0

داستان های پیامبران / داستان حضرت يونس(ع)

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

داستان های پیامبران / داستان حضرت يونس(ع)

 

 

 

داستان حضرت يونس(ع)

 

سال ها ‍‍‍‍پيش در شهر نينوا مردمي با شغل هاي مختلف زندگي مي كردند.((مت تا))يكي از پيغمبران خدا بود كه پسري به نام يونس داشت.به فرمان خدا يونس مأمور شد تا به شهر نينوا برود و مردم آن سرزمين را به پرستش خداي يگانه دعوت كند.مردم نينوا سال ها بود كه بت مي پرستيدند و براي پدران و اجداد خود احترام زيادي قا‍ئل بودند.به همين خاطر از حرف هاي يونس ناراحت شدند و به او گفتند:((تو منظورت اين است كه بزرگان و پدرانمان اشتباه مي كرده اند؟؟؟همه مردم سرزمين ما با هر شغل و مقامي بت مي پرستيدند.تو چطور از ما مي خواهي خداي موسي را كه نمي شناسيم و نديده ايم عبادت كنيم؟؟؟))يونس براي آن ها از پيامبران گذشته و قوم هايي كه به دليل نافرماني از دستورات خداوند بر آن ها عذاب نازل شده بود،گفت!!!اما هيچ فايده اي نداشت وهيچ كس حرف او را قبول نكرد!!!بنابراين وقتي يونس از هدايت مردم نا اميد شد از شهر خارج شد و راه زيادي رفت تا اينكه به دريا رسيد و سوار كشتي بزرگي شد.همينطور كه كشتي در حال حركت بود؛ناگهان نهنگ بزرگي بر سر راه آن ها قرار گرفت!ترس همه مسافران كشتي را فرا گرفته بود؛چون چند باري پيش آمده بود كه نهنگ كشتي هاي بزرگي را غرق كند!و مردم اعتقاد داشتند كه در اينجور مواقع حتمًا شخص گناهكاري بين مسافران وجود دارد.اگر آن آدم بد و گناهكار را مي شناختند كه هيچ؛در غير اينصورت قرعه كشي مي كردند و يكي از مسافران را به دريا مي انداختند تا نهنگ سرگرم خوردن آن شود و در آن هنگام آن ها كشتي و مسافرانش را نجات دهند!!!اين بار هم اهالي كشتي آدم بدي را بين مسافران سراغ نداشتند،بنابراين قرعه كشي كردند و قرعه به نام يونس افتاد.يونس نگاهي به مردم كرد و گفت:((نگران نباشيد،من از دريا و نهنگ ترسي ندارم!خداي بزرگ مواظب جان من است!!!سفر خوبي داشته باشيد!!!))بعضي از مسافران با شنيدن اين حرف فهميدند يونس آدم خوب و درستكاري است!ونمي تواند گناهكار باشد،بنابراين تصميم گرفتند باز هم قرعه كشي كنند.ولي حكمت خدا به شكلي بود كه بار دوم و سوم هم قرعه به نام يونس افتاد.يونس با خودش فكر كرد كه شايد چون زود از دست مردم قومش خسته شده،خدا مي خواهد اورا تنبيه كند.بنابراين مسافران كشتي را به پرستش خداي يكتا دعوت كرد و با آن ها خداحافظي كرد!مسافران برخلاف ميلشان و با توجه به اينكه چاره اي نداشتند،يونس را به دريا انداختند.نهنگ يونس را مثل يك لقمه كوچك قورت داد و به دل دريا رفت.به خواست و امر خدا يونس در دل نهنگ زنده ماند و آن جا خدارا مناجات كرد.از خدا خواست كه بار ديگر به نينوا برگردد و آرزو كرد بتواند مردم آن جا را با ايمان ببيند!به خواست خداي مهربان نهنگ در حالي كه يونس پيامبر را در دل خود حمل مي كرد،در ميان موج هاي دريا شنا كرد و به ساحل كه رسيد يونس را خسته و بي هوش روي ماسه ها انداخت واز آن جا دور شد!بُته كدويي كنار ساحل بود كه بر صورت يونس سايه انداخت تا اينكه كم كم حالش بهتر شد و به هوش آمد!خداوند به يونس دستور داد كه دوباره به نينوا برگردد،واما بشنويد از مردم نينوا!بعد از رفتن يونس مردم از رفتاري كه با او داشتند پشيمان شده بودند!وآثاري از عذاب خدا را ديدند وبه همين دليل توبه كردند وبه خداي يگانه ايمان آوردند و دعا كردند كه يونس به جمع آن ها برگردد!بچه هاي عزيز! به اين ترتيب بازگشت يونس باعث خوشحالي زياد مردم نينوا شد و مردم با كمك او با خدا و دين خدا آشنا شدند و زندگي خوبي را گذراندند.قوم يونس تنها مردمي بودند كه از عذاب الهي نجات پيدا كردند و بر خلاف قوم هاي ديگر پيامبران،خوشبخت خوشبخت شدند!!!!(سوره صافات _آیه 140 و سوره انبیا آیه 88)

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
دوشنبه 8 شهریور 1389  2:12 PM
تشکرات از این پست
leila0033
ayesh1344
ayesh1344
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : اردیبهشت 1389 
تعداد پست ها : 5083
محل سکونت : خوزستان
سه شنبه 23 شهریور 1389  3:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها