0

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

 
hojjat135
hojjat135
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : مرداد 1387 
تعداد پست ها : 14
محل سکونت : اصفهان

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

  1.  اشعار محتشم کاشاني

    باز اين چه شورش است که در خلق عالم است / باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

    باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين / بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

    اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو / کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

    گويا طلوع مي‌کند از مغرب آفتاب / کاشوب در تمامي ذرات عالم است

    گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست / اين رستخيز عام که نامش محرم است

    در بارگاه قدس که جاي ملال نيست / سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

    جن و ملک بر آدميان نوحه مي‌کنند / گويا عزاي اشرف اولاد آدم است

    خاموش محتشم که دل سنگ آب شد / بنياد صبر و خانه‌ي طاقت خراب شد

    خاموش محتشم که ازين حرف سوزناک / مرغ هوا و ماهي دريا کباب شد

    خاموش محتشم که ازين شعر خونچکان / در ديده‌ي اشگ مستمعان خون ناب شد

    خاموش محتشم که ازين نظم گريه‌خيز / روي زمين به اشگ جگرگون کباب شد

    خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين / پرورده‌ي کنار رسول خدا حسين

    کشتي شکست خورده‌ي طوفان کربلا / در خاک و خون طپيده ميدان کربلا

    گر چشم روزگار به رو زار مي‌گريست / خون مي‌گذشت از سر ايوان کربلا

    نگرفت دست دهر گلابي به غير اشک / زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

    از آب هم مضايقه کردند کوفيان / خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

    بودند ديو و دد همه سيراب و مي‌مکند / خاتم ز قحط آب سليمان کربلا

    زان تشنگان هنوز به عيوق مي‌رسد / فرياد العطش ز بيابان کربلا 

    آه از دمي که لشگر اعدا نکرد شرم / کردند رو به خيمه‌ي سلطان کربلا 

    آن دم فلک بر آتش غيرت سپند شد / کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد 

    کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي / وين خرگه بلند ستون بي‌ستون شدي 

    کاش آن زمان درآمدي از کوه تا به کوه / سيل سيه که روي زمين قيرگون شدي

    کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بيت / يک شعله‌ي برق خرمن گردون دون شدي

    کاش آن زمان که اين حرکت کرد آسمان / سيماب‌وار گوي زمين بي‌سکون شدي

    کاش آن زمان که پيکر او شد درون خاک / جان جهانيان همه از تن برون شدي

    کاش آن زمان که کشتي آل نبي شکست / عالم تمام غرقه درياي خون شدي

    آن انتقام گر نفتادي بروز حشر / با اين عمل معامله‌ي دهر چون شدي

    آل نبي چو دست تظلم برآورند / ارکان عرش را به تلاطم درآورند

    برخوان غم چو عالميان را صلا زدند / اول صلا به سلسله‌ي انبيا زدند

    نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد / زان ضربتي که بر سر شير خدا زدند

    آن در که جبرئيل امين بود خادمش / اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند

    بس آتشي ز اخگر الماس ريزه‌ها / افروختند و در حسن مجتبي زدند

    وانگه سرادقي که ملک مجرمش نبود / کندند از مدينه و در کربلا زدند 

    وز تيشه‌ي ستيزه در آن دشت کوفيان / بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند 

    پس ضربتي کزان جگر مصطفي دريد / بر حلق تشنه‌ي خلف مرتضي زدند

    اهل حرم دريده گريبان گشوده مو / فرياد بر در حرم کبريا زدند

    روح‌الامين نهاده به زانو سر حجاب / تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب

    چون خون ز حلق تشنه‌ي او بر زمين رسيد / جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد

    نزديک شد که خانه‌ي ايمان شود خراب / از بس شکستها که به ارکان دين رسيد 

    نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند / طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

    باد آن غبار چون به مزار نبي رساند / گرد از مدينه بر فلک هفتمين رسيد

    يکباره جامه در خم گردون به نيل زد / چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد

    پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش / از انبيا به حضرت روح‌الامين رسيد 

    کرد اين خيال وهم غلط که ارکان غبار / تا دامن جلال جهان آفرين رسيد 

    هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال / او در دلست و هيچ دلي نيست بي‌ملال

    ترسم جزاي قاتل او چون رقم زنند / يک باره بر جريده‌ي رحمت قلم زنند 

    ترسم کزين گناه شفيعان روز حشر / دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

    دست عتاب حق به در آيد ز آستين / چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند

    آه از دمي که با کفن خونچکان ز خاک / آل علي چو شعله‌ي آتش علم زنند

    فرياد از آن زمان که جوانان اهل بيت / گلگون کفن به عرصه‌ي محشر قدم زنند 

    جمعي که زد بهم صفشان شور کربلا / در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

