در لواسانات بود، جرأت نمىكردند توى منطقه آفتابى بشوند.»
مادر مهدى از چند و چون برخورد فرزندش با عناصر ضدانقلابى در روستاى صبو بزرگ، اين سان روايت مىكند:
«... شنيدم يك روز اهل محل مىگويند: نمىدانيم شبها چه كسى مىآيد توى حمام، توى مسجد و توى كوچههاى ده، اعلاميههاى ضدانقلابى مىريزد و مثل جن غيبش مىزند.
مهدى به محض اين كه اين خبر را شنيد، آمد و يكى از دوستانش را صدا كرد و به او گفت: از فردا شب، تو، آن سر كوچه و من اين سر كوچه مخفى مىشويم،تا ببينيم اين كار زير سر چه كسى است.
شب بعد، مهدى و دوستش آنها را شناسايى كردند. معلوم شد از طرفداران منافقين بودند. چهار نفر بودند. مهدى و دوستش آنها را گرفتند و بردند داخل ساختمان حسينيه محل. حتى من وقتى به آنجا رفتم، ديدم داخل حسينيه چهار نفر ايستادهاند و روبهروى آنها هم مهدى و دوستش ايستادهاند. كنجكاو شدم بفهمم آنجا چه خبر است.
مخفيانه گوش ايستادم، شنيدم كه بچهام دارد خيلى آرام و آهسته و با زبان خوش، با آنها صحبت مىكند.
اين ماجرا گذشت. هفته بعد، باز شنيديم اينها جسارت كردهاند و مىخواهند دوباره توى ده، اعلاميه بياورند. مهدى هم عدهاى از بچههاى ده را جمع كرد و رفت جلوى آنها ايستاد. بعد از يك درگيرى و كتك كارى مفصل، عدهاى از طرفداران منافقين فرار كردند و دو، سه نفر ديگرشان هم كه نتوانسته بودند فرار كنند، به چنگ بچههاى ده افتادند. مهدى و رفقاى او، آنها را يك گوشمالى حسابى دادند و بعد، ولشان كردند بروند.»
در پايان تابستان و مقارن با فصل گشايش مدارس، مهدى بار ديگر راه تهران را در پيش گرفت. سال تحصيلى جديد )1358-59( در شرف آغاز بود و فرزند برومند خانواده خندان، آخرين پايه تحصيلى خود را در پيشرو داشت. روزها و از پى آنها، ماهها، به سرعت برق و باد، سپرى مىشدند. پاييز برگريز، جاى خود را به زمستان سرد و برفى داد و در پى آن، بهارى ديگر از راه رسيد. اشتغال به درس و تحصيل و در پيش بودن فصل امتحانات، مانع از آن نشد تا مهدى، در فعاليت براى آبادسازى لواسانات سهم خود را ايفا كند.
از اواسط بهار سال 1359، مهدى وارد «جهادسازندگى» لواسانات شد. تلاشهاى او و ديگر جهادگران زحمتكش، منجر به آن شد كه روستاى صبو بزرگ از نعمت آب شرب لولهكشى برخوردار شود. مهدى خودش در تمامى مراحل اين پروژه عمرانى، حضور فعال داشت و كل خانهها و مغازههاى روستا را لولهكشى كرد. سپس براى رفع كمبود آب، در نارون يك دهنه چاه عميق حفر كرد و سرانجام با همكارى يارانش در جهادسازندگى، موفق شد تا حمام قديمى روستا را هم بازسازى كند. فعاليتهاى عمرانى مهدى در جهادسازندگى، منحصر به روستاى صبو بزرگ نبود. هر روستايى كه در منطقه لواسان براى كار عمرانى در نظر گرفته مىشد، او نيز در كنار بچههاى جهاد، عازم آنجا مىشد. فعاليتهاى مهدى در جهاد سازندگى، فعاليتهاى ارزشى بود. عملكرد او در جهاد، بيانگر اين موضوع بود كه او هميشه به فكر كمكرسانى به محرومين روستايى است. چرا كه خود، محروميت و ندارى را با گوشت و پوست احساس كرده بود و حال كه امام فرمان بازسازى ويرانىها را صادر كرده بود، مىكوشيد كمر همت به بازسازى ويرانهها ببندد. در كنار اين فعاليتهاى فرهنگى و عمرانى، مهدى با تلاشى مضاعف موفق شد در پايان سال تحصيلى 58-59 از «هنرستان صنعتى دكتر ناصرى» ديپلم خود را در رشته اتومكانيك بگيرد.