رمضان منزل آخر
مارش عمليات رمضان موقعى به صدا درآمد كه همت تازه داشت نيروهاى تيپ 27 را به مدرسه شهيد مصطفى خمينى اهواز انتقال مىداد.
بلافاصله پس از استقرار نيروهاى تيپ در مدرسه مصطفى خمينى، همت تعدادى از كادرهاى تيپ را براى شناسايى منطقه عملياتى رمضان به سمت پاسگاه زيد حركت داد. مجتبى صالحىپور كه خودش همراه اين گروه بود مىگويد:
«... درست يادم هست. بعد از ظهر اولين روز عمليات رمضان بود. روز بيست و دوم تيرماه سال 1361. حاج همت ماها را سوار يك تويوتاى لگنى كرد و گفت برويم شناسايى منطقه. من بودم، كاظمينى، قهرمانى، جهروتى، قريب و چند تاى ديگر از بچهها كه همگى در قسمت بار تويوتا وانت جا شديم. حركت كرديم به سمت منطقه عملياتى پاسگاه زيد. صياد تركه پشت رل ماشين بود. همين طور گاز مىداد و مىرفت جلو. به جايى رسيديم كه از دور سياهىهايى پيدا بود. به خيال اينكه نيروهاى خودى هستند صبر كرديم، تا به ما نزديك شوند. همين كه به نزديكىهاى ما رسيدند، ديديم يك چيزهايى به عربى بلغور مىكنند.
ديگر نفهميديم چه شد؟
صياد عين قرقى نشست پشت رل ماشين كه سر و ته كند تا برگرديم. از بد حادثه ماشين داخل رمل××× 1 رمل - به خاكهاى نرم مىگويند كه بيشتر در مناطق كويرى جادهها را مىپوشاند. ×××هاى جاده گير كرد. آمديم پايين، زير شليك بىامان عراقىها ماشين را هل داديم، تا از آن معركه نجات پيدا كنيم. افسر عراقى به نيروهايش اشاره مىكرد كه بيايند ما را اسير كنند. ما هم داشتيم به آب و آتش مىزديم كه خودمان را نجات دهيم. بالاخره با هر زحمتى بود از آنجا دور شديم.
كم مانده بود كل كادر تيپ 27 يكجا اسير عراقىها شود. خواست خدا بود كه نجات پيدا كرديم...»
قرائن و شواهد اينطور نشان مىداد كه مرحله اول عمليات، زياد با موفقيت همراه نبود. چرا كه هر چند نيروهاى ايرانى توانسته بودند از كانال پرورش ماهى عبور كنند. قرارگاه لشكر 9 زرهى عراق در آن سوى كانال ماهى و حتى ماشين مرسدس بنز فرمانده اين لشكر را از داخل قرارگاه به غنيمت بگيرند.
هر چند بچههاى لشكر 14 امام حسينعليه السلام با نهر كتيبان وضو گرفتند، اما به دليل فشار زياد دشمن و عدم الحاق جناحين مجبور به عقبنشينى شدند.
در اين فاصله همت به كادرهاى اطلاعاتىاش مأموريت داد تا بروند و منطقه را كاملاً شناسايى كنند.
در همان زمانى كه همت به همراه كادرهايى چون: قهرمانى، قريب، حاجىپور، نجفى و... در حال سازماندهى و سر و سامان دادن به گردانهاى تيپ 27 بودند، در روز بيست و پنجم تيرماه، مرحله دوم عمليات رمضان به قصد تصرف ديواره شرقى كانال پرورش ماهى آغاز شد. در اين مرحله از عمليات، فرماندهان خودى با قصد تصرف ديواره شرقى كانال مىخواستند عارضهاى براى پدافند از منطقه داشته باشند. اما با فشار دشمن موفق به اين كار نشدند.