    از صاحب حرم چه توقع کنند باز / آن ناکسان که تيغ به صيد حرم زنند

    پس بر سنان کنند سري را که جبرئيل / شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل

    روزي که شد به نيزه سر آن بزرگوار / خورشيد سر برهنه برآمد ز کوهسار

    موجي به جنبش آمد و برخاست کوه / ابري به بارش آمد و بگريست زار زار

    گفتي تمام زلزله شد خاک مطمن / گفتي فتاد از حرکت چرخ بي‌قرار

    عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پير / افتاد در گمان که قيامت شد آشکار

    آن خيمه‌اي که گيسوي حورش طناب بود / شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

    جمعي که پاس محملشان داشت جبرئيل / گشتند بي‌عماري محمل شتر سوار

    با آن که سر زد آن عمل از امت نبي / روح‌الامين ز روح نبي گشت شرمسار

    وانگه ز کوفه خيل الم رو به شام کرد / نوعي که عقل گفت قيامت قيام کرد 

    بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد / شور و نشور واهمه را در گمان فتاد 

    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند / هم گريه بر ملايک هفت آسمان فتاد 

    هرجا که بود آهوئي از دشت پا کشيد / هرجا که بود طايري از آشيان فتاد

    شد وحشتي که شور قيامت بباد رفت / چون چشم اهل بيت بر آن کشتگان فتاد 

    هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد / بر زخمهاي کاري تيغ و سنان فتاد 

    ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان / بر پيکر شريف امام زمان فتاد

    بي‌اختيار نعره‌ي هذا حسين زود / سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

    پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول / رو در مدينه کرد که يا ايهاالرسول

    اين کشته‌ي فتاده به هامون حسين توست / وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

    اين نخل تر کز آتش جان سوز تشنگي / دود از زمين رسانده به گردون حسين توست 

    اين ماهي فتاده به درياي خون که هست / زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

    اين غرقه محيط شهادت که روي دشت / از موج خون او شده گلگون حسين توست

    اين خشک لب فتاده دور از لب فرات / کز خون او زمين شده جيحون حسين توست

    اين شاه کم سپاه که با خيل اشگ و آه / خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست

    اين قالب طپان که چنين مانده بر زمين / شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست

    چون روي در بقيع به زهرا خطاب کرد / وحش زمين و مرغ هوا را کباب کرد

    کاي مونس شکسته دلان حال ما ببين / ما را غريب و بي‌کس و بي‌آشنا ببين

    اولاد خويش را که شفيعان محشرند / در ورطه‌ي عقوبت اهل جفا ببين

    در خلد بر حجاب دو کون آستين فشان / واندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين

    ني ورا چو ابر خروشان به کربلا / طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين 

    تنهاي کشتگان همه در خاک و خون نگر / سرهاي سروران همه بر نيزه‌ها ببين

    آن سر که بود بر سر دوش نبي مدام / يک نيزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببين

    آن تن که بود پرورشش در کنار تو / غلطان به خاک معرکه‌ي کربلا ببين 

    يا بضعةالرسول ز ابن زياد داد / کو خاک اهل بيت رسالت به باد داد

    خاموش محتشم که فلک بس که خون گريست / دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

    خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب / از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

    خاموش محتشم که ز ذکر غم حسين / جبريل را ز روي پيامبر حجاب شد 

    تا چرخ سفله بود خطائي چنين نکرد / بر هيچ آفريده جفائي چنين نکرد

    اي چرخ غافلي که چه بيداد کرده‌اي / وز کين چها درين ستم آباد کرده‌اي

    بر طعنت اين بس است که با عترت رسول / بيداد کرده خصم و تو امداد کرده‌اي

    اي زاده زياد نکرداست هيچ گه / نمرود اين عمل که تو شداد کرده‌اي

    کام يزيد داده‌اي از کشتن حسين / بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‌اي

    بهر خسي که بار درخت شقاوتست / در باغ دين چه با گل و شمشاد کرده‌اي 

    با دشمنان دين نتوان کرد آن چه تو / با مصطفي و حيدر و اولاد کرده‌اي 

    حلقي که سوده لعل لب خود نبي بر آن / آزرده‌اش به خنجر بيداد کرده‌اي

    ترسم تو را دمي که به محشر برآورند / از آتش تو دود به محشر درآورند

خدا دوستت دارم
سه شنبه 24 دی 1387  1:56 PM
تشکرات از این پست
naserm
naserm
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1387 
تعداد پست ها : 168
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

چند وقت بود دنبال این شعر بودم
خیلی عالی بود
چهارشنبه 25 دی 1387  10:44 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها