0

داستان / هدیه خدا

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

داستان / هدیه خدا

 

  هديه خدا

 

درويشي، مقداري طناب داشت. آن را به بازار برد و به يك درهم فروخت. مي خواست با آن يك درهم براي بچه هاي خود غذايي تهيه كند. به طرف بازار كه مي رفت، دو نفر را ديد كه با هم جر و بحث مي كردند و كم كم كارشان به دعوا كشيد. مرد درويش از ديگران پرسيد: «چرا آنها به سر و كله هم مي زنند؟» گفتند: « اين مرد يك درهم به آن يكي بدهكار است. طلبكار به او مهلت نمي دهد و مي خواهد به زندانش بيندازد.» درويش يك درهم خود را به مرد طلبكار داد و دست خالي به خانه برگشت. وقتي به خانه رسيد، به زن و بچه هاي خود گفت: « طناب را فروختم و يك درهم گرفتم، اما آن را در راه خدا، خرج كردم
درويش خانه را گشت و گليم كهنه اي را پيداكرد. آن را به بازار برد تا بفروشد. همه جاي بازار را به دنبال مشتري گشت، اما خريداري پيدا نشد. خسته و نگران به طرف خانه به راه افتاد. آن روز، صيادي يك ماهي صيد كرده بود و مي خواست آن را بفروشد، اما هيچ كس ماهي را نمي خريد. مرد درويش و صياد در بازار به هم رسيدند و از حال هم با خبر شدند. صياد به درويش گفت: « بيا با هم معامله اي بكنيم. تو گليم را به من بده، من هم ماهي را به تو مي دهمدرويش قبول كرد. درويش، ماهي را به خانه برد و مشغول پاك كردن آن شد تا غذايي درست كند. وقتي كه شكم ماهي را پاره كرد، ناگهان مرواريدي درشت و نوراني از داخل آن بيرون آمد. درويش فهميد كه آن مرواريد هديه اي از طرف خداست. با خوشحالي، مرواريد را به بازار برد تا بفروشد، اما هيچ كس نتوانست قيمتي بر روي آن بگذارد. سرانجام كسي پيدا شد و مرواريد را به صد هزار دينار طلا از او خريد. درويش سكه هاي طلا را بار الاغي كرد و به طرف خانه رفت. چيزي نگذشت كه درويش ديگري در خانه او را زد و گفت: «در راه خدا چيزي بدهيد
درويش با خود گفت: « شايد اين درويش هم حال و روزش مثل حال و روز ديروز خودم باشد.» اين بود كه او را صدا زد و گفت: « برادر، نصف اين پولها مال تو. برو و هر چه زودتر كسي را بياور تا بتواني سكه هاي طلا را ببري. »
درويش گفت: « من نيازي به پول ندارم. من فرستاده خداوندي هستم كه مي گويد:« هر كس يك درهم در راه من خرج كند، ما صد هزار درهم از خزانه غيب به او پاداش مي دهيم.» بدان كه خداوند كار خير هيچ كس را بدون پاداش نمي گذارد

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  4:44 PM
تشکرات از این پست
j133719
j133719
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1389 
تعداد پست ها : 1228
محل سکونت : لرستان

پاسخ به:داستان / هدیه خدا

جالب بود ممنونم

پنج شنبه 4 شهریور 1389  12:34 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
zahra_53
zahra_53
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 28735
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:داستان / هدیه خدا

تشکر از این داستان زیبا

   http://bayanbox.ir/view/4901804249511124488/talar-koodak.gif

 

 

اصفهان نگین فیروزه ای جهان

شنبه 6 شهریور 1389  10:54 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها