0

ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

پرتوی از زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام


«
انا اعطیناك الكوثر فصل لربك و انحر. ان شانئك هو الابتر»

تولد و كودكی
درس اخلاق
امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله
اسوه‏ی بزرگواری
اسوه‏ی ایثارگری
امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر
 


نخستین مظهر و نشانه‏ی كوثر كه بر دامان پاك فاطمه‏ی اطهر (س) پا به عرصه‏ی گیتی نهاد امام حسن علیه السلام بود. نشانه‏ای از تجلی مقدس‏ترین پدیده‏ای كه از خجسته‏ترین پیوند برین انسانی، نصیب حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا (س) گردید. همان لؤلؤی كه از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامت‏ به ظهور پیوست و معجزه‏ی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان‏». (1) را تجسم بخشید و كلام خدا در كلمه‏ی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاكیان و جلوه‏ای برافلاكیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهره‏ای زهرایی كه عصای فرعون كوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زنده‏ی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شكیبایی تضمین كرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مكتبش از خاك گرم مدینه به همه سوی جهان جهت‏یافت و با همه‏ی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالت‏بخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جده‏ی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیه‌السلام و مضجع امام باقر و امام صادق علیهما السلام آرمیده است. (2)

 

تولد و كودكی

فرزند گرامی رسول الله و نخستین نوه‏ی او در مقدس‏ترین ماه‏های سال قمری یعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود.

امام مجتبی علیه السلام در دامان حضرت زهرا (س) بزرگ شد. او از همان دوران كودكی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظه‏ی نیرومندش، آیاتی را كه بر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نازل می‏شد، می‏شنید و همه را حفظ می‏كرد و وقتی به خانه می‏رفت‏برای مادرش می‏خواند و حضرت فاطمه (س) آن آیات و سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را برای حضرت علی علیه السلام نقل می‏كرد و علی علیه السلام به شگفتی می‏پرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه می‏فرمود: از حسن علیه السلام شنیده‏ام. (4)

به داستانی در این مورد توجه كنید:

«روزی علی علیه السلام پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت می‏كند.

امام حسن علیه السلام به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لكنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیت‏بزرگی در این خانه است كه شكوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز می‏دارد». (5)

 

درس اخلاق

از امام مجتبی علیه السلام خواستند كه سخنی و مطلبی درباره‏ی اخلاق نیكوی پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. او فرمود:

هر كس نیازی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله می‏برد حاجتش رد نمی‏شد و هرچه در توان داشت‏برای رفع نیاز مردم به كار می‏برد و شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر كس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد می‏كند. (6)


 

امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله صلی الله علیه و آله

حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام را بین مسلمانان تبلیغ می‏كرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقه‏ی حقیقی كه به وی داشت همه‏جا سخن می‏گفت.

آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است:

«هر كس می‏خواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه كند». (7)

«حسن گل خوشبویی است كه من از دنیا برگرفته‏ام‏». (8)

روزی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در كنارش نشانید و نگاهی به مردم كرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده كرده كه به بركت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد». (9)

یكی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله می‏گوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم كه امام حسن علیه السلام را بر دوش می‏كشید و می‏فرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار». (10)

روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مركب خوبی سوار شده‏ای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است‏». (11)

شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشأ می‏خواند و سجده‏ای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت‏بودم كه پیاده‏اش كنم. (12)

انس بن مالك نقل می‏كند كه: رسول الله صلی الله علیه و آله درباره‏ی امام حسن علیه السلام به من فرمود:

ای انس! حسن فرزند و میوه‏ی دل من است، اگر كسی او را اذیت كند، مرا اذیت كرده و هر كس مرا بیازارد، خدا را اذیت كرده است. (13)

زینب دختر ابو رافع می‏گوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اكنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:

«شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم‏». (14)

 

اسوه‏ی بزرگواری

امام حسن علیه السلام در طول زندگی پر بركتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر می‏داشت و شیوه‏ی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود كه همه را به خود جذب می‏كرد.

مورخین نوشته‏اند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی می‏گذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی كه فحش‏هایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او كرده و سلامش كرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فكر می‏كنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم كرد. اگر گرسنه‏ای سیرت می‏كنیم، اگر برهنه‏ای می‏پوشانیمت، اگر نیازی داری، بی‏نیازت می‏كنیم، اگر از جایی رانده شده‏ای پناهت می‏دهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده می‏كنیم، هم‏اینك بیا و مهمان ما باش. تا وقتی كه این‏جا هستی مهمان مایی...

مرد شامی كه این همه دل‏جویی و محبت را از امام مشاهده كرد به گریه افتاد و گفت:

«شهادت می‏دهم كه تو خلیفه‏ی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر می‏داند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اكنون تو را محبوب‌ترین خلق خدا می‏دانم.

آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی كه در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)

 

اسوه‏ی ایثارگری

یكی دیگر از صفات برجسته‏ی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بی‏سابقه‏ی اوست.

تاریخ نگاران نوشته‏اند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار دارایی‏اش را به دو نصف كرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق كرد. (16)

امام حسن علیه السلام ملجأ درماندگان، آرام بخش دل‏های دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد كه فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دست‏خالی برگردد. در همین مورد نقل كرده‏اند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافه‏ی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد كه پول‏هایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای كرایه به آن مرد بده. (17)


امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر

پس از آن كه حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار كرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوه‏ی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:

... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدركه الاخرون بعمل... (18)

«شب گذشته مردی از این جهان در گذشت كه هیچ یك از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز كسی را یارای پا به پایی او نیست...

و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست كه در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج كرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.

پدرم در حالتی دنیا را ترك كرد كه هیچ سیم و زر و اندوخته‏ای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم كه از هدایای مردم به جا مانده بود كه قصد داشت‏با آن خدمتكاری بگیرد.

در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند.

سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانواده‏ای هستم كه خداوند دوستی آنان را در كتاب خویش (قرآن) واجب كرده است آن جا كه می‏فرماید:

«قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..». (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمی‏كنم جز دوست داشتن نزدیكانم [ اهل بیتم] ; و هر كس كار نیكی انجام دهد، بر نیكی‏اش می‏افزاییم‏».

بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است كه خداوند بدان اشاره كرده است.

سپس بر جای خود نشست.

در این هنگام «عبدالله بن عباس‏» برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اكنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!

مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت كردند. سپس امام علیه السلام خطبه‏ای بیان فرمود كه در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاكید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20).

امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت كرد و با آن‏ها شرط كرد كه: با هر كه من صلح كنم شما هم صلح كنید، با هر كه من جنگ كنم شما هم جنگ كنید و آن‏ها قبول كردند (21).

در ضمن امام علیه السلام نامه‏ای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت كرد و متذكر شد كه اگر در امر اداره‏ی جامعه اخلال كند و جاسوس بگمارد با قاطعیت‏برخورد خواهد كرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22).

معاویه در پاسخ امام نوشت:

... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن كه تو پیرو من باشی. من نیز قول می‏دهم كه خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیت‏المال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود كه معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت ‏با امام حسن علیه السلام خودداری كرد، بلكه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبت‏به قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیت‏خودش به دست همسرش «جعده‏» زهر خورانده شد و به جای این كه نوشی برای مولی باشد نیشی شد كه جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره كرد.

امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاك سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25).

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:06 AM
تشکرات از این پست
ravabet_rasekhoon majid68 narges_g
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

میلاد نخستین میوه نبوت و ولایت


در پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى،نخستین‏گل خوشبوى درخت نبوت و ولایت و اولین ثمره ازدواج على و زهرا به دنیا آمد. اولین‏هدیه شیرین خدا به على مرتضى و فاطمه زهرا در مدینه منوره چشم به دنیا گشود. دراین مكان و زمان مقدس، كودكى متولد شد كه وجود ذى جودش ماه‏رمضان را قداست وشرافتى افزون تر بخشید. خبر ولادت اولین نواده رسول خدا صلى‏الله علیه وآله‏به آن حضرت داده شد. پیامبر مشتاقانه به دیدار فرزند عزیز و ارجمندش به خانه‏على و زهرا سلام الله علیهما آمد كه او را دربرگیرد و نوازش كند.

طبق روایتى كه در كتب فریقین آمده‏است، پیامبر به اسماء فرمود: اسماء! فرزندم‏را بیاور.

اسماء كه كودك را در پارچه‏اى زردرنگ پیچیده بود، او را به خدمت‏حضرت آورد.

پیامبر ناراحت‏شد و فرمود: مگر نگفته بودم نوزاد را هرگز در پارچه زرد رنگ‏نپیچید؟ اسماء نوزاد را گرفت و در پارچه‏اى سفید رنگ پیچید و او را به خدمت نیاى‏بزرگوارش آورد. حضرت اذان را در گوش راست و اقامه را در گوش چپش خواند سپس روبه داماد گرامى‏اش على كرد و فرمود:

یا على! او را چه نام نهادى؟

عرض كرد: اى رسول خدا ! من در نامگذارى‏اش هرگز بر شما پیشى نمى‏گیرم.

پیامبر نیز فرمود: من هم برخدایم سبقت نمى‏گیرم. فورا جبرئیل امین نازل شد وخدمت رسول خدا عرض كرد: یا محمد! خدایت‏سلامت مى‏رساند و مى‏فرماید: چون نسبت على‏به تو نسبت هارون به موسى است جز این كه پس از تو پیامبرى نیست لذا نام‏فرزند هارون را بر او بگذار. پیامبر فرمود: نام فرزند هارون چه بوده است؟

عرض كرد: شبر. فرمود: من زبانم عربى است. نام شبر در زبان عربى چه مى‏باشد؟

جبرئیل گفت: نامش حسن است. او را حسن نام گذار.

(ذخائر العقبى،ص‏120)

نامش حسن.. رویش حسن .. مویش حسن .. خوى دلجویش حسن ..

به به چه زیبا پسرى، چه رعنا مولودى. امروز خانه زهرا نور باران مى‏شود. فرشتگان‏به خدمت پیامبر براى عرض تهنیت مى‏آیند. ما هم از این‏جا به خاندان رسالت تبریك‏مى‏گوییم. در صواعق المحرقه ابن حجر،ص‏115 آمده است: رسول خدا(ص) فرمود: «سمى‏هارون ابنیه شبرا و شبیرا و انى سمیت ابنى الحسن والحسین بما سمى به هارون‏ابنیه; هارون نام دو فرزندش را شبر و شبیر گذاشت و من نام دو فرزندانم را حسن وحسین مى‏گذارم، به همان نامى كه هارون فرزندانش را نام نهاد.» در كتاب‏كنز العمال، ج 6، ص 220، نقل كرده كه حضرت رسول دو فرزندش (حسن و حسین) را در دامان خویش نشانده بود و نوازششان مى‏كرد و مى‏فرمود: «ان ابنى هذین ریحانتاى من‏الدنیا; این دو فرزندانم، دو گل خوشبوى من دردنیایند».

در مجمع الهیثمى ج‏9، ص‏181، از انس بن مالك نقل مى‏كند كه گفت: رسول خدا گاهى‏به سجود مى‏رفت، یكى از دو فرزندانش (حسن یا حسین) مى‏آمد و بر كمر حضرت مى‏نشست،پس حضرت سجود را طولانى مى‏كرد تا آن‏گاه كه خود كودك پایین بیاید. به او گفته‏مى‏شد: یا رسول الله! سجودت را طولانى كردى؟ مى‏فرمود: فرزندم، بردوشم سوار بود، خوش نداشتم كه او را به شتاب وادارم. و دراین زمینه روایات زیادى از كتب اهل سنت نقل شده‏است. در صحیح ترمذى، ج 2، ص 306،نقل شده كه رسول الله(ص) به فاطمه مى‏فرمود: فرزندانم را بیاور تا آنها رااستشمام و بو كنم و آنها را در بغل مى‏گرفت و مى‏بوسید و مى‏بویید.

در مجمع الهیثمى، ج 9، ص 175، نقل شده كه شخصى از ابن الزبیر (دشمن سرسخت اهل‏بیت) سؤال مى‏كند: چه كسى بیش از همه به پیامبر شباهت داشت؟ او پاسخ مى‏دهد: حسن‏بن على، از هر كس بیش‏تر به پیامبر شبیه بود و حضرت رسول بیش از همه به او محبت‏و علاقه داشت. او گاهى مى‏آمد و حضرت رسول در حال سجده بود، پس بركمرش سوار مى‏شدو پیامبر سر برنمى‏داشت تا خود كنار رود. در صحیح ترمذى، ج‏2، ص‏240، نقل شده كه‏اسامه بن زید گوید: شبى به دیدار پیامبر رفتم، كارى داشتم. پس از آن‏كه كارم‏تمام شد، به حضرت عرض كردم: در زیر عبایتان گویا چیزى پنهان كرده‏اید؟ حضرت عبارا پس زد دیدم حسن و حسین بر دو زانویش نشسته‏اند. فرمود: این دو، فرزندانم‏هستند. خداوندا! من آنها را دوست مى‏دارم، پس دوست‏بدار هر كه آنها را دوست‏مى‏دارد. این محبت فراتر از محبت پدر یا جد به فرزندش است. حضرت رسول صلى الله‏علیه و آله و سلم در موارد متعددى كه در كتاب‏هاى اهل سنت ذكرشده، به مردم‏گوشزد مى‏كرده‏است كه محبت‏حسن و حسین، محبتى الهى است و هر كه پیامبر را دوست‏مى‏دارد باید آنها را دوست‏بدارد و هر كه با رسول خدا دشمن است، باآنها بى‏گمان‏دشمن است. پیامبر آینده را مى‏دید كه با آن همه توصیه‏ها و سفارش‏هاى متعدد، دراماكن و اوقات مختلف، بااین حال، مردم چه رفتارى با دو ریحانه رسول‏الله نمودندو چگونه عمل به وصیت پیامبر كردند؟

برخى از برادران اهل سنت چنین وانمود مى‏كنند كه چون حسنین فرزندان پیامبربودند و هر انسانى به فرزندان و نوه‏هایش علاقه دارد، لذا اگر رسول خدا درباره‏آنها عاطفه‏اى نشان داده و اظهار محبتى كرده، امرى است طبیعى، ولى با سیل‏روایت‏هائى كه خود از پیامبر نقل مى‏كنند و حضرت دشمنانشان را نفرین مى‏كند ودوستانشان را بشارت مى‏دهد، چه مى‏كنند؟! در مستدرك صحیحین، ج‏3، ص‏166، ازابوهریره نقل شده كه گفت: روزى رسول خدا(ص) بر ما وارد شد، در حالى كه حسن رابریك دوش و حسین را بر دوش دیگر حمل مى‏كرد، گاهى این را مى‏بوسید و گاهى آن را،تا این كه به ما نزدیك شد.

یكى از اصحاب عرض كرد: یا رسول الله! شما آنها را دوست مى‏دارید؟! حضرت فرمود:

آرى ! هر كه آن دو را دوست‏بدارد، مرا دوست داشته و هر كه آن دو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

و در همین صفحه در روایت دیگرى آمده است كه حضرت فرمود: حسن و حسین دوفرزندان من هستند، هر كه آنان را دوست‏بدارد، مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست‏دارد، خدا او را دوست مى‏دارد و هركه را خدا دوست‏بدارد، او را داخل بهشت‏خواهدكرد و هركه این دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن بداردخداوند او را دشمن داشته و هر كه را خدا دشمن بدارد، بى‏گمان وارد دوزخش‏خواهد كرد. آن گاه نویسنده كتاب ادامه مى‏دهد:

این حدیث از نظر شیخین (بخارى و مسلم) صحیح است. شاید بیش از چهل حدیث‏بامضمون‏هاى مختلف در كتاب‏هاى اهل سنت، در همین مورد وارد شده‏است. به همین بسنده‏مى‏كنیم و نتیجه‏گیرى را به خوانندگان عزیز و گرامى واگذار مى‏نماییم.

البته، ما را دل خوش است كه با تمام وجود به اهل بیت پیامبر عشق مى‏ورزیم وتنها امید نجات خود را در روز رستاخیز، همین محبت و علاقه به آنها مى‏دانیم و به‏خاطر همین عشق و علاقه است كه روز پانزدهم رمضان را جشن مى‏گیریم و به دلیل‏خرسندى رسول الله از به دنیا آمدن فرزند دلبندش شاد و خرم مى‏شویم و به یكدیگرتبریك و تهنیت مى‏گوییم. پس تبریكتان باد اى شیعیان امام مجتبى.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:08 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

محبوب پیامبر

همه می‌دانند رسول خدا صلی الله علیه و آله در موضع گیری ها و تمام کارهایی که انجام می‌داد و یا از انجام دادن آن ها اجتناب می‌ورزید، بر اساس منافع شخصی و خواسته های نفسانی یا تحت تاثیر احساسات و عواطف گام بر نمی‌داشت، بلکه با تمام وجود، فقط و فقط به خدا می‌اندیشید. از این رو، آن حضرت از خدا بود و به خاطر دین و رسالت الهی زندگی می‌کرد. تا آن جا که هر موضعی، از هر نوع و هر اندازه که باشد، اگر قدمی در راه خدمت به دین خدا و اعتلای کلمه الهی نباشد، ممکن نیست که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله صادر شود.

این گفته بدین معنا نیست که آن حضرت از عواطف و احساسات انسانی نوع بشر برخوردار نبود، یا این که به عواطف و احساسات خویش میدان نمی‌داد تا آن طور که حق طبیعی آن هاست، در زندگی تاثیر مثبت داشته باشد یا حتی از آن ها استفاده مباح نمی‌کرد، بلکه می‌خواهیم بگوییم:

آن جا که حضرت از احساسات و عواطف خود در امور شخصی صرف استفاده می‌کند، به کارگیری عواطف و احساسات را عبادتی می‌سازد که به ایشان توان افزون داده و آن حضرت را به قرب الهی نزدیک می‌سازد.

از سوی دیگر هر گاه این عواطف و احساسات به صورت موضع گیری های علنی و آشکار جلوه کند و رسول اکرم صلی الله علیه و آله در اظهار آن در ملاء عام اصرار داشته باشد، می‌بایست در خدمت رسالت و برای رسیدن به اهداف عالیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. چرا که قرآن کریم، نه تنها اطاعت مطلق از گفته ها و عملکردهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را بر مسلمانان واجب می‌داند، بلکه آن حضرت را اسوه معرفی می‌نماید و مسلمانان را به الگوگیری از ایشان فرا می‌خواند.

بر طبق بینش قرآن،اعلام مواضع شخصیتی چون رسول خدا صلی الله علیه و آله، برای مسلمانان ایجاد وظیفه و تکلیف می‌نماید. لذا این اعلام مواضع، نمی‌تواند در جهت استفاده های شخصی و تحت تاثیر احساسات صرف صورت پذیرد.
هنگامی که با این رویکرد به سراغ سیره رسول خدا صلی الله علیه وآله می‌رویم، با روایات فراوانی از آن حضرت در مورد علاقه و محبت ایشان نسبت به حسنین علیهم السلام مواجه می‌شویم. به عنوان نمونه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد امام حسن علیه السلام فرمود: "خدایا این کودک، پسر من است و او را دوست می‌دارم، او را دوست بدار و نیز هر کس که او را دوست می‌دارد، دوست بدار."(1)

در روایتی درباره امام حسن علیه السلام فرمود: "او سرور جوانان اهل بهشت و حجت خدا در میان امت است، فرمان او فرمان من است و گفتارش گفتار من؛ هر کس او را پیروی کند از من است و هر کس از او نافرمانی کند از من نیست."(2)

از طرفى ملاحظه مى کنیم که رسول اکرم صلى الله علیه و آله سعى دارد تا امور مربوط به امام حسن و امام حسین علهما السلام) را از لحاظ عقیدتى و تشریعى و حتى از نظر عاطفى و وجدانى به شخص خویش مربوط سازد. از این رو فرمود: "من با دوست شما دوست و با دشمن شما دشمنم."(3)

این موضع متمایز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در قبال حسنین (علیهما السلام) و پرورش بی نظیر آنان، بدون شک سرشار از راهنمایی ها و اشاره های مهم و فراوانی است.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تاکیدات مکرر خویش هدفی را دنبال می‌نمود و همواره بر نقشی که امام حسن و برادرش امام حسین (علیهم السلام) در رهبری امت اسلامی در آینده ایفا خواهند کرد، تاکید داشت و آن دو را برای مسئولیت های بزرگی آماده می‌کرد. ایشان اهتمام زیادی داشت تا مبانی و اصولی را که برای تشکیل بینش اعتقادی و سیاسی صحیح و کامل در قبال نقش آینده حسنین (علیهم السلام) لازم و ضروری است و از طرفی بیانگر ضمانت های کافی برای وجدان امت اسلامی در قبال هر گونه تحریف و تفسیر باشد، بیان و کاملا روشن کند.

اما با گذشت سالیان متمادی، همواره این سوال مطرح است که آیا امت اسلامی پس از وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به توصیه های ایشان در جدا نشدن از قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) جامه عمل پوشانید؟ و به راستی اینک مسلمانان برای تحقق آرمان های پیش بینی شده پیامبر خویش برای سرافرازی همیشگی جامعه اسلامی چه وظیفه ای دارند؟

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:09 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

هدیه الهى

 

میلاد آفتاب نیمه رمضان گرامى باد

 

در پانزدهم رمضان سال دوم و یا سوم هجرت خداوند سبحان‏بالاترین هدیه خویش را به بیت نبوت وامامت اهدا كرد.

مولود سعیدى كه صورت و سیرتش آیینه تمام‏نماى سیماى نبوى و علوى‏بود و امتیازات فاطمى نیز در اندامش درخشش داشت.

این هدیه الهى از بالاترین خیرات و بركات ماه رمضان بعد از هجرت بشمار مى‏رفت.

ولادتش نویدى بر مهاجران سخت‏كوش و موحد و معتمد بر خدا شد.

تسبیح و تهلیل سبط اكبر رسول خدا(ص) و ثمره رسالت و امامت‏به هنگام ولادت درنیمه رمضان و قرائت قرآن او برترین تحفه رمضانیه بر روزه‏داران عصر پیامبرخدا(ص) و نسل‏هاى آینده گشت.

این مولود مسعود «حسن بن‏على(ع) » است كه كره خاكى و همه افلاك بر زاده‏شدن اوبر خود بالیدند و مدینه منوره حرم دوم الهى در این میان شرفى دیگر یافت.

فرشتگان به یكدیگر تهنیت و تبریك گفتند و انتظار رسیدن به خدمت رسول خدا(ص)را جهت تبریك‏گویى داشتند كه به این فیض نائل گشتند.

بهشت‏برین سالیان دراز آرزوى بوسه‏زدن بر گامهایش داشت و بارها در برابر حضرت‏حق عرضه داشته بود. یا رب الیس قد و عدتنى ان تسكنى ركنا من اركانك; بارخدایا! آیا وعده نكردى كه یكى از پایه‏هاى اساسى عالم خلقتت را در من سكنى دهى؟!

بعد از دنیا آمدن امام حسن مجتبى(ع) و برادرش حسین بن‏على(ع) خداوند چنین پاسخى‏داد: اما ترضین انى زینتك بالحسن و الحسین فاقبلت تمیس كما تمیس العروس; آیاخشنود نمى‏گردى به اینكه زینت دهم تو را با جاى دادن حسن و حسین[علیهماالسلام]؟

بهشت‏به پیش خواهد آمد و همانند داماد آنان را در آغوش خواهد گرفت.

با ولادت سبط اكبر رسول خدا(ص) موجى از سرور و شادمانى اهل بیت علیهم‏السلام‏را فرا گرفت زیرا اعطاء كوثر كه وعده اساسى حضرت حق بر پیامبر(ص) بوده تحقق‏یافت و چهارمین مصداق آیه تطهیر پا به عرصه وجود گذاشت. این نوزاد بیشترین‏شباهت را به جدش پیامبر(ص) داشت. از این رو پدر و مادرش و دیگر یاران پیامبر درپوست‏خود نمى‏گنجیدند، آن روز مردم و فرشتگان همانند جبرئیل و میكائیل و ...

بر نبى مكرم بیشترین تهنیت و تبریك را گفتند.

نام‏گذارى
در سیره پیامبر و اهل بیت(ع) انتخاب نام نیك و پسندیده براى فرزندان‏از حقوق اولیه آنان شمرده شده و رسول خدا(ص) بدان توصیه نموده بود. از این روبه هنگام ولادت سبط اكبر پیامبر همگى در فكر انتخاب زیباترین نام براى او بودند.

فاطمه(س) چون فرزند را به همسرش داد تا در آغوش بگیرد از او خواست تا براى نوزادنام نیكى انتخاب كند. لیكن امیرالمؤمنین(ع) كه براى پیامبر(ص) احترام خاصى‏مى‏گذاشت رو به فاطمه(س) كرد و فرمود: من در نام‏گذارى فرزندم بر رسول خدا(ص) پیشى‏نمى‏گیرم.

چیزى نگذشت پیامبر خدا(ص) به خانه دخترش آمد، از وضعیت زایمان و سلامتى مادر وچگونگى نوزادش پرسش نمود. «اسماء بنت عمیس‏» نوزاد را در پارچه‏اى زرد پیچید وبه پیامبر داد.

حضرت ضمن تبریك و تهنیت‏به داماد و دختر خویش فرمود: الم اتقدم الیكم ان لاتلفوه فى حرقه صفراء; مگر پیش از این نگفته بودم كه نوزاد را در پارچه‏اى زردنپیچید؟! آنگاه پارچه سفیدى طلبید و آن مولود مسعود را در میان آن نهاد.

پیامبر خدا(ص) او را مى‏بوسید و زبان مبارك را در دهان او مى‏گذاشت و آن طفل‏زبان جد خویش را مى‏مكید.

رسول خدا(ص) بخاطر آن مولود حمد و ثناى الهى را بجا آورد. اذان در گوش راست‏و اقامه در گوش چپ وى خواند و سپس از على(ع) پرسید: چه نامى براى فرزندت انتخاب‏كرده‏اى؟

على(ع) پاسخ داد: «در نام‏گذاریش بر شما پیشى نگرفتیم‏».

پیامبر خدا(ص) فرمود: من نیز در نام‏گذارى او بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.

در آن هنگام خداوند فرشته وحى جبرئیل را از ولادت سبط اكبر پیامبرش با خبرساخت و او را جهت تهنیت و تبریك و نام‏گذارى بر آن حضرت فرستاد.

جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد سلام و درود حضرت حق را بر او ابلاغ كرد و ضمن‏تبریك و تهنیت گفت:

خداوند به تو فرمان مى‏دهد كه نام فرزند هارون برادر موسى(ع) را براى فرزندت‏انتخاب كن. پرسید: نامش چه بود؟

جبرئیل عرض كرد: شبر. فرمود:

زبان من عربى است. گفت: نامش را «حسن‏» بگذار. آن گاه نام نوزادش را «حسن‏»گذاشت.

ابن‏اثیر مورخ مشهور مى‏نویسد:

«حسن‏» نامى است كه در عرب جاهلیت تا آن روز سابقه نداشت و كسى آن رانمى‏شناخت.

واژه «حسن‏» برگرفته از كلمه «محسن‏» است و این كلمه از نام‏هاى مسلم‏پروردگار است و توبه آدم آن گاه پذیرفته شد كه خداوند بزرگ را به نام «محسن‏»و ... یاد كرد و او را سوگند به «حسن‏»(ع) داد در تفسیر آیه شریفه:

فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم آمده است: آدم(ع)تضرع بسیار كرد خداوند جبرئیل را فرستاد و فرمود: چنانچه بخواهى توبه‏ات پذیرفته‏شود مى‏توانى به كلمات و اسمهایى كه در ساقه عرش است توسل یابى رسول خدا(ص)فرمود: آدم بدان هنگام خداى را بحق محمد و على و فاطمه و حسن وحسین[علیهم‏السلام] خواند و توبه كرد و توبه‏اش پذیرفته شد.

در روایت دیگر آمده است: جبرئیل آدم ابوالبشر را بعد از تضرع بسیار چنین‏تعلیم داد و طریقه توسل را آموخت، فت‏بگو: یا حمید بحق محمد یا عالى بحق على‏یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن و الحسین و منك الاحسان...; اى ستوده مطلق‏بمقام محمد و اى بلندمرتبه والا به مقام على و اى پدیدآورنده هستى به مقام فاطمه‏و اى نیكوكار مطلق به مقام حسن و حسین، تو به و بازگشت مرا بپذیر، زیرا احسان وفضل و گذشت از ناحیه توست.

آن گاه خداوند توبه آدم(ع) را پذیرفت و رحمتش را نازل كرد.

القاب و كنیه امام حسن(ع)
مسلمانان آن روز نواده رسول خدا و سبط اكبر را به‏لقب‏هاى زیر مى‏شناختند: امام دوم; ریحانه رسول خدا(ص) ; زكى; سبط اول; سید; طیب;مصلح; نقى و ولى...

ابن‏شهرآشوب لقب‏هاى دیگرى را براى آن بزرگوار مى‏شمارد: امین، اثیر; امیر;بر; حجت; زهد; قائم; مجتبى; وزیر.

صاحب مناقب; كنیه امام حسن(ع) را «ابوالقاسم‏» مى‏نامد و لكن محقق اربلى باتكیه بر یك روایت مى‏نویسد:

رسول خدا(ص) از شدت علاقه‏اى كه به نواده خویش داشت و او را آیینه تمام‏نماى‏صفات خود مى‏دانست كنیه‏اش را «ابومحمد» نامید در حالى كه یكى و دو سال ازولادتش بیشتر نگذشته بود.

سیماى امام حسن(ع)
زیبایى صورت و اندام سلاله پیامبر خدا(ص) زبان زد عام و خاص‏بود هر كس به او نگاه مى‏كرد سیماى محمد و على(علیهماالسلام) را در او مى‏دید و درجمالش محو مى‏گشت.

امام غزالى در احیاء العلوم مى‏نویسد:

رسول خدا(ص) فرمود: لقد اشبهت‏خلقى و خلفى; چه بسیار شباهت پیدا كرد فرزندم(حسن) به من از جهت اندام و صورت و سیره و اخلاق.

انس بن‏مالك در باره امام مجتبى(ع) مى‏گوید: «لم یكن احد اشبه برسول الله‏صلى الله علیه و آله من الحسن بن‏على‏»; هیچ فردى از امام حسن(ع) شبیه‏تر به‏پیامبر(ص) نبوده است.

احمد بن‏حنبل به نقل از على بن‏ابى‏طالب(ع) مى‏نویسد: كان الحسن اشبه برسول‏الله(ص) ما بین الصدور الى الراس و الحسین اشبه فیما كان اسفل من ذلك;حسن(ع) از سینه تا سر شبیه‏ترین فرد به نبى‏گرامى اسلام بود و حسین(ع) از سینه به‏پایین بیش‏ترین شباهت را به آن حضرت پیدا كرده بود.

ابن‏صباغ مالكى در باره صورت و اعضاء بدن امام حسن(ع) مى‏نویسد:

رنگ چهره‏اش سفید آمیخته با سرخى بود، چشمانش سیاه، درشت و گشاده; گونه‏هایش‏هموار، موى وسط سینه‏اش نرم، موى ریشش پر و انبوه، گردن آن حضرت كشیده و براق‏همچون شمشیرى از نقره; مفاصلش درشت و دو شانه‏اش پهن و دور از یكدیگر بود.

چهارشانه و قد میانه و نمكین و خلاصه نیكوترین صورت را داشت.

و خلاصه آنكه واصل بن‏عطا (80 131) رئیس فرقه معتزله در باره آن بزرگوار گفته‏است: صورت حسن بن‏على(ع) چون سیماى انبیاء و هیات و شكل او همچون هیات ملوك وامرا بوده است.

سنت‏هاى ارزشمند
با ولادت سبط اكبر رسول خدا(ص) سرور و شادمانى در میان‏مسلمانان مهاجر و انصار پیدا شد و از همان ساعات اولیه بر پیامبر(ص) شاد باش وتبریك مى‏گفتند و لكن همگى توجه داشتند كه رسول گرامى(ص) چه برخوردى خواهد داشت‏و سنت‏هاى زیبا و بیادماندنى آن حضرت چه خواهد بود همانند اذان و یا صلوات درگوش طفل و تبدیل قماط(قنداق) زرد به سفید و چگونگى انتخاب نام نیك براى فرزند ودیگر سنت‏هاى الهى كه ما به برخى دیگر از آن‏ها اشاره خواهیم كرد:

الف) عقیقه فرزند
چون روز هفتم ولادت امام حسن(ع) فرا رسید رسول خدا(ص) دستورداد گوسفندى را تهیه كردند. سپس با دست مبارك خویش براى نوه‏اش بنام نوزاد ذبح‏نمود و او را عقیقه نامید. امام صادق(ع) فرمود: جدم رسول خدا(ص) براى عمویم حسن‏بن‏على(ع) عقیقه كرد و در آن هنگام چنین فرمود: بسم الله عقیقه عن الحسن; بنام‏خداوند، این گوسفند عقیقه از جانب حسن[(ع)]است و به هنگام كشتن گوسفند، این‏دعا را قرائت كرد:

اللهم عظمها بعظمه و لحمها بلحمه و دمها بدمه و شعرها بشعره اللهم اجعلهاوقاءا لمحمد و آله; بار خدایا استخوانش را به جاى استخوان او، گوشتش را به جاى‏گوشت او، خونش را به جاى خون او و مویش را به جاى موى او عقیقه مى‏كنم. خدایااین عقیقه را حافظ و نگاهبان محمد و آلش قرار ده. و نیز عكرمه نقل مى‏كند: ان‏النبى(ص) عق عن الحسن بكبش و عن الحسین بكبش; همانا پیامبر(ص) عقیقه كرد براى‏فرزندش حسن یك گوسفند و براى فرزند دیگرش حسین گوسفندى دیگر.

ب) اطعام
در همان روز هفتم رسول خدا(ص) دستور داد یك ران از گوسفند عقیقه رابراى قابله بردند و بقیه را به اطرافیان و فقراء اطعام نمودند، در روایت آمده‏است:

ثم قال: كلوا و اطعموا و ابعثوا الى القابله برجل; رسول خدا(ص) فرمود: عقیقه‏را بخورید و به دیگران اطعام كنید و فرمود یك ران عقیقه را براى قابله آن‏بفرستید.

امام صادق(ع) در باب اطعام عقیقه حسن بن‏على(ع) فرمود: فاكلوا منه و اهدواالى الجیران...; نزدیكان رسول خدا از عقیقه خوردند و براى همسایگان هدیه‏فرستادند (مى‏شود چنین استفاده نمود كه پخت و اطعام كرد و یا مقدارى از گوشت‏عقیقه را هدیه كرد).

ج) تراشیدن موى سر و دادن صدقه
از دیگر سنت‏هاى زیباى رسول خدا(ص) این بود كه‏سر فرزند هفت روزه‏اش را تراشیدند [در بعضى از روایات آمده است: مادرش فاطمه(س)تراشید] و به اندازه وزن آن نقره در راه خدا صدقه دادند، آن گاه سر مبارك‏حسن(ع) را با ماده‏اى خوشبو بنام خلوق (نوعى خوشبوكننده است كه بیشتر اجزاء آن‏از زعفران مى‏باشد) آغشته كردند.

این عمل یعنى تراشیدن سر طفل هفت روزه و آغشته نمودن به خلوق; سنت جدیدى بودكه جایگزین فرهنگ اهلیت‏شد زیرا آنان سر فرزندان خود را به خون آغشته مى‏نمودندپیامبر خدا(ص) به اسماء فرمود: یا اسماء الدم فعل الجاهلیه؟ اسماء آغشته به‏خون نمودن سر نوزاد از كارهاى ناپسند مردمان جاهلیت است.

در روایات دیگر آمده: صدقه هم وزن موها را به اصحاب صفه (فقراء داخل مسجدپیامبر(ص) ) دادند، كه مقدار هم وزن طلا بوده و13 دینار شده است. و همچنین مالك‏بن‏انس نقل مى‏كند: این سنت الهى در باره «زینب‏» و «ام كلثوم‏» دو دختر دیگرفاطمه(س) جارى گشته است.

د) ختنه باز در همان روز هفتم رسول خدا(ص) دستور داد فرزندش «حسن‏» را ختنه‏كردند تا این سنت الهى جامه عمل پوشد و به عنوان سیره عملى پیامبر(ص) باقى‏بماند زیرا خود از قبل فرمود: اختنوا اولادكم فى السابع فانه اطهر و اسرع‏لنبات اللحم، ان الارض تنجس ببول الاغلف اربعین یوما; نوزادان خود را در روزهفتم ختنه كنید، این عمل براى سلامتى طفل بهتر است و جراحت آن به سرعت‏بهبودمى‏یابد. «چنانچه فرد ختنه نشده‏اى بر روى زمین ادرار كند تا چهل روز آلودگى آن‏باقى مى‏ماند».

در حدیث دیگرى آمده است: عبدالله بن‏جعفر از امام باقر(ع) پرسید: در شهر ماختنه‏گر حاذقى وجود ندارد و اینان یهودى هستند و روز هفتم را خوب نمى‏دانند. آیاجایز است‏ختنه فرزند را به آنان واگذار كرد؟

حضرت فرمود: سنت و سیره پیامبر خدا(ص) در روز هفتم ولادت نوزاد بوده مخالفت‏سنت پیامبر(ص) نكنید و آن را انجام دهید.

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:10 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

آشنایی با تولد وهمسر وفرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام


پیش از این در تاریخ زندگانى پیامبر بزرگوار اسلام در حوادث سال سوم هجرت ذكر شد كه سبط اكبر آن حضرت، امام حسن(ع)، در سال سوم به دنیا آمد، و مشهور آن است كه این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان-بهترین ماههاى خدا-متولد شده، و البته در این باره در كتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده كه خلاف مشهور است (1) .

داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونه‏اى كه در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(ع)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(ع) روایت‏شده این گونه است كه فرمود:

چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(ع)عرض كرد: نامى براى او بگذار، على(ع)فرمود: من چنان نیستم كه در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(ص)بیامد، و آن كودك را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم كه او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به كنارى افكند و پارچه سفیدى گرفته و كودك را در آن پیچید، آنگاه رو به على(ع)كرده فرمود: آیا او را نامگذارى كرده‏اى؟

عرض كرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى‏گرفتم!

رسول خدا(ص)فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى‏جویم!

در این وقت‏خداى تبارك و تعالى به جبرئیل وحى فرمود كه براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریك و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى كه على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارك و تعالى تو را مامور كرده كه او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(ص)پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض كرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض كرد: نامش را«حسن‏»بگذار، و رسول خدا(ص)او را حسن نامید... (2)

و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در كتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده كه چون حسن(ع)به دنیا آمد، على(ع)او را«حرب‏»نامید، و چون رسول خدا(ص)اطلاع یافت‏به على(ع)دستور داد آن نام را به‏«حسن‏»تغییر دهد... (3)

و یا اینكه على(ع)نام این نوزاد را«حمزه‏»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن رسول خدا(ص)على(ع)راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده كه نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(ع)دستور داد كه نام آن دو را«حسن‏»و«حسین‏»بگذارد، و على(ع)نیز به دستور آن حضرت عمل كرد... (4)

ولى همان گونه كه صاحب كشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مى‏رسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است كه در روایت‏بالا ذكر شد، و باقر شریف در كتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذكر كرده كه بهتر است‏براى اطلاع بیشتر به همان كتاب مراجعه نمایید. (5)

و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده كه این دو نام شریف‏«حسن‏»و«حسین‏»در جاهلیت‏سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یكى از آن روایات كه طبرى در كتاب ذخائر العقبى روایت كرده، این گونه است كه عمران بن سلیمان گفته:

«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت‏بهما فى الجاهلیة‏» (6)

(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است كه در زمان جاهلیت‏سابقه نداشته است.)

انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست كه رسول خدا(ص)این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینكه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش‏اذان و در گوش چپ او اقامه گفت (7) .

و نیز براى نوزاد جدید عقیقه كرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى كرد (8) و یك ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است كه این كار را در روز هفتم انجام داد (9) .

و در روایت كلینى(ره)در كافى این گونه است كه پس از عقیقه این دعا را خواند:

«...بسم الله عقیقة عن الحسن‏»

(به نام خدا این عقیقه‏اى است از حسن...)

و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:

«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله‏» (10)

(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)

و همچنین رسول خدا(ص)دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق‏»-كه نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان كه خون بر سر نوزاد مى‏مالیدند به اسماء كه راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیة‏»

(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از كارهاى زمان جاهلیت است!)

و در پاره‏اى از روایات اهل سنت آمده كه در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد (11) ، ولى ظاهر روایات شیعه آن است كه از جمله مختصات ائمه دین(ع)آن بوده كه‏«مختون‏»(یعنى ختنه شده)به دنیا مى‏آمدند، جز آنكه به عنوان استحباب و سنت، صورتى (12) از این كار را انجام مى‏دادند... (13)

و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مى‏سپارند.

و طبق روایات بسیارى كه در كتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا(ص)دو فرزند خود حسن و حسین(ع)را به این دعا تعویذ فرمود:

«اعیذ كما بكلمات الله التامة من كل شیطان وهامة و من كل عین لامة‏» (14)

(شما را پناه مى‏دهم به كلمات تامه و كامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)

و در روایت دیگرى است كه این گونه مى‏فرمود:

«اعیذ كما من عین العاین و نفس النافس‏» (15)

(شما را پناه مى‏دهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)

كنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین كنیه‏براى اوست كه طبق حدیثى، امام باقر(ع)فرمود:

«انا لنكنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم‏» (16)

(ما براى فرزندانمان در كودكى كنیه قرار مى‏دهیم، از ترس آنكه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)

و كنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى‏«ابو محمد»بوده و كنیه دیگرى نداشته است.

و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زكى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى...

و مرحوم اربلى در كتاب كشف الغمة پس از نقل كنیه و القاب آن حضرت از روى كتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب‏«تقى‏»است و بهترین و شایسته‏ترین آنها همان است كه رسول خدا(ص)او را بدان ملقب فرمود و آن‏«سید»است. (17)

پى‏نوشت‏ها:

1.مستدرك حاكم، ج 3، ص 169، اسد الغابه، ج 2، ص 9، اكمال الرجال خطیب تبریزى، ص 627، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 59.

2.بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در كتب اهل سنت نقل شده كه بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذكر شده است.

3.بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.

4.بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.

5.حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.

6.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.و در مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل كرده كه گفته‏اند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنة و لم یكونا فى الدنیا»

7.بحار الانوار، ج 43، ص 239، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 391، صحیح ترمذى، ج 1، ص 286، صحیح ابى داود، ج 33، ص 214، احقاق الحق، ج 11، صص 8-6.

8.و در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده كه دو گوسفند براى حسن(ع)و دو گوسفند براى حسین(ع)قربانى كرد، ولى روایت‏یك گوسفند مشهورتر و از نظر سند هم قوى‏تر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاة الامام الحسن نیز بدان تصریح كرده است.

9 و 10.بحار الانوار، ج 43، صص 239 و 250 و 257.حیاة الامام، ج 1، ص 64.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 17-511.

11.نور الابصار، ص 108، و ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 519 به نقل از مفتاح النجا بدخشى.

12.و به تعبیر روایات‏«امرار موسى‏»مى‏كرده‏اند.

13.سفینة البحار، ج 1، ص 379.

14.سفینه، ج 2، ص 287 و ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 520 و 524 و 527.

15.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 527.

16.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 65.

17.بحار الانوار، ج 43، ص 255.

 

--------------------------------------------------------------------------------

خولة دختر منظور فزاریه، از زنان مشهور به عقل و كمال بود كه قبل از ازدواج با امام حسن(ع)به همسرى محمد بن طلحه در آمده بود و از وى سه پسر داشت، و چون محمد بن طلحه در جنگ جمل به قتل رسید و چندى گذشت، خواستگاران زیادى پیدا كرد، ولى خود او اظهار علاقه به ازدواج با سبط اكبر رسول گرامى اسلام داشت و از این رو كار خود را به آن حضرت واگذار كرد، و امام حسن(ع)نیز او را به ازدواج خود درآورد، و از وى حسن بن حسن(حسن مثنى)به دنیا آمد، و تا پایان عمر آن حضرت نیز افتخار همسرى امام(ع)را داشت، و در رحلت آن حضرت نیز بسیار بى‏تابى مى‏كرد كه پدرش در تسلیت و دلدارى او این دو شعر را سروده:

نبئت‏خولة امس قد جزعت

من ان تنوب نوائب الدهر

لا تجزعى یا خول و الصطبرى

ان الكرام بنوا على الصبر

2.عایشه خثعمیه
عایشه خثعمیة از زنانى بود كه امام(ع)در زمان حیات پدرش امیر المؤمنین(ع)با او ازدواج كرد، و چون امیر المؤمنین(ع)به شهادت رسید، وى به نزد امام حسن(ع) آمده و به صورت شماتت‏به آن حضرت عرض كرد:

«لتهنئك الخلافة‏»!

(خلافت‏بر تو مبارك باد!)

و امام(ع)به خاطر همین عمل او، آن زن را طلاق داد.

3.جعده دختر اشعث
و جعده نیز همان زنى است كه امام(ع)را مسموم ساخت-به شرحى كه در صفحات قبل خواندید. (1)

4.ام كلثوم دختر فضل بن عباس.

5.ام اسحاق دختر طلحة بن عبید الله.

6.ام بشیر دختر ابو مسعود انصارى، كه از وى زید بن الحسن به دنیا آمد.

7.هند دختر عبد الرحمن بن ابى بكر.

8.نفیلة-و یا«رملة‏»-مادر قاسم، كه كنیزى بوده.

9.ام عبد الله دختر شلیل بن عبد الله بجلى، كه عبد الله بن الحسن از آن زن متولد شد..زنى از بنى شیبان كه هوادار خوارج بود و چون امام(ع)از این مطلب خبر دار شد او را طلاق داد.

11.زنى از ثقیف.

12.زنى از قبیله عمرو بن اهیم منقرى.

13.زنى از دختران زرارة.

و اینها بود نام مجموع زنانى كه به عنوان همسران آن حضرت از زنان آزاده و كنیز در تاریخ ثبت‏شده (2) و فرزندان آن حضرت نیز از همین زنها بوده‏اند، كه باید توجه داشت این زنان نیز برخى كنیزانى بوده‏اند كه امام حسن(ع)آنها را پس از چندى آزاد كرده-چنانكه در بخش فضایل آن حضرت خواندید كه به بهانه اهداى یك شاخه گل و یا یك محبت‏ساده آنها را آزاد مى‏كرد، و زنان آزاده نیز زنانى بودند كه معمولا خود یا پدر و عشیره آنها به خاطر وصلت‏با رسول خدا(ص)با كمال اشتیاق و علاقه و گاهى با التماس آنها را به عقد آن حضرت در مى‏آوردند.چنانكه در حالات چند تن از آن زنها نوشته‏اند، و امام(ع)نیز با تقاضاى آنها موافقت مى‏فرمود، و احیانا پس از مدتى آنها را طلاق مى‏داد وگرنه این سیزده زن نیز همیشه در خانه آنحضرت و در عقد ازدواج او نبودند، بلكه این نام مجموع زنهایى است كه در طول حدود سى سال افتخار همسرى سبط اكبر رسول خدا(ص)و ریحانه آن بزرگوار را پیدا كردند، و شاید بسیارى از آنها بوده‏اند كه پس از مدتى از آن حضرت به عنوان آزادى یا طلاق جدا مى‏شدند!

فرزندان امام حسن(ع)
و در عدد فرزندان امام حسن(ع)نیز اختلاف زیادى در روایات شیعه و اهل سنت دیده مى‏شود، كه شیخ مفید(ره)عدد آنان را پانزده تن ذكر كرده‏و فرموده است: فرزندان حسن(ع)پانزده پسر و دختر بودند(بدین ترتیب: )زید و دو خواهرش: ام الحسن و ام الحسین، و مادر این سه، ام بشیر دختر ابى مسعود عقبة بن عمرو بود، حسن بن حسن و مادرش خولة دختر منظور فزارى بود، عمرو بن حسن و دو برادرش قاسم و عبد الله و مادرشان ام ولد بود، عبد الرحمن بن حسن و او نیز مادرش ام ولد بود، و حسین بن حسن كه به اثرم ملقب بود، و برادرش طلحه و خواهر این دو فاطمه، و مادرشان ام اسحق دختر طلحة بن عبید الله تیمى است، و ام عبد الله و فاطمه و ام سلمه و رقیه دختران آن حضرت(ع)كه از مادرهاى مختلف بودند. (3)

و در كتاب اعلام الورى طبرسى فرزندان آن حضرت را شانزده نفر ذكر كرده، كه به نامهاى بالا، پسرى به نام ابوبكر را نیز اضافه كرده است.

و مرحوم ابن شهرآشوب، در كتاب مناقب گوید: فرزندان آن حضرت سیزده پسر و یك دختر بودند، ولى در شرح نامها كه مى‏رسد بیش از چهارده نفر دختر و پسر براى آن حضرت نام مى‏برد. (4)

زید بن حسن
شیخ مفید(ره)در شرح حال فرزندان آن حضرت اینگونه فرموده:

و اما زید بن حسن(ع)پس او كسى است كه متولى صدقات رسول خدا(ص)بود، و از دیگر فرزندان آن حضرت سالمندتر بود، و مردى والا قدر و بزرگوار و خوش نفس و پر خیر بود، و شاعران او را ستایش بسیار كرده، و مردمان از جاهاى دور و نزدیك به خاطر بهره‏گیرى از او به سویش رهسپار بودند، و مورخین گفته‏اند: زید بن حسن همچنان متولى صدقات رسول خدا(ص)بود، تا آنگاه كه سلیمان بن عبد الملك به خلافت رسید نامه‏اى به فرماندار خود در مدینه نوشت: كه پس از رسیدن این نامه، زید بن حسن را از منصب تولیت صدقات رسول خدا(ص)بر كنار و معزول گردان، و آن را به دست فلان پسر فلان-كه مردى از بستگانش بود-بسپار، و هرگونه كمكى از تو خواست‏به او كمك كن. و السلام.و چون عمر بن عبد العزیز بر سر كار آمد، نامه‏اى از او به همان فرماندار مدینه آمد بدین مضمون كه: زید بن حسن مرد شریف قبیله بنى هاشم و سالمند ایشان است، پس همین كه این نامه من به تو رسید، صدقات رسول خدا(ص)را به او بازگردان و هرگونه كمكى از تو خواست دریغ نكن.و السلام.

و درباره زید بن حسن، محمد بن بشیر خارجى این اشعار را گفته است:

اذا نزل ابن المصطفى بطن تلعة

نفى جد بها و اخضر بالنبت عودها

و زید ربیع الناس فی كل شتوة

اذا اخلفت انوائها و رعودها

حمول لاشناق الدیات كانه

سراج الدجى اذ قارنته سعودها

(هر گاه پسر مصطفى(ع)به دامن كوهى فرود آید، خشكى(و بى‏آب و علفى)آنجا برطرف گردد و چوب خشك آن بیابان سبز شود.

و زید باران بهارى مردم است(در جود و بخشش)در هر زمستانى كه ستارگان باران و رعدهاى(ابر را)به همراه خود ببرند.

پول دیه‏ها(ى مردم)را به گردن گیرد گویا او چراغ تابناك شبهاى تار است كه ستارگان درخشنده با او قرین گشته‏اند.)

و زید در سن نود سالگى از دنیا رفت، و گروهى از شعرا در مرگ او مرثیه‏ها گفتند، و نیكى‏هاى او را ستوده و فضایل او را به شعر درآوردند، از جمله كسانى كه براى او مرثیه گفت، قدامة بن موسى جمحى است كه گوید:

فان یك زید غابت الارض شخصه

فقد بان معروف هناك وجود

و ان یك امسى رهن رمس فقد ثوى

به و هو محمود الفعال فقید

سمیع الى المعتر یعلم انه

سیطلبه المعروف ثم یعود

و لیس بقوال و قد حط رحله

لملتمس المعروف این ترید

اذا قصر الوغد الدنى نمى به

الى المجد آباء له و جدود

مباذیل للمولى محاشید للقرى

و فی الروع عند النائبات اسود

اذا انتحل العز الطریف فانهم

لهم ارث مجد ما یرام تلید

اذا مات منهم سید قام سید

كریم یبنى بعده و یشید

(اگر زمین نابهنگام جسم زید را در خود گیرد، در آن زمین كردار نیك و بخشش آشكار گردد.

و اگر شب را به سر برد در جایى و اسیر گور گردد(و از دنیا برود)بحقیقت‏به آنجا فرود آمده، در حالى كه پسندیده كردار و از دست رفته است(یعنى رفتنش موجب تاسف و اندوه است).

به درخواست كننده(و مرد سائل، گوشش)شنواست، زیرا مى‏داند بزودى همانا كرم او آن مرد را مى‏كشد و دوباره بازگردد.

به آنكس كه جویاى بخشش است، هنگامى كه فرود آید نمى‏گوید: كجا را مى‏خواهى؟(یعنى نگفته و نپرسیده به او بخشش مى‏كند، زیرا جز او از كسى بخشش نجویند).

هر گاه مرد پست رذل(از حسب و نسب او)كوتاه كند، او را به بزرگى برفرازند پدران و اجدادش.

آن مردانى كه به بندگان(و غلامان)خود بخشش مى‏كردند، و براى میهمانان خدمتگزار بودند، و هنگام ترس در پیشامدها شیرانى بودند.

هرگاه مرد تازه دوران و نو رسى بزرگى به خود بندد، پس براى ایشان است میراث مجد و عظمت دست نخورده قدیم(یعنى اگر كسى به بزرگى تازه خود ببالد، اینان از قدیم بزرگ و بزرگزاده بوده‏اند).هرگاه بزرگى از ایشان بمیرد، مرد بزرگ و بزرگوار دیگرى(به جاى او)بپا خیزد كه پس از او بناى تازه(در بزرگى)بسازد و آن را محكم كند.)

و مانند این، اشعار بسیارى است كه نقل آنها كتاب را طولانى كند، و زید بن حسن بدون آنكه ادعاى امامتى بكند از دنیا برفت، و هیچ یك از گروه شیعه و نه دیگران چنین ادعایى درباره او نكردند، زیرا شیعه دو دسته‏اند، یكى طایفه امامى، و دیگر طایفه زیدى، پس طایفه امامى درباره امامت تكیه بر نصوص(و سخنانى كه رسول خدا(ص)بصراحت درباره امامت كسى فرموده)نمایند، و(روشن است)كه نصوصى درباره فرزندان امام حسن(ع) نرسیده، و همگى آنان در این باره اتفاق دارند، و هیچ یك از آنان چنین ادعایى براى خود نكرده تا شك در آن پیدا شود.و اما زیدیه(پیروان زید بن على بن الحسین(ع)) پس از على و حسن و حسین(ع)در باب امامت مراعات دعوت و جهاد كنند(یعنى آن كس را امام دانند كه مردم را به امامت‏خود بخواند و با دشمنان جهاد نماید)و زید بن حسن رحمه الله(كسى بود كه)با بنى امیه مدارا مى‏كرد، و از جانب ایشان كارهایى عهده‏دار مى‏شد، و راى او با دشمنان خود به تقیه بود، و با ایشان آمیزش مى‏كرد، و این كار(یعنى تقیه و آمیزش)در پیش زیدیه با نشانه‏هاى امامت‏سازگار نیست، چنانكه نقل شد.

و اما حشویه كسانى هستند كه بنى امیه را امام دانند و براى فرزندان رسول خدا(ص) در هیچ حال و زمانى امامت را قائل نیستند.

و اما معتزله(پیروان واصل بن عطاء كه از مجلس حسن بصرى اعتزال و كناره‏گیرى جست و از این رو پیروانش را معتزله گویند)امامت‏براى كسى قائل نیستند جز آن كس كه در اعتزال هم راى آنان باشد، و یا آن كس كه شورا و اختیار مردمان عقد خلافت را براى او ببندد، و چنانكه گفتیم، زید بن حسن از این احوال بیرون است.

و اما خوارج به امامت آن كس كه امیر المؤمنین(ع)را دوست دارد واو را فرمانرواى خود داند قائل نیستند، و خلافى نیست در اینكه زید از كسانى بود كه پدر و جد خود را دوستدار بود و آنان را امام و فرمانرواى خود مى‏دانست.

حسن بن حسن
شیخ مفید(ره)فرموده:

و اما حسن بن حسن(فرزند دیگر آن حضرت(ع))مردى بزرگ و بزرگوار و دانشمند و پارسا بود و در زمان خود متولى صدقات امیر المؤمنین على بن ابیطالب(ع)بود، و آن جناب با حجاج بن یوسف ثقفى داستانى دارد كه زبیر بن بكار روایت كرده، گوید: حسن بن حسن در زمان خود متولى صدقات امیر المؤمنین(ع)بود، پس روزى در میان سوارانى كه با حجاج مى‏رفتند مى‏رفت و حجاج در آن روز فرماندار شهر مدینه بود، پس حجاج به او گفت: عمر بن على را در صدقات پدرت با خود شریك ساز، زیرا كه او عموى توست و یادگار خاندان شماست!حسن گفت: شرطى را كه على(ع)در این باره كرده(و آن روز به فرزندان حسن واگذارده)به هم نمى‏زنم و كسى را كه او در صدقات داخل نكرده، من داخل نخواهم كرد.حجاج گفت: اكنون من او را داخل در آن مى‏كنم.پس حسن بن حسن خود را به عقب كشید تا گاهى كه حجاج از او غافل شد، به سوى عبد الملك(بن مروان كه آن هنگام خلیفه بود و در شام اقامت داشت)رهسپار شد و به در سراى او ایستاده، اجازه ملاقات مى‏خواست، یحیى بن ام الحكم بر او گذشت و چون او را بدید نزد او آمده، بر او سلام كرد و از آمدنش به شام و احوالش پرسید، سپس به او گفت: من هنگام ملاقاتت در پیش عبد الملك سودى به تو خواهم رساند، و هنگامى كه حسن بن حسن بر عبد الملك در آمد عبد الملك به او خوش آمد گفت و با خوشرویى آماده پاسخ دادن به درخواست او شد، و حسن بن حسن را زودتر از عادت سپیدى موى فرا گرفته بود، پس عبد الملك در حالى كه یحیى بن ام‏الحكم نیز در مجلس خلیفه حاضر بود به حسن گفت: اى ابا محمد سپیدى مو و پیرى زود به سراغ تو آمده؟یحیى بن ام الحكم گفت: اى امیر المؤمنین چرا چنین نباشد!آرزوهاى مردم عراق او را پیر كرده، گروههاى مردم(از این سو و آن سو)به نزد او مى‏آیند و او را به آرزوى خلافت مى‏اندازند(و اندوه نرسیدن به آن او را پیر كرده)!حسن بن الحسن رو به او كرده، گفت: به خدا پذیرایى بدى از من كردى، اینگونه نیست كه تو مى‏گویى، بلكه ما خاندانى هستیم كه موى ما زود سپید شود، و عبد الملك این سخنان را مى‏شنید، پس به حسن گفت: آنچه به خاطر آن به اینجا آمده‏اى بیان كن، او جریان گفتار حجاج را به او بازگو كرد، عبد الملك گفت: حجاج را چنین كارى نرسیده و من براى او نامه‏اى مى‏نویسم كه این كار را نكند، پس نامه‏اى به حجاج نوشت و جایزه‏اى نیكو به حسن بن حسن داد.

و چون حسن از نزد عبد الملك بیرون آمد، یحیى بن ام الحكم او را دیدار كرد، پس حسن براى بد رفتاریش در حضور عبد الملك با او درشتى كرد، و به او گفت: این چه چیزى بود كه به من وعده كردى(و بر خلاف آن رفتار نمودى؟)یحیى به او گفت: آرام باش كه به خدا سوگند همیشه خلیفه از تو اندیشه دارد و مى‏ترسد، و اگر ترس از تو نبود، خواسته‏ات را انجام نمى‏داد و من درباره نیكى به تو كوتاهى نكردم(یعنى این سخن من موجب گشت كه بیم تو در دل او بیفتد و حاجتت را روا سازد).

و حسن بن حسن با عمویش امام حسین(ع)در كربلا حاضر گشت، و چون حسین(ع)كشته شد و خاندان او اسیر گشتند(حسن بن حسن نیز در میان اسیران بود)و اسماء بن خارجة(كه از طایفه مادر حسن بن حسن بود)او را از میان اسیران بیرون كشیده، گفت: به خدا هرگز كسى را نیرویى بر پسر خوله(كه نام مادر او بود)نباشد و دسترسى به او پیدا نكند!عمر بن سعد گفت: پسر برادر ابى حسان را(كنیه اسماء بن خارجة است) واگذارید، وبرخى گویند: هنگامى كه اسیر شد، جراحاتى به او رسیده بود كه از آن بهبودى یافت.

و روایت‏شده كه حسن بن حسن یكى از دو دختر عمویش امام حسین(ع)را براى خویش خواستگارى كرد، حسین(ع)به او فرمود: اى فرزند هر كدامیك كه بیشتر دوست دارى خود اختیار كن(تا او را به همسرى تو درآورم)حسن حیا كرد و پاسخى نداد، پس حسین(ع)فرمود: من دخترم فاطمه را براى تو اختیار كردم، زیرا او باهت‏بیشترى به مادرم فاطمه، دختر رسول خدا(ص)دارد.

و هنگامى كه حسن بن حسن از دنیا رفت، سى و پنج‏سال داشت، و برادرش زید بن حسن زنده بود، ولى به برادر مادرى خود ابراهیم پسر محمد بن طلحه وصیت كرد، و چون حسن بن حسن از دنیا رفت، همسرش فاطمه، دختر حسین بن على(ع)، خیمه خویش بر روى قبر او بزد، و روزها روزه بود و شبها به عبادت مى‏گذرانید، و به خاطر جمالى كه داشت، او را به حور العین شبیه مى‏ساختند، پس چون یك سال بر این منوال گذشت، به غلامان خود گفت: چون تاریكى شب فرا رسید، این خیمه را از اینجا بكنید، پس چون تاریك شد شنید گوینده‏اى مى‏گوید: آیا گمشده خود را یافتند؟دیگرى در پاسخش گفت: (نه)بلكه ناامید شده، بازگشتند!

و حسن بن حسن از دنیا رفت و ادعاى امامت نكرد و كسى نیز چنین ادعایى درباره‏اش ننمود، چنانكه درباره برادرش زید بیان داشتیم.

فرزندان دیگر آن حضرت
مرحوم مفید(ره)درباره فرزندان دیگر آن حضرت نیز مى‏نویسد:

و اما عمر و قاسم و عبد الله، فرزندان دیگر حسن بن على(ع)، پس ایشان در ركاب عموى خویش حسین بن على(ع)در كربلا شهید شدند، خداوند از ایشان خوشنود باشد و خوشنودشان سازد، و به خاطر دفاعى كه از اسلام و مسلمین كردند پاداششان را نیكو فرماید.

و اما عبد الرحمن بن حسن رضى الله عنه با عمویش حسین(ع)براى زیارت حج‏بیرون رفت، و در ابواء(كه نام جایى است در راه مكه و مدینه و قبر آمنه مادر رسول خدا(ص)نیز در آنجاست)در حال احرام از دنیا برفت، رحمة الله علیه.

و اما حسین بن حسن كه به اثرم معروف بود، مردى بود دانشمند و فاضل، ولى ذكرى از او نشده است.

و طلحة بن حسن مردى بخشنده و سخاوتمند بود.

بر حسب تصادف در غروب روز سه شنبه بیست و هشتم ماه صفر سال 1406 هجرى قمرى كار تالیف این كتاب شریف در قریه جماران پایان یافت.

پى نوشتها: 1.در كتاب حیاة الامام الحسن(ع)در كیفیت تزویج آن حضرت با جعده داستانى نقل شده كه مى‏توانید به جلد 2، ص 465 كتاب مزبور مراجعه نمایید.

2.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 2، ص 468.

3.ارشاد مفید(مترجم)، ج 2، ص 16.

4.مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 29.




 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:12 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

واژه های رنگ باخته!

در هیاهوی زندگی امروز انگار بسیاری از واژه ها, دیگر رنگ باخته . برادری, شرف, بزرگواری ... گویی به زمان دیگری تعلق دارند. به زمانی كه پدری درعین بی نیازی, می پرسد آنچه را كه می داند و پسر می گوید با آنكه می داند پدر بی نیاز است از شنیدن آن, تا كه شاید زمانی دیگر خسته ای چون من, تو, ما, بیگانگی خویش را با این كلمات بشكند ...

# امیر المومنین علیه السلام : فرزندم درستی چیست ؟

حسن بن علی علیه السلام: پدر, درستی, از میان برداشتن بدی ها بوسیله ی نیكی هاست .

#-   شرف چیست ؟

نیكی كردن به خویشاوندان و تحمل بدی ایشان .

#-   جوانمردی چیست ؟

پاكدامن بودن ...

#-   پستی چیست ؟

به چیزهای خرد نظر داشتن و از اندك چیزی دریغ ورزیدن .

#-  كرم چیست ؟

بخشیدن قبل از خواستن ...

#-  فرومایگی چیست ؟

راحت خود را خواستن و به همسر بی اعتنایی كردن .

#-   جود چیست ؟

بذل و بخشش در حال تنگ دستی و توانگری.

#-  بخل چیست ؟

آنچه كه داری را شرافت(خود) پبنداری و آنچه كه انفاق می كنی را  تلف شده بدانی.

#-  برادری چیست ؟

وفاداری در سختی و آسایش.

#-  ترس چیست ؟

دلیری بر دوست و گریز از دشمن .

#-  غنیمت چیست ؟

گرایش به تقوی و پارسایی در دنیا , كه نیكو غنیمتی است .

#-  بردباری چیست ؟

خشم را فرو خوردن و خویشتن دار بودن .

#-  بی نیازی چیست ؟

دلخوش بودن به قسمت الهی , اگر چه اندك باشد ...

#-  فقر چیست ؟

حریص بودن بر هر چیزی ...

#-  ذلت چیست ؟

وحشت از حقیقت و راستی ...

#-  رنج بیهوده چیست ؟

سخن گفتن در باره ی چیزی كه به دردت نمی خورد  .

#- بزرگواری چیست ؟

در عین تنگدستی بخشیدن و گذشت از بدی ها   .

#- خردمندی چیست ؟

حفظ آن چیزی كه به تو سپرده شده ...

#-  بلند مرتبگی چیست ؟

انجام زیبایی ها و دوری از زشتی ها .

#-  دوراندیشی چیست ؟

بسیار بردبار و بودن و با نزدیكان با نرمی رفتار كردن .

#-  سفاهت چیست ؟

پیروی از فرو مایگان و همنشینی با گمراهان ...

#-  محرومیت چیست ؟

از دست دادن بهره ای كه به تو داده شده است ...

#-  نادانی چیست ؟

شتاب در دستیابی به فرصت ها قبل از اینكه امكان پذیر باشد و نیز خودداری از پاسخ گویی(نسبت به آنچه می دانی) و چه نیكو یاوری است سكوت در بسیاری از مواقع,  هر چند كه سخنور باشی.(تحف العقول؛ صفحه 225)

* * * * *

كمی كه به واژه ها فكر می كنیم می بینیم, انگار می شود دوباره نگاه كرد, طعم دیگری از زندگی راچشید و رنگ دیگری از آن را تجربه كرد, نگاهی متفاوت و رنگی واقعی

 

--------------------------------------------------------------------------------


شیرازی؛ سید حسن؛ کتاب کلمة الامام حسن علیه السلام؛

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:14 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

روایت شجاعت و کیاست امام حسن علیه السلام

 

فضائل امام حسن علیه السلام
1-
محبوب رسول خدا صلى الله علیه و آله
2-
عبادت و خوف از خدا
الف) هنگام وضو
ب) هنگام ورود به مسجد
ج) در وقت نماز و در هر حال
د) بعد از نماز
ه) هنگام خواندن قرآن
و) هنگام مرگ و شهادت
3-
علم الهى
4-
شجاعت و شهامت
5-
معاشرت و اخلاق
6-
سخاوت و فریادرسى از محرومان
پیشواى دوم جهان تشیع، اولین ثمره زندگى مشترك على علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام در نیمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در «مدینة الرسول‏» دیده به جهان گشود. (1) وقتى خبر ولادت امام مجتبى به گوش پیامبر گرامى اسلام رسید، شادى و خوشحالى در رخسار مبارك آن حضرت نمایان شد. مردم شادى ‏كنان مى‏آمدند و به پیامبر صلى الله علیه و آله و على و زهرا علیهماالسلام تبریك مى‏گفتند، رسول خدا در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. (2)

پیامبراكرم صلى الله علیه و آله در روز هفتم ولادت، گوسفندى را عقیقه ( و قربانى) كرد و در هنگام كشتن گوسفند، این دعا را خواند: « بسم الله عقیقة عن الحسن، اللهم عظمها بعظمة و لحمها بلحمه شعرها بشعره . اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله (3)؛ بنام خدا، [این] عقیقه‏اى است از جانب حسن، خدایا! استخوان عقیقه در مقابل استخوان حسن، و گوشتش در برابر گوشت او . خدایا! عقیقه را وسیله حفظ محمد و آل محمد قرار ده

سپس پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله موهاى سر او را تراشید و فاطمه زهرا علیهاالسلام هم وزن آن به مستمندان «درهم‏» نقره سكه‏ دار انفاق نمود. (4) از این تاریخ آیین عقیقه و صدقه به وزن موهاى سر نوزاد مرسوم شد .

حسن بن على، هفت ‏سال در دوران جدش زندگى كرد و سى سال از همراهى پدرش امیرمؤمنان برخوردار بود. پس از شهادت پدر( در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید (5) و در قبرستان «بقیع‏» در مدینه مدفون گشت .

به بهانه ولادت آن بزرگوار، در این مقاله برآنیم كه گوشه‏هایى از فضائل و مناقب ایشان را بیان كنیم .

 

 

فضائل امام حسن علیه السلام
سیوطى در تاریخ خود مى‏نویسد: «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثیرة، سیدا حلیما، ذا سكینة و وقار و حشمة، جوادا، ممدوحا(6)؛ حسن [بن على داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او [شخصیتى ] بزرگوار، بردبار، با وقار، متین، سخاوتمند، و مورد ستایