0

فرمانده محور و معاون تيپ 27 محمد رسول ‏الله ‏اسماعيل قهرمانى_10

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

فرمانده محور و معاون تيپ 27 محمد رسول ‏الله ‏اسماعيل قهرمانى_10

 ابرها مأموريت دارند

در حين حركت نيروها با هر بار شليك گلوله منوّر دشمن، دستور خيز به نيروها مى‏دادم. از خاكريز اول دشمن با ذكر «يا زهرا(س)» عبور كرديم. بعد از آن وارد دشتى شديم كه هيچ عارضه‏اى در آن وجود نداشت. گاهى سايه بچه‏ها دشت بدون عارضه را مى‏پوشاند و شليك‏هاى پراكنده و بى‏هدف دشمن سكوت منطقه را مى‏شكست. داشتيم از كيلومتر هشت هم مى‏گذشتيم كه حاج محمود شهبازى فرمانده محور سلمان با من تماس گرفت. شهبازى از وضعيت گردان پرسيد. گفتم: بحمدالله خوب هست و داريم به سمت هدف حركت مى‏كنيم. گفت: تا حالا چند دور تسبيح رفتيد؟ گفتم: هشت دور.
بعد شهبازى گفت حواس خودتان را جمع كنيد و به راهتان ادامه دهيد.
ما به راهمان ادامه داديم و به سمت خاكريز اصلى دشمن كه همان دژ عظيم موسوم به خاكريز بارلويى بر روى جاده آسفالت اهواز - خرمشهر بود پيش مى‏رفتيم. در جريان پيشروى ستون‏هاى پنج گردان تيپ 27 آن شب روشن و مهتابى واقعه عجيبى رخ داد كه همه ما را دچار حيرت و تعجب كرد. قضيه از اين قرار بود كه هر گاه به يكى از خاكريزهاى سراسرى دشمن نزديك مى‏شديم آسمان مهتابى، دفعتاً ظلمانى و مات مى‏شد.
حين عبور از اولين خاكريز، ما توجه چندانى به اين مسأله نداشتيم چرا كه همه ماها عمدتاً دل نگران عبور بى‏سر و صدا از خاكريز بوديم. ولى در جريان عبور از دومين خاكريز سراسرى عراقى‏ها وقتى مجدداً منطقه در هاله‏اى از ظلمت مطلق شد، همه ما بى‏اختيار سر بلند كرديم و براى يافتن علت به آسمان چشم دوختيم.
تازه در آن وقت بود كه همه فهميديم قضيه از چه قرار است. يك پاره ابر نه چندان بزرگ در پهنه صاف و يك دست بى‏ابر آسمان ديده مى‏شد كه هرگاه به يكى از خاكريزهاى دشمن نزديك مى‏شديم به آرامى ماه را مى‏پوشاند و آن‏قدر بر جاى مى‏ماند تا آخرين نفر نيروها از آن خاكريز عبور كنند. بعد دوباره ماه پديدار مى‏شد و نيروهاى ما مسافت زيادى را طى مى‏كردند تا به خاكريز بعدى دشمن برسند. با رسيدن به خاكريز بعدى اين واقعه خارق‏العاده و حيرت انگيز دوباره تكرار مى‏شد. از فرط هيجان ناشى از مشاهده مستقيم نزول امداد الهى، بى‏اختيار لرزه‏اى سخت سراسر وجودم را فرا گرفت.
اكثر برادرها مبهوت و خاموش همين‏طور كه در حال پيشروى بودند به آسمان چشم دوخته و به پهناى صورت اشك مى‏ريختند.
بعد از گذشتن از كيلومتر 15 مسير تعيين شده براى گردان ما، در شرايطى كه حدود سه كيلومتر تا رسيدن به جاده آسفالت فاصله داشتيم درگير شديم.
چون گردان انصار در وسط بود و يك گردان از سمت چپ و يك گردان در سمت راست ما عمل مى‏كرد ما به راحتى توانستيم به سمت جاده پيشروى كنيم و با كمترين حجم تيراندازى به جاده آسفالت برسيم. يعنى وضعيت طورى بود كه اصلاً نياز به تيراندازى نداشتيم، چرا كه دشمن مقاومتى نمى‏كرد تا تيرى شليك كنيم در حالى كه اگر مقاومت مى‏كردند مى‏توانستند به ميزان بسيارى زيادى از ما تلفات بگيرند.
البته اين مسأله براى ما خيلى غيرمنتظره نبود چرا كه ما خودمان مدد الهى را به چشم مى‏ديديم. ما هر جا مى‏رفتيم جلوتر از ما «الله اكبر» گفته مى‏شد.
اين واقعه عجيب را نه من، بلكه همه نيروهاى گردان در آن شب ظلمانى با تمام وجودشان احساس مى‏كردند. ما قبل از اينكه به جاده برسيم و آن را بگيريم مى‏ديديم كه از روى جاده صداى الله‏اكبر مى‏آيد!! و اين صداى الله‏اكبر معلوم نبود از كجا مى‏آيد. وقتى موضوع را با معاون دوم گردان، برادر مبارك آبادى هم در ميان گذاشتم ديدم ايشان با بغض آن را تأييد كرد و گفت: برادر قهرمانى من فكر مى‏كردم خيالاتى شدم، پس شما هم اين صداها را شنيده‏ايد. گفتم: بله برادر جان. اين همان چيزهايى است كه ما آن را به عنوان امداد غيبى ياد مى‏كنيم. گردان ما اولين گردانى بود كه به جاده آسفالت اهواز - خرمشهر رسيد. بعد از عبور از دژ جاده آسفالت، به سمت غرب جاده گردان را حركت داديم. آنجا بايد موضع توپخانه دشمن را تصرف مى‏كرديم. بعد از گرفتن موضع توپخانه و انهدام موضع تانك دشمن به پشت خاكريزى كه روى جاده آسفالته بود برگشتيم. گردان را همانجا پشت خاكريز مستقر كردم تا استراحتى بكنند.
تا اينجا، كار مأموريت گردان انصار در مرحله اول عمليات با موفقيت به پايان رسيده بود و ما توانسته بوديم با 5 شهيد، هدف به آن بزرگى را فتح كنيم.
ظهر روز اول عمليات تازه داشتيم طعم پيروزى را مزه مزه مى‏كرديم كه خبر آوردند، محسن وزوايى فرمانده محور محرم و حسين تقوى‏منش معاون ايشان روى جاده اهواز - خرمشهر به شهادت رسيدند. خبر شهادت محسن خيلى برايم سنگين بود.
آخر محسن وزوايى را از قبل عمليات فتح‏المبين مى‏شناختم. فرمانده گردان حبيب بود.
همان گردانى كه شب اول عمليات فتح‏المبين توپخانه دشمن را با همه توپهايش گرفته بود. همان گردانى كه تير خلاص عمليات فتح‏المبين را با تسخير ارتفاعات بر قازه شليك كرده بود.
محسن در اين عمليات فرمانده محور محرم شده بود يعنى شش تا گردان تحت امر او بودند و حالا شهادت محسن در روز اول عمليات مى‏توانست ضربه‏اى كارى براى تيپ ما باشد.
  

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 18 اسفند 1390  12:05 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها