برادرم حسين
به دليل عدم الحاق بين تيپ 27 با دو يگان هم جوارش يعنى تيپ 7 وليعصر(عج) و تيپ 3 ارتش نيروهاى گردانهايى از تيپ 27 كه روى جاده در حال پدافند بودند خيلى اذيت مىشدند.
طفلكى حسين قجهاى {فرمانده گردان سلمان فارسى} بد جورى به دردسر افتاده بود.
دشمن از همه طرف به سمت گردان سلمان شليك مىكرد. پاتكهاى دشمن يكى پس از ديگرى توسط گردانهايى كه مأموريت اين كار را داشتند در هم كوبيده مىشد. البته به قيمت گزافى، به قيمت تكه تكه شدن شير بچههايى كه با كلاش به جنگ تانك آمده بودند.
گردان ما براى بازسازى و آمادگى جهت ادامه عمليات به عقب منتقل شد. در عقب، از اين نيروهاى باقيمانده گردان سازماندهى مجددى انجام داديم.
هول و هراس و فراز و نشيبهاى اين مرحله از عمليات، دل تعدادى از بچهها را خالى كرده بود. بعضى از آنها روحيه بازگشت مجدد به عمليات را نداشتند. اين تعداد از بچهها را همانجا نگه داشتم و با نيروهاى داوطلب، گردان را بازسازى كردم.
روز دوازدهم ارديبهشت 1361 در محل قرارگاه فرماندهى تيپ 27، جلسهاى تشكيل شد. برادر همت در ابتداى جلسه ضمن تشريح عملكرد گردانهاى تيپ 27 در مراحل اوليه عمليات در رابطه با چگونگى حفظ مواضع به دست آمده و ادامه پيروزى به سمت خرمشهر توضيحاتى داد.
پس از برادر همت، حاج احمد مأموريت گردانها را تشريح كرد. او گفت: گردان مالك اشتر و گردان بلال و گردان مسلم بايد به وسط دشمن بزنند. گردان انصار الرسولصلى الله عليه وآله وسلم، ابوذر و مقداد بايد در قسمت انتهايى دشمن عمل بكنند يعنى به طرف مرز رفته و مرز را ببندند، از جاده دژ بگذرند و آن را تأمين كنند.
در همان جلسه از حاج احمد پرسيدم: اين گردانها آنجا پدافند مىكنند و بعد حركت مىكنند يا اينكه مستقيم به پيش مىروند؟ حاج احمد گفت: پدافندشان كنار خط مرزى خواهد بود.
دوباره پرسيدم: پس نيروها از كنار جاده دژ وارد عمل مىشوند و مىروند براى جاده مرزى.
حاج احمد در پاسخم گفت: كنار جاده، دژ را تأمين مىكنند تا گردانهاى مالك، بلال و مسلم روى نيروهاى دشمن عمل بكنند.
حاج احمد در تكميل توضيحات خود گفت: اول انصار، ابوذر و مقداد مىروند و جاده دژ را تأمين مىكنند و بعد نيروهاى بالايى يعنى مالك، بلال و مسلم كه به وسط مىرسند، اين سه گردان كار خودشان را انجام مىدهند و همزمان جاده دژ تأمين مىشود. بعد از اينكه دژ سقوط كرد گردانهاى انصار، ابوذر و مقداد حركت خودشان را به طرف مرز جهتدهى مىكنند در پايان جلسه حاج احمد گفت كه گردان انصار با گردان 144 ارتش ادغام شود.
در همين گير و دار كه داشتيم خودمان را براى شروع مرحله دوم عمليات آماده مىكرديم، پاتكهاى سنگين دشمن دوباره شروع شد. گردان سلمان همچنان در نوك حمله دشمن جواب پاتكهاى آنها را مىداد تا اينكه اين پاتكها در روز پانزدهم ارديبهشت با شهادت برادر عزيزمان حسين قجهاى فرمانده گردان سلمان فروكش كرد. مجدداً جهت توجيه فرماندهان، جلسهاى در عصر روز پنجشنبه مورخه 1361/2/16 در محل قرارگاه تاكتيكى تيپ 27 برگزار شد. در اين جلسه ابتدا برادر همت توضيحاتى راجع به عمليات داد و گفت: «امروز پاتك سنگينى از طرف دشمن داشتيم. ديشب آتش تهيه دشمن از شب تا صبح ادامه داشت كه در طول جنگ چنين آتشى سابقه نداشته است، لذا لازم است كه ما به هر صورت ممكن، عمليات خودمان را شروع كنيم.»
برادر همت در ادامه گفت: «ما به يارى خدا از خاكريز كنار جاده اهواز - خرمشهر بايد حركت كنيم و برويم تا برسيم به يك جاده شوسه شنى كه در كنار دژ قرار دارد. اين جاده، جادهاى مرزى است. دژها را هم عراق خراب كرده و قطعات بتونى دژهاى منهدم شده را به صورت مانع روى جاده ريخته است، ولى هدف ما فقط تصرف اين جاده نيست، هدف ما عبور از اين جاده بزرگ شوسه و پهن است و رفتن به چهار كيلومتر جلوتر تا جاده مرزى. آنجا دو تا خاكريز قرار دارد، جلويى كه كوتاهتر است، خاكريز ما و خاكريز پشتى مال عراق است. اين خاكريز علامت مشخصه شما براى رسيدن به مرز است.»
بعد از جلسه، سريع رفتم تا نيروهاى گردان انصار را به سمت جلو حركت بدهم.
چون از نظر بعد مسافت مسير حركت گردان انصار، ابوذر، مقداد و بلال از مسير بقيه گردانها طولانىتر بود به همين دليل به دستور برادر شهبازى كه حالا به تنهايى هدايت گردانهاى هر دو محور محرم و سلمان را بر عهده داشت از نقطه رهايى عبور كرديم. از شليك مداوم گلولههاى منور دشمن پيدا بود كه آنها از عمليات ما خبردار شده بودند.
باران رحمت
مسيرى كه بايد طى مىكرديم دقيقاً از ميان مواضع دو تيپ زرهى و مكانيزه دشمن كه به صورت دو ستون از غرب به شرق به سوى جاده آرايش گرفته بودند مىگذشت. ما از جاده آسفالت اهواز - خرمشهر به صورت عمقى، نفوذ خودمان را به سمت غرب رو به مرز آغاز كرديم در حالى كه به موازات صد مترى حركت ما سنگرهاى عراقىها قرار داشت. روشنايى داخل سنگرها كاملاً مشهود بود. با پرتاب هر گلوله منور به هوا منتظر بوديم كه دشمن به سويمان شليك كند.
در حين حركت به سمت دژ مرزى بوديم كه يك دفعه ديديم باران ريز متناوبى شروع به باران كرد. همين بارندگى و مه گرفتگى شديد در منطقه باعث شد كه عراقىها قادر به ديدن ما نباشند. فاصله تانكهاى دشمن با ستون بچههاى گردان ما حدوداً 50 متر بود.
بچهها همگى خيس شده بودند و تجهيزات انفرادى آنها سر و صداى زيادى به راه انداخته بود.
همه نگرانى من اين بود كه تا قبل از رسيدن به دژ دشمن درگير بشويم. اما ديديم كه خداوند رحمت و عنايت خاصه خودش را بر ما نازل كرده، عنايت خداوند همان نزول باران رحمتى بود كه چند دقيقه قبل شروع به باريدن كرده بود. علاوه بر باران، خداوند تند بادى را هم از جانب خودش فرو فرستاده بود.
جهت وزيدن اين تند باد از طرف دشمن به سمت ما بود كه همين وزش باد، خودش تا حد زيادى نور منورها را در آسمان كاهش مىداد به طورى كه منورهاى شليك شده دشمن به آسمان، ديگر جايى را روشن نمىكرد تا دشمن بتواند در پرتو روشنى آنها، ستون نيروهاى نفوذكننده ما را در اطراف خودش مشاهده كند. در آن شرايطى كه سيل عظيمى از نيروهاى ما به صورت دو ستون طولانى به طرف عمق مواضع دشمن در حركت بودند به طورى كه چشم آدمى توان ديدن سر و ته ستون اين نيروها را نداشت، ما به يارى خدا از لابهلاى مواضع و حتى در بعضى نقاط از فاصله صد و پنجاه مترى سنگرهاى دشمن رد مىشديم. با اين حال دشمن ما را نمىديد. در همين حال بىسيمچى گردان گوشى بىسيم را به دستم داد و گفت برادر شهبازى با شما كار دارند.××× 1 متن مكالمه بىسيم اسماعيل قهرمانى با محمود شهبازى؛ مسؤول محور عملياتى سلمان:
- اسماعيل قهرمانى: ما خاكريز اول را رد كرديم و در حال رفتن به سمت دژ مرزى هستيم.
- شهبازى {با تعجب}: اشتباه نمىكنى؟!
- قهرمانى: نخير كاملاً مطمئن هستم، ولى آنجا ازدحام تانكهاى دشمن خيلى زياد است، اگر با آنها روبرو بشويم، ممكن است از پس آنها برنياييم.
شهبازى: سعى كن آنها را دور بزنى و اول بروى سر وقت لوله بخارىها، ولى اگر تانكها سر راهت قرار داشتند با آنها درگير شو و به گردانهاى پشت سرت يعنى سلمان 6 و 8 {ابوذر و مقداد} هم بگو آنجا عمل كنند، باز هم تكرار مىكنم. اگر ديدى اطراف تو خرچنگ هست، با آنها درگير شو، به ابوذر و مقداد هم بگو همراه تو از سمت چپ و راست بيايند و روى خرچنگها عمل كنند. مفهوم شد؟! ×××
وضعيت گردان را به مسؤول محور عملياتى تيپ، برادر شهبازى اعلام كردم توصيه ايشان، درگير شدن سريع ما با تانكهاى دشمن بود. كم كم به خاكريز اصلى دژ عراق نزديك مىشديم. سعى كردم يك آرايشى به نيروها بدهم. با كمال تعجب مشاهده كردم پشت خاكريز هيچ نيروى عراقى حضور ندارد اما تردد زياد خودروهاى دشمن با چراغ روشن روى جاده پشت دژ عراق به ما فهماند كه عراقىها در حال فرار هستند. ستون انبوهى از اتوبوس، نفربر، كاميون و تانك بر روى جاده مرزى ديده مىشدند.
آنها مىخواستند قبل از آنكه نيروها و تجهيزاتشان توسط نيروهاى ما منهدم شوند آنها را صحيح و سالم به عقب منتقل كنند. با مشاهد اين وضعيت تصميم گرفتيم با همان نيروهاى گردان خودمان به آنها حمله كنيم. حملهاى برقآسا شروع شد، به هر جاى ستون مقابل كه شليك مىكرديم، آتش ما به هدف اصابت مىكرد. عراقىها با دستپاچگى به اين سو و آن سو مىدويدند و به سمت يكديگر شليك مىكردند.
گل آلود و باتلاقى بودن زمين مانعى براى حركت و پيشروى نيروهاى خودى بود. به نيروها گفتم پوتينهايشان را در بياورند تا راحتتر حركت كنند. صحنه جالبى بود. بچهها با پاهاى برهنه دنبال عراقىها مىكردند.
همه لباسها خيس بود و بچهها از سرما مىلرزيدند ولى با اين وجود شاد شاد بودند. گرماى ايمان و شوق پيروزى بر دشمن دلهايشان را گرم كرده بود. بعد از رسيدن به جاده دژ، مرحله دوم كارمان را شروع كرديم. بين جاده دژ و جاده مرزى، مواضع بسيار مستحكمى از دشمن وجود داشت كه پر از تانك بود. اين تانكها در پاركهاى موتورى دشمن متوقف شده بودند. آنجا ايستگاه موتورى و ترابرى دشمن بود. پشت جاده مرزى هم پُست اورژانس صحرايى لشگر عراقىها قرار داشت قبضههاى كاتيوشا و توپخانه عراقىها هم در پشت جاده مستقر بودند. علاوه بر اينها حداقل دو تيپ زرهى دشمن هم در آنجا استقرار داشت. در چنين شرايطى ما بايد به جنگ آنها مىرفتيم.
بچههاى بسيجى اول تعداد بسيار زيادى از تانكها را منهدم كردند. بعد هم وقتى پاتك دشمن شروع شد، شجاعانه جلو مىرفتند و راه پيشروى تانكهاى دشمن را سد مىكردند. به آنها حمله مىبردند و موقعى كه به فاصله پنجاه مترى يا حتى بيست مترى اين تانكها مىرسيدند، با گلوله آر.پى.جى آنها را مىزدند. حتى خودم مىديدم برادرهايى را كه بالاى تانكها رفته و با انداختن نارنجك به داخل برجك تانك آنها را منهدم مىكردند.××× 1 بىسيم چى فرمانده گردان مقداد بن اسود؛ واحد عملكننده دست چپ گردان انصار از جنگ تن با تانك در آن روز عاشورايى مىگويد:
... تانكهاى دشمن در سه ستون آرايش گرفته بودند و هر ستون تقريباً سى دستگاه تانك داشت هر تانك به فاصله ده متر از ديگرى حركت مىكرد. فضاى مقابل را تقريباً تانكها پوشانده بودند. فرمانده گردان ما - مقداد - هر چند لحظه يك بار سرك مىكشيد و مىگفت: «هنوز مانده... بايد كاملاً جلو بيايند.»
ستون سمت راست و چپ كه در امتداد هم حركت مىكردند. تقريباً به فاصله يك كيلومترى خاكريز رسيده بودند. با صداى تكبير فرمانده آر.پى.جىزنها شليك كردند. همراه صداى تكيبر، صفير گلولههاى آر.پى.جى در دشت پيچيد. گلولههاى آر.پى.جى به هدف مىخوردند، اما عمل نمىكردند اين امر به دليل زرهبندى زاويهدار تانكهاى مدرنى بود كه دشمن وارد عمل كرده بود. گلوله آر.پى.جى فقط در صورتى كه به برجك يا شنى اين تانكها اصابت مىكرد، مؤثر بود.
اين بار بچهها به سمت شنى و برجك تانكها شليك كردند و مؤثر افتاد صداى تكبيرى كه از حلقوم خشكيده بچهها برخاست آسمان منطقه را شكافت و عراقىها را به وحشت انداخت، آنها مجبور به عقبنشينى شدند. فرمانده فرياد زد: «امانشان ندهيد... تا دور نشدهاند نيروها را بزنيد. تانكها كم كم دور شدند تا از تيررس ما بيرون رفتند و مجدداً آرامش برقرار شد...» ×××