حکایت دوستی ها ...
یه دوست معمولی وقتی می آد خونت مث مهمون رفتار میکنه
یه دوست واقعی در یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه
یه دوست معمولی حتی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه
یه دوست واقعی اسم و شماره تلفن اون هارو هم تو دفترش داره
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره
یه دوست واقعی زودتر میآد و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه
یه دوست معمولی متنفره از اینکه وقتی رفته بخوابه بهش تلفن کنی
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلاتتو حل کنه
یه دوست معمولی وقتی بینتون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعوا هنوز هم زنگ میزنه
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی
یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و شاید هم خیلی زود فراموششون کنه
یه دوست واقعی این اندرزها رو جهت یادآوری دوستاش هم که شده از اونها دریغ نمی کنه و واسه همه شون میفرسته
و بالاخره :
یه دوست واقعی شخصی است که وقتی همه تو را ترک کردند و دیگه حتی از اون دوست معمولی هم خبری نیست، با تو می مونه ...