به جاى مقدمه
... از شهدا كه نمىشود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصولشان، «عند ربهم يرزقون»اند و از نفوس مطمئنهاى هستند كه مورد خطاب «فأدخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا، صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسيم آن برخود مىشكافد.
«حضرت امام خمينى(ره)»
در جايى كه امام عزيز اين چنين احتياط مىكنند و در وصف شهداى عزيز لب فرو مىبندند از من ناچيز چه انتظار تا بتوانم سيماى نورانى اين عزيزان را ترسيم كنم، بىشك دفتر حاضر بازگو كننده تماميت وجوه شخصيتى شجاعان شهيدى نيست كه همت آنها كمر دشمنان ملت سلحشور ما را خم كرد. اما برگ سبزى است...
در اينجا لازم ديدم تا مراتب تقدير و تشكر خود را به پيشگاه همه عزيزانى كه مستقيم و يا با واسطه با مساعدتهاى خود، اعم از ارائه رهنمود، در اختيار نهادن عكس، اسناد و خاطره ياريم دادند، به ويژه خانوادههاى محترم اين شهيدان، همرزمان و دوستانشان در سپاه غرب و لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، بالاخص دوست عزيز نويسندهام «حسين بهزاد» كه مسؤوليت بازخوانى و كنترل نهايى متن دستنويس اين اثر را متقبل شد ابراز دارم.
هر چند اين قلم انداز در خور قدر بلند «آن سه مرد» افلاكى نيست اما خدا كند كه از قدر و منزلت خاكى ايشان در نظر خواننده اين اثر، چيزى نكاهد. در اين صورت مؤلف اجر خود را برده است.
ياد شهيدان به خير
تهران - تابستان 83 - گلعلى بابايى
مهدى خندان (از لواسان تا كانىمانگا)
پيشكش به محضر:
- پدر و مادر صبور و با وفاى مهدى كه هر ساله در اربعين حسينى ياد مهدى را زنده مىكنند.
- دلاور مردان گمنام گردان هشت سپاه تهران
- مردم غيور منطقه ريجاب
- برو بچههاى باصفاى لشكر 27 محمد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم
و با تقدير و تشكر از نويسنده متعهد كهزاد بابادى كه زحمت نگارش طرح اوليه اين دفتر را متحمل شد.
سرآغاز
در پس گرد و غبار و دود و سياهى و غفلت، در آن انتهاى بيكران و در پس غروب خونآلود خورشيد، من به دنبال گمشدهاى مىگشتم. گمشدهاى از سلاله قبيله هابيل، مردى از تبار راست قامتان تاريخ، قلهاى از قلل كرامت و بزرگوارى. من از ميان مردان بزرگ تاريخ بدنبال حمزه هستم در تنگه احد، بدنبال مالكاشتر در كنار خيمههاى ظلم، آخر كجايند دلاوران وادى كربلا، كجاست حرّ رياحى، كجاست قيسابنمسهر، كجاست عابس بن اَبى شبيب شاكرى، كجايند حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانى بن عروه، كجاست تكسوار نبرد كربلا عباس بن علىعليه السلام غرق در وضوى پاكى، با چشم پر از اشك و التماس، درگاه او را مىنگرم كه: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم...
خود را در عبور از تاريكىها مىبينم؛ در پس پرده غفلت، در هنگامهاى از نبرد حق و باطل در ميان آتش و خون، در محلى كه آتش و گلوله قيامت برپا كردهاند و باز قابيليان سنگ ستم بر فرق ذريه هابيل مىكوبند. در مكانى كه باز شمشير نفاق بر فرق عدالت فرود مىآيد، در زاويه مهجورى كه زهر فرزند هند جگرخوار، لختهاى از جگر حسنعليه السلام را به درون تشت غربت سرازير مىكند، در جايى كه خيل يزيديان، حسينعليه السلام را به مسلخ مىبرند و باز تير بود و گلو، آتش بود و خيمه، شمشير بود و پهلو و سينه. در آن غوغا، مردى را مىبينم كه قامت افراشته، سينه سپر ساخته و رو در روى تماميت اردوى اهريمن ايستاده. تيرهاى زهرآگين را به جان خريده تا مردانگى نميرد و سلسله اهل فتوت منقطع نگردد. من نورى را ديدم كه به آسمان مىرفت، تا اوج بىانتهاى گنبد سبز فاطمى و شنيدم نواى دلنشينى را از حنجر جوانمردى آسمانى، كه بر ستيغ جبال كربلايى چهارمين والفجر رشادت، خطاب به خصم دون فرياد برآورد:
منم، خندان... مهدى خندان.