بی تو من در همه ی شهر غریبم
و یه قطره اشک که رو گونه ها م سر خورد بهم فهموند که دلم برای
داشتنت تنگ شده امشب دستام بهونه ی دستاتو داره و چشمام حسرت
یه نگاه توی اون چهره ی معصوم یه بغض غریب توی گلوم لونه کرده
و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه ی بودنم میزنه دلم برای
روزهای افتابییه گذشته بیتابی میکنه و پاهام بد جوری دلتنگ پا گذاشتن
توی جاده ی بارون زده ی خیالاته
چقدر سخته ارزوی کسی رو داشتن که ارزوتو نداره
چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه خواستم روی یادت خط
بکشم خواستم دیگه دلتنگت نباشم از جام بلند شدم چراغهای اتاق رو
روشن کردم و سکوت رو شکستم اهنگ رو قطع کردم و اشکامو پاک
اما قطره ی اشک بعدی روی گونه هام سر خورد تا بهم بفهمونه که
هنوزم دلتنگم