دوكوهه بر خود مىبالد
روز دهم فروردين عمليات به پايان رسيد. گردانها براى بازسازى راه دوكوهه را در پيش گرفتند. من هم بچههاى گردان انصار را به سمت دوكوهه حركت دادم همين كه از روى پل فلزى رودخانه كرخه عبور مىكرديم احساسمان اين بود كه كرخه هم با همه عظمتش در مقابل عزم بچههاى رزمنده ايرانى سر تعظيم فرود آورده.
حال خوشى داشتيم. بيرون كردن دشمن از خاكمان، خوشحالى مردم، شاد شدن دل امام، همه اينها باعث مىشد تا شاد شاد باشيم.
ساعت يازده صبح به دوكوهه رسيديم، ديدن جاى خالى بچههايى كه شهيد شده بودند پاك پكرمان كرد. بچهها داخل يكى از ساختمانها مستقر شدند. صبح روز بعد من هم براى كسب تكليف رفتم ستاد فرماندهى تيپ. برادر همت آنجا بود حاجى گفت: نيروها را آماده كن، حاج احمد قرار است برايشان سخنرانى كند. او گفت حاجى در اين سخنرانى برنامههاى آينده تيپ را مشخص مىكند.
روز چهاردهم فروردين بچههاى تيپ توى ميدان صبحگاه تجمع كردند تا حاج احمد برايشان سخنرانى كند. حاج احمد در آن روز صحبتهاى پرشورى كرد. او گفت: «كار شما در عمليات فتحالمبين خيلى خوب بوده، ما با اين عمليات پوزه دشمن را به خاك ماليديم و چند هزار كيلومتر اراضى تحت اشغال را از چنگ آنها درآورديم. حاج احمد در ادامه صحبتهايش گفت: فاصله ما با عمليات رهايىبخش فقط به تعداد انگشتان دست من است. ما فرصت چندانى تا شروع عمليات بعدى نداريم. اگر هم به مرخصى مىرويد سعى كنيد سريعتر برگرديد. بايد شماها در حوادث سرنوشتسازى كه در پيش داريم نقش اساسى داشته باشيد.
بعد از ظهر براى نيروهاى گردان صبحت كردم. در اين سخنرانى از كار آنها در عمليات فتحالمبين تشكر كردم و گفتم: عظمت كار شما را نه من، بلكه آيندگان خواهند ستود. بعد هم تأكيد كردم براى تداوم اين پيروزىها لازم است در صحنه حضور داشته باشيد. ما عمليات بزرگى در پيش داريم.××× 1 شهيد محمدرضا خليلى در يادداشتهاى خود مىنويسد: بعدازظهر روز چهاردهم فروردين برادر قهرمانى فرمانده گردان انصارالرسولصلى الله عليه وآله وسلم براى گردان ما سخنرانى كرد او ابتدا از برادران تشكر كرد و سپس حماسه پيروزمندانه را برايمان تشريح كرد و عظمت كار برادران ايثارگر را ستود، مراحل عمليات و عوامل عقبنشينى را بر شمرد و نتيجهگيرى كرد و گفت: در مجموع اين حمله يكى از حماسىترين و موفقترين حملات ما محسوب مىشود. در آخر هم راجع به برنامههاى آينده صحبت كرد و گفت: عمليات بعدى ما آزادسازى خونين شهر است. به اميد خدا هر چه زودتر برگرديد. بعد از تكميل شدن گردان، ما حركت مىكنيم. ×××
بعد از اينكه بچههاى گردان به مرخصى رفتند من و محمود مرادى هم به نوبت آمديم مرخصى.
آمدم گنبد، سرى به خانواده زدم. پدر و مادرم خيلى احساس دلتنگى مىكردند. آنها از من مىخواستند تا كنارشان بمانم، اما براى من مقدور نبود كه بيش از اين پيش آنها باشم. ناچار بار و بنديلم را بستم و راه افتادم. در اين هنگام برادر كوچكترم «عبدالرحيم» كه در عمليات فتح المبين همراه لشكر 25 بود، راه افتاد كه با من بيايد. نگرانى پدر و مادرم بيشتر شد. هر چه تلاش كردم تا مانع آمدن او بشوم موفق نشدم. با عبدالرحيم آمديم تهران و بعد هم انديمشك و پادگان دو كوهه.
تا سه راهى شادگان
دوكوهه دوباره شور و حالى گرفته بود. نيروها آمده بودند تا خودشان را براى عمليات ديگرى آماده كنند. من هم بچههاى كادر گردان انصارالرسولصلى الله عليه وآله وسلم را جمع و جور كردم تا به محض رسيدن نيروهاى بسيجى، آمادگى گرفتن نيرو را داشته باشيم.
با اعزام نيروهاى بسيجى، گردانها يكى پس از ديگرى تشكيل و سازماندهى مىشدند.
گردان ما انصارالرسولصلى الله عليه وآله وسلم با نيروهاى بسيجى كه فقط آموزش محدود پايگاههاى مساجد را گذرانده بودند تكميل شد. اين نيروها را كه به همراه نيروهاى كادر گردان عددشان به 500 نفر مىرسيد، در قالب چهار گروهان سازماندهى كرديم.
بعد از سازماندهى، نوبت مىرسيد به آموزش و آمادهسازى نيروها. آن هم نيروهايى كه آموزش چندانى نديده بودند. يعنى به قولى صفر كيلومتر بودند. همان جوانان و نوجوانانى كه از پشت نيمكتهاى مدارس به قصد بيرون راندن دشمن به منطقه آمده بودند. بايد روى آنها كار مىكرديم تا هم از نظر روحى و هم از نظر جسمى آماده شوند.
طفلكى مسؤولين گروهانها مجبور بودند براى آماده كردن اين نيروها وقت زيادى بگذارند چون از الف تا ياى آموزش را بايد برايشان توضيح مىدادند.
در يكى از روزها حاج احمد، فرمانده تيپ، براى نيروهاى مستقر در پادگان دوكوهه سخنرانى كرد. حاجى در اين سخنرانى گفت:
«ما بايد از خدا بخواهيم كه دچار خودنگرى نشويم، اگر شديم، همان لحظه، لحظه حاكميت شرك بر وجود ماست.
خدا آن لحظه را لحظه مرگ ما قرار بدهد. شما برادران بسيجى حساب جنگهاى كلاسيك و متداول جهان را به هم زديد. شما در عمليات اخير بدون آتش تهيه، توانستيد توپخانه دوربرد و مرگبار دشمن را كه دزفول را هميشه زير آتش مىگرفت تصرف كنيد.
در عمليات فتحالمبين نيروهاى ما از بين يك تيپ از نيروهاى پياده دشمن رد شدند و در حالى كه منطقه را گم كرده بودند. به يارى حضرت صاحبالزمان(عج) هدف را پيدا كردند و اين چيزى نبود جز مدد الهى.»
حاج احمد به برادران بسيجى تأكيد كرد: «من به شما قول مىدهم كه در عمليات شركت خواهيد كرد. از اين لحظه كلاسها و مقررات شروع مىشود. با نهايت همكارى سعى كنيد از اين كلاسها بيشتر استفاده كنيد.»
فرصت چندانى تا شروع عمليات نداشتيم. حاج احمد در جلسهاى با حضور فرماندهان گردانها و واحدهاى تيپ تأكيد فراوان داشت كه گردانها هر چه سريعتر آمادگى خودشان را اعلام كنند.
در آن شرايط سخت كه فرصت چندانى براى فرماندهان باقى نمانده بود همه سعى مىكردند تا با به عهده گرفتن گوشهاى از مسؤوليت كارها، بارى از دوش ديگرى بردارند.
جمع صميمى و با صفايى بوجود آمده بود كه نمونهاش را در هيچ كجاى كره خاكى نمىتوانستى پيدا كنى. حاج احمد با تشكيل جلسات متعدد توجيهى و بردن فرماندهان گردانها و گروهانها براى شناسايى، سعى در توجيه كامل آنها از منطقه عملياتى داشت. خود من تا آن تاريخ چندين مرحله براى شناسايى محور عملياتى به منطقه رفته بودم.
از آخرين روز فروردين ماه سال 1361 كار انتقال گردانها از پادگان دو كوهه به مدرسه مبارزان اهواز شروع شد.
نيرو زياد بود و امكانات ترابرى كم، به همين دليل تعدادى از نيروها با قطارهاى مسافربرى، تعدادى با نفربرهاى آيفا، تعدادى با اتوبوس و تعدادى هم با كاميون به اهواز منتقل و در مدرسه مبارزان و استاديوم تختى اهواز مستقر مىشدند. البته گردانها در مدرسه استقرار دائمى پيدا نمىكردند، بلكه به محض دريافت تجهيزات انفرادى به صورت پياده به سمت دارخوين كه محل استقرار تيپ 27 بود حركت مىكردند.
مسير اهواز تا دارخوين هشتاد و سه كيلومتر بود. بعد از تجهيز نيروهاى گردان انصارالرسولصلى الله عليه وآله وسلم آنها را به يك ستون به سمت اردوگاه تيپ حركت دادم. در طول مسير تشنگى و خستگى توان نيروها را گرفته بود اما بچههاى بسيجى با غيرت و تعصب به راهشان ادامه مىدادند تا اينكه رسيديم به اردوگاه انرژى اتمى مستقر در دارخوين.
به نيروها استراحت دادم تا خستگى اين مسير طولانى از تنشان خارج شود.
چادرهاى گردان را يكى پس از ديگرى برپا كرديم. به بچهها توصيه كردم به دليل نزديكى اردوگاه به خط دشمن و امكان بمباران توپخانهاى و هوايى رعايت مسايل حفاظتى و استتار چادرها را بكنند. البته قرار نبود كه گردان ما داخل چادر مستقر شود اما چون تعداد كانتينرها كم بود به دستور حاج همت كه حالا معاونت فرماندهى تيپ را هم برعهده داشت. گردان انصارالرسولصلى الله عليه وآله وسلم به همراه گردان ادغامى ارتش زير چادر مستقر شد.
كار آموزش و آمادهسازى نيروها را به معاونين گردان، برادران محمود مرادى و حسين مبارك آبادى محول كردم. خودم بيشتر جهت شناسايى منطقه عملياتى با گروههاى شناسايى كه مسؤوليت آنها را برادر حاج محمود شهبازى بر عهده داشت همراه مىشدم.