وحدت خداى سهگانه و وجوه تشابه با اعتقاد به توحيد
حداکثرگرايى مسيح شناسانه و نتيجه آن در اعتقاد تثليثى اين سوال را روى دست ما مىگذارد که چطور مىتوان يکى بودن پدر، پسر و روحالقدس را درک کرد. من چهار شيوه از سخن در باره يگانگى خدا در الهيات مسيحى را مورد بررسى قرار خواهم داد و به وجوه تشابه با اعتقاد اسلامى به توحيد اشاره خواهم کرد که ممکن است به درک متقابل ما کمک کند.
اول، اينکه اعتقاد به تثليث اساسا قصد دارد از بحث حکايتى يگانگى خدا حراست کند نه بحث يگانگى ماهوى و يا رياضى خدا. سابقه خلق پدر، پسر و روحالقدس و رستگارى آن براى نوع بشر و جهان، حکايتى تک و بىماننداست که آغاز و انجام آن تنها و تنها خداى بىهمتا است. اين يگانگى حکايتى اشاره دارد که آن خدايى که خلق مىکند همان خدايى است که بوسيله عيسى مسيح رستگار مىکند و همان خدايى است که از طريق روحالقدس اين جهان را به اوج تکامل خود مىرساند. خدايى که جهان را خلق کرد با خدايى که رستگار مىکند و خلقت را تجديد مىکند فرق ندارد. (4)
نظير يگانگى تثليثى حکايتى را مىتوان در اعتقاد اسلام به توحيد افعالى پيدا کرد. مسلمانان هم بسيار مانند مسيحيانى که اعتراف دارند خداى پدر، پسر و روحالقدس يگانه خالق، منجى و حافظ اين جهان است، با توحيد افعالى اظهار مىدارند که خدا تنها خالق جهان هستى است و تنها هموست که همه چيز به سوى او باز مىگردد. (قرآن: سوره 10 آيه 56) با توجه به اين شيوه تفکر، مسلمانان تصديق مىکنند خدايى که تورات را به موسي، زبور را به داوود، انجيل را به عيسى و قرآن را به محمد نازل کرد يکى است. با اينکه ميان اين کتب نازل شده تفاوتهايى وجود دارد و بنا به نص صريح خود قرآن، اين کتاب خاتم کتب تنزيل شده است، اما همه اين کتابها از جانب يک خدا نازل شده است. بنابراين حکايت اسلامي، انسجام خود را تحت يک خداى واحد پيدا مىکند و هرچند اين حکايت با داستان مسيحى حلول خدا در عيسى مسيح فرق دارد، هم مسيحيان و هم مسلمانان تصديق مىکنند که تنها يک خدا، پروردگاه تمام تاريخ است.
دوم ، مىرسيم به مسئله يگانگى ماهوى خدا. اين مسئله معمولا منبع اصلى مشکل مسلمانان با تثليث است. از زمان مواجهه کليساى اوايل مسيحيت با جهان يوناني، مسيحيان هم بر سر اين مسئله دچار سردرگمى بوده و اغلب براى حل اين مسئله به قياس تمثيلى تثليث متوسل شدهاند.
ما مىتوانيم اين قياسهاى تمثيلى را به سه نوع تقسيم کنيم.(5 )نوع اول غير بشرى و طبيعتگرايانه است. يکى از تمثيلهاى تثليثى رايج، تمثيل خورشيد است و نور و گرمايش. فقط يک خورشيد وجود دارد، اما مىتوان از سه جنبه خود خورشيد، نور آن و گرمايش آنرا درک کرد. اين تمثيل به خوبى نشان مىدهد که چطور ممکن است يکي، سه تا باشد. اما اين قياس نمىتواند مطلب قابل درکى را درباره خدا و معتقدات مسيحى به دست بدهد. (چون) خورشيد مثل خدايى که در مکاشفه انجيلى آمده اراده نمىکند، خلق نمىکند، عشق نمىورزد و سخن نمىگويد و اين تمثيل زير بار ماهيت بشرى آن فرو مىريزد. دو نوع تمثيل ديگر بشرى هستند. در تمثيل نوع دوم خدا با يک جوهر بشرى مجرد قياس مىشود. قياسهاى روانى آگوستين، پدر کليسا (وفات: 430) از اين دست است که به عنوان مثال تمثيل خدا با يک ذهن و دانش آن و خودش و عشقش به خود مطرح مىشود. در الهيات مسيحى مدرن، کارل بارت پروتستان و کارل رانر کاتوليک خدا را آن جوهر مطلق خود نما تصوير مىکنند که به سه حالت يا جنبه ظاهر مىشود. در الهيات بارت، پدر در عيسى مسيح پسر و از طريق روحالقدس در خلقت ظاهر مىشود. (6)
بهطور مشابه، عالمان سلف عرب دين مسيحيت، تثليث را با صفات خاص خدا مانند صفت حيات، قدرت و اراده برابر مىدانستند. من در بالا اظهار داشتم که اعتقاد به تثليث در مکاشفه عيسى مسيح ريشه داشته و براى خرد مستقل قابل دسترسى نيست. اما يک عالم مسيحى عرب به نام عمار البصرى (قرن نوزده) به واقع تلاش مىکند تا طبيعت تثليثى خدا را بدون مراجعه به انجيل اثبات کند. او استدلال مىآورد که خدا (پدر) با حيات خود (روحالقدس) و کلام خود (پسر) تثليث را تشکيل مىدهد. در پاسخ، مسلمانان که معتقدند خدا صفات و نامهاى بىشمارى دارد از خود مىپرسند چرا مسيحيان به سه بسنده مىکنند؟ (7) يک سنى احياگراى قرن چهارده به نام ابن تيميه حتى مسيحيانى را که چنين استدلالاتى مىآورند متهم مىکند که در مورد بنيادهاى اعتقادى خود هم دروغ مىگويند. او استدلال مىآورد که تثليث در انجيل و در آنچه که مسيحيان ادعا مىکنند دين منزل است ريشه دارد نه در خرد، و مىافزايد که ما براى اينکه بدانيم خدا زنده است و سخن مىگويد به تثليث نياز نداريم. هر چند قياسهائى که در آن خدا به مثابه يک جوهر بشرى مجرد در نظر گرفته مىشود تا حدى معنى مىدهند، اما در مورد نحوه ظهور خدا در انجيل به عنوان پدر، پسر و روحالقدس حق مطلب را ادا نمىکنند.
همين ما را به نوع سوم قياس تثليثى يعنى تمثيل اجتماعى مىرساندکه عرصه عشق است. در اين قياس تمثيلى پدر، پسر و روحالقدس نشان مىدهد که خدا به خويشى در عرصه الهى عشق مىورزد که يک عرصه مجرد متحد از عشق است و ما ابناء بشر به شرکت در آن دعوت شدهايم. سابقه اين قياس به دوران کشيشان منطقه کاپادوسيا (جايى در آسياى صغير و ترکيه کنوني) باز مىگردد و علماى امروزى مانند يورگن مولتمن در مورد آن بيانات موشکافانهاى کردهاند. مسلمانان که به جاى خود، اما حتى برخى از مسيحيان هم دليل مىآورند که قياس اجتماعي، تثليث را به نوعى چند خدايى مبدل مىکند. ما در اين بررسى قياسها پيوستارى مىبينيم که در آن از سادگى عددى گرفته تا افتراق و چندگانگى وجود دارد، يعنى از غير بشرى تا بشرى و اجتماعي، يا از يک به سه. هيچکدام از اين قياسهاى تمثيلى کاملا مقصودهاى ماهوى وحدت و همخوانى با نظر انجيلى در باره خدا را برآورده نمىسازد. مسيحيان با توجه به اين دشواري، اغلب از کوره دررفته و با درماندگى مىگويند تثليث هرچه باشد، يک راز است. آنچه اينجا از راز برداشت مىشود اغلب ابهام و بىمنطقى است و مستعد آن است که ظن مسيحيان و مسلمانان به اينکه اعتقاد به تثليث هيچ معنايى نداشته و نامربوط است، تقويت کند.همانگونه که قبلا اشاره کردهام، منطق بنيادين اعتقاد تثليثى در جايى ديگر و در دغدغه مسيحيان براى حفظ حکايت وحدت ميان امر خلقت و رستگارى خدا در مسيح قرار دارد. دستگاه کليساى اوايل مسيحيت براى حل يک مسئله ماهوى تثليث را عرضه نکرد، بلکه براى حل يک مسئله حکايتى اين کار را کرد. با اين حال همانگونه که مشاهده کرديم، تثليث به واقع مشکلات ماهوى پديد مىآورد. در اينجا ذکر اين نکته که مسلمانان هم با مشکل مشابهى روبرو هستند مفيد است. درست همانگونه که مسيحيان تقلا دارند تا از خدا به عنوان احد و در عين حال پدر، پسر و روحالقدس سخن بگويند، مسلمانان هم با چالش ارتباط دادن توحيد ذاتى با توحيد صفاتى مواجه هستند يعنى سادگى ذات خدا و چندگانگى صفات بىهمتاى او مسيحيان و مسلمانان به اندازههاى مختلف بر روى اين مسئله تمرکز کرده و به شيوههاى متفاوتى به حل آن مىپردازند که گاهى برخى از اين شيوهها حتى براى اعضاى جوامع خودشان هم رضايتبخش نيست. با اينحال مشکل ماهوى ربط دادن تک به چند در مورد خدا اساسا (در هر دو دين) يکى است. گذشته از اين ما متوجه مىشويم که راز لازم نيست معناى ابهام و بىمنطقى بدهد. نيکلاس لش، از علماى کمبريج، دليل مىآورد که مسيحيان نبايد مثل ما، زمانى که قياسهاى تمثيلى تثليث به بنبست رسيد، کار را به راز بودن آن ختم کنند. بلکه مسيحيان بايد کار را از راز به عنوان تعريف کاملا درست خدا آغاز کنند. يعنى الهيات مسيحى خوب آن است که از همان ابتدا قائل به اين باشد که خدا با مخلوقاتش فرق دارد و فهم خدا و کمال او در توان بشرى ما نيست. با اين وجود راز خدا رازى نيست که کاملا مخفى باشد. اين راز، رازى است که مىخواهد با نوع بشر مواجهه کند و اين وظيفه الهيات مسيحى است که مکاشفه اين راز را روشن سازد.(9 )اگر بخواهيم بينش لش را با عبارات ديگرى بيان کنيم، بايد بگوئيم که مسيحيان بايد کار را با يکتاپرستى يهودى و تصديق يگانگى خدا و توضيح ناپذيربودن و وصف ناپذير بودن او آغاز کنند. به عنوان مثال يکى از حواريون به نام پاول مى نويسد:” فقط [خدا] است که جاودانگى دارد و در نورى که غيرقابل نزديک شدن است وهيچ کسى تاکنون آنرا نديده و نمى تواند ببيند سکنى دارد.” (فصل 1 تيتوتى 16:6 سى اف. رومنس 34-12 : 33) اين حرف با سادگى و غيرقابل قياس بودن خدا که در اقرار مسلمانان در توحيد ذاتى ديده مى شود و اين آيه قرآن که: “هيچ چيز مانند او نيست” آنرا تائيد مى کند، همخوانى دارد. با اين وجود دراقرار مسيحيان، خدا خود را در جريان تاريخ نشان داده و بارزتر از همه اينکه خود را به صورت پدر، پسر و روح القدس نشان داده است. يک روايت هست که مسلمانان صوفى مسلک آنرا عزيز مى دارند. در اين روايت خدا گفته است: “من گنجى پنهان بودم پس خواستم که شناخته شوم. بنابراين مخلوقات را خلق کردم تا شناخته شوم.”(10 )
مسيحيان هم بسيار قريب به همين، بر اين باورند که خداى عيسى مسيح راز عشق است که مى خواهد (با مخلوقات) ارتباط برقرار کرده وخود را آشکار کند. من مى گويم قياسهاى تمثيلى تثليث در اينجا نقشى ايفا مىکنند. اين قياسها معانى ضمنى و ماهوى اين راز عشق مکاشفه شده را روشن مى سازد و در عين حال قائل به اين است که خدايى که صحبتش در ميان است به يک معنا با هر چيزى که ما مى شناسيم فرق دارد. نوع سوم از وحدت الهى چيزى است که مى توانيم آنرا وحدت “متوازن کننده” و يا “زيبايى شناختي” خدا بناميم. براى بررسى اينکه منظور من از اين حرف چيست، ابتدا يک مقاله قديمى نوشته اچ. ريچارد نيه بور را با هم مرور مى کنيم وبعد به نظرات ديگرى از نظرات نيکلاس لش مى پردازيم. نيه بور در سال 1946 ميلادى در مقاله اى تحت عنوان “اعتقاد به تثليث و وحدت کليسا” شماى کلى سه “واحد گرايي” را ترسيم کرد که اغلب در مسيحيت بروز مى کند، که در آن بر يکى از اين سه يعنى پدر، پس و روح القدس تمرکز کرده و دوتاى ديگر را حذف نمود.(11 )
نيه بور خاطر نشان مى سازد که واحد گرايى پدر، يا همان خالق، مخالف چند خدايي، بت پرستى و دلبستگى دينى بوده و اهميت و وزن بسيارى به منطق و الهيات طبيعى مى دهد. اما نظر نيه بور در تعبير روايات انجيلى و معنى کردن تجربيات دينى درونى (انسان) مشکل دارد. واحد گرايى عيسى مسيح به افراط منطق و دين طبيعت گرا اعتراض داشته و مسيح را به عنوان يک چهره اخلاقى و رستگارى گراى معظم، بر خداى خالق تورات مقدم داشته و به او بيش از خدا ملاک قائل شده و احترام مىگذارد. اين واحد گرايى قادر است تا حدى تاريخ و انجيل را تعبير کند اما نمى تواند در مورد منبع نيروى مسيح، جداى از خودش، توضيح بدهد. در طرح نيه بور واحد گرايى روحالقدس جاى منبع واقعيت در تجربه دينى درونى و احساس را مشخص مى کند در حالى که خداى متعال و امر رستگار سازى توسط خدا در طول تاريخ را ناديده مىگيرد. بنا بر اين، اين واحد گرائى تقلا دارد که مبداء جهان و نياز به نوعى استاندارد اخلاقى هدفمند را معنى کند. براى بيان نکته مورد نظر نيه بور به بيانى ساده تر بايد گفت؛ تمرکز ويژه مسيحيان بر روى فقط يکى از اين سه يعنى خداوند متعال (پدر)، تاريخ (پسر) يا وجود همه جاحاضر (روح القدس) باعث ايجاد يک نظام اعتقادى ناپايدارميشود که بالاخره بايد به نياز به دو بعد غايب ديگر اعتراف کند.
نتيجه
من براى جمع بندى موضوع سعى کردم نشان بدهم که مىتوان ريشه اختلافات ميان مسيحيان و مسلمانان بر سر اعتقاد به خدا را در اختلاف نظر در نقشى که مکاشفه و تنزيل در اعتقادات آنها به خدا ايفا مىکند جستجو کرد. مسلمانان بهطور اخص، اثبات وجود خدا، وحدانيت و صفات خدا را از حقايق مبرهن مربوط به جهان و بنىآدم استنتاج کرده و سپس به عنوان تائيد اين عقيده، وحى را در قالب اين چارچوب الهياتى جا مىدهند. در حالى که مسيحيان اعتقاد خود به خدا را عمدتا با استقراء از مکاشفاتى که ويـژگى تاريخى دارند، برمىگيرند. سنت مسيحى در انجيل و بخصوص در ميان اوراق کتاب مقدس عهد جديد شاهد وجود پدر، پسر و روحالقدس را که در رسالت رستگارى و برقرار آشتى در جهان دست دارند پيدا کرده است. بهعلاوه، اين سنت، افعال پدر، پسر و روح القدس را افعال يک خداى واحد تعبير کرده و اين وحدت روايى را با اعتقاد به تثليث حفظ کرده است. با اين حال به رغم وجود تفاوتها ميان اعتقاد مسيحيان ومسلمانان به خدا، تشابههايى ساختارى ميان اين دو وجود دارد که ما را قادر مىسازد هر کدام از اين اديان را عميقتر درک کنيم. در ميان چيزهايى که گفتم يکى هم اين بود که مسيحيان و مسلمان هر دو با اين مسئله ماهوى مواجه هستند که وحدت و کثرت را در خدا چطور با هم جمع کنند و اينکه پيروان هر دو دين در اعتقاد به وحدت تاريخ تحت (فرمان) يک خداى خالق با هم مشترک هستند. اما مسئله بنيادينتر اين است که تشابههاى ساختارى مانند اين به آن دليل بروز مىکند که هم مسيحيان و هم مسلمانان عميقا مراقب هستند فقط به وجود يک خداى واحد اقرار داشته و تنها او را بپرستند. من دعا مىکنم که اين اثر تطبيقى در زمينه الهيات باعث شود اين هدف را به خاطر بسپاريم و به ما در راه غلبه بر هرگونه پيشداوى و سوء تفاهم در باره اعتقادمان به خداکه ممکن است ميان اين دو جامعه اعتقادى وجود داشته باشد ، کمک کند.