در چنين اوضاع و احوالى كه همه امكانات بسيج شده بود تا از نيروهاى درگير در عمليات پشتيبانى كند همت خودش را به آب و آتش مىزد، تا بتواند گردانهايى را كه تشكيل داده تجهيز كند. گردانهايى كه حالا براى خودشان فرمانده و نيرو هم داشتند:
گردان انصار به فرماندهى اسماعيل قهرمانى
گردان عمار به فرماندهى اكبر حاجىپور
گردان حمزه به فرماندهى نصرتالله قريب
گردان مقداد به فرماندهى بهمن نجفى
گردان حبيب به فرماندهى اسماعيل محمدى
گردان ميثم به فرماندهى محمد خزايى
در تركيب فرماندهى گردان انصار، همان كادر عمليات فتح و بيتالمقدس به چشم مىخورد. قهرمانى فرمانده بود. مرادى و خالصى، معاونينش، تورانلو، اميرى و خالصى هم مسؤولين گردانها.
همت در آن تنگناى فشارهاى روحى و جسمى هر وقت نياز مىديد، از اسماعيل قهرمانى به عنوان تكيهگاه و مشاورى امين بهره مىجست. تا اينكه در شب سىام تيرماه 1361 ساعاتى قبل از آغاز مرحله سوم عمليات رمضان كه همه گردانها به همراه فرماندهانشان در پشت آخرين خاكريز پاسگاه زيد آرايش گرفته بودند. همت، اسماعيل قهرمانى را از كادر فرماندهى گردان انصار جدا كرد. رحمتالله خالصى را به جاى ايشان به فرماندهى گردان انصار منصوب كرد.
همانجا اسماعيل قهرمانى را هم به عنوان فرمانده محور و جانشين خود معرفى نمود. در آن شرايط جدا كردن اسماعيل قهرمانى از گردان انصار براى بچههاى انصار خيلى سنگين بود. بچههايى كه از قبل عمليات فتحالمبين تا حالا كنار او بودند، برايشان سخت بود كه فرمانده محبوبشان را از آنها جدا كنند. از طرفى قهرمانى هم تعلق خاطر خاصى نسبت به بچههاى گردان انصار در خود احساس مىكرد. اما جنگ بود و...
چهار گردان تيپ 27 كه اين بار برخلاف هميشه زير مجموعه قرارگاه فتح قرار گرفته بودند، در ساعت 21 روز سى تيرماه مصادف با شب عيدسعيد فطر حركت خودشان را به سمت مواضع دشمن آغاز كردند.
اين بار هدف عمليات، گرفتن پلهاى روى درياچه ماهى تعيين شده بود.
ساعت 23 گردانهاى حبيب، حمزه، انصار و عمار در دل تاريكى شب رو به سمت غرب حركت خودشان را ادامه مىدادند. در همين حال همت و قهرمانى به دلايل ناخواسته با مشكلات عديدهاى دست و پنجه نرم مىكردند. مشكلاتى مثل دير رسيدن خودروى 311M، مركز فرماندهى و كنترل عمليات، به دليل گم شدن در منطقه عملياتى، كمبود تجهيزات، سلاح، قمقمه، خودرو. تا جايىكه حتى بعضى گردانها بىسيم هم به اندازه كافى به همراه نداشتند و همين امر موجب شده بود تا ارتباط با آنها به سختى برقرار شود. در چنين اوضاع و احوالى قهرمانى شده بود عصاى دست همت. هر جا كار گره مىخورد قهرمانى با موتور مىرفت سروقتشان. هر جا گردانى راه خودش را گم مىكرد، قهرمانى با موتور مىرفت راه به آنها نشان مىداد.
لحظاتى از نيمه شب گذشته بود كه همت به دليل نرسيدن گردانها به اهداف تعيين شده، پاى بىسيم با شدت و سر و صداى زياد به گردانها امر و نهى مىكرد، طورى كه صداى او به بيرون از 311M هم مىآمد. در همين حال قهرمانى وارد شد. رو به همت گفت: برادر همت! بچهها آن جلو با صداى شما آرامش مىگيرند. اگر قرار باشد شما هم با اين لحن تند با آنها صحبت كنيد، ديگر روحيهاى برايشان باقى نمىماند. من از شما خواهش مىكنم كمى آرامتر، ملايمتر و با آرامش بيشتر پشت بىسيم صحبت كنيد.
حاج همت از اين تذكر به جاى قهرمانى استقبال كرد و گفت: برادر قهرمانى خدا خيرت بدهد كه به ما يادآورى كردى. چشم! مراعات مىكنم. در ساعت دو بامداد همزمان با نفوذ گردانهاى تيپ 27 به عمق مواضع دشمن، همت دستور احداث خاكريز ترميمى را به محسن كاظمينى و سيفالله منتظرى، بچههاى مهندسى زرهى تيپ داد.
همت با احداث اين خاكريز مىخواست بچهها از سمت چپ در امان باشند. در همين زمان نيروهاى گردان حمزه به داخل قرارگاه تيپ ده مستقل زرهى عراق نفوذ كرده و انهدام وسيعى از ادوات و تجهيزات اين تيپ انجام دادند.
تا اين لحظه از وضعيت گردان انصار خبرهاى خوبى به گوش نمىرسيد. ستون اين گردان در نيمه راه از هم جدا شده، نيروهايش در بيابان پراكنده شده بودند. قهرمانى سعى كرد با هدايت و راهنمايى فرمانده اين گردان - برادر خالصى - آنها را به سمت هدف نزديك كند. نيروهاى گردان انصار بعد از كلى سرگردانى عاقبت با هدايت قهرمانى از جاى خوبى سردرآوردند. آنها درست به قلب دشمن زده بودند.
يكى از نيروهاى گردان انصار مىگويد: «... در آن تاريكى شب كه چشم چشم را نمىديد، بر اثر هجوم بچههاى گردان انصار تانكهاى دشمن مثل گله شغال چوب خورده، به اين سو، آن سو در مىرفتند. در آن تاريكى محض كه آدم حتى يك مترى خودش را هم نمىديد، يك بسيجى سيزده، چهارده ساله بسم الله مىگفت و آر.پى.جى را شليك مىكرد. گلوله آر.پى.جى صاف مىرفت مىخورد، برجك تانك را مىپراند.
يادم هست حاج همت بعد از عمليات گفته بود: «اين گلولهها را فرشتهها هدايت مىكردند...»
تا قبل از درگير شدن نيروها، قهرمانى آرام و قرار نداشت. همه تلاشش را گذاشته بود تا گردانها به موقع به اهداف خود برسند. وقتى مطمئن شد كه ديگر هيچ گردانى در بيابان سرگردان نيست، آمد داخل قرارگاه.
يكى از راويان مستقر در قرارگاه تاكتيكى تيپ 27 مىگويد:
«... يكى، دو ساعتى به اذان صبح باقى مانده بود. اسماعيل قهرمانى به حاج همت كه سرگرم هدايت گردانها از طريق شبكه مخابراتى بود، گفت: حاجى! اگر اجازه بدهيد من مىروم، همين نزديكىها چند ركعت نماز بخوانم.
حاجى گفت: برادر اسماعيل، التماس دعا داريم، ما را هم دعا كنيد.
حالات روحى و چهره نورانى برادر قهرمانى در آن لحظات خيلى ديدنى بود. با مشاهده اين مرد، آدم احساس مىكرد در مقابل كوه بزرگى ايستاده، كه هر چه تلاش مىكند به قله آن نمىرسد...»
گردانهاى تيپ 27 با هدايت فرمانده تيپ و فرمانده محور خود تا نزديكىهاى صبح توانسته بودند، انهدام نيرويى و تجهيزاتى وسيعى از دشمن انجام دهند.
تمام دشت را دود و انفجارهاى ناشى از سوختن تانك، ادوات، خودروها و سنگرهاى عراقى فرا گرفته بود.
ديواره شرقى كانال ماهى، دهنه پل و تمامى مواضع اطراف آن توسط نيروهاى تيپ 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم، تيپ 25 كربلا، 14 امام حسينعليه السلام و يگانهاى مجاور به تصرف در آمده بود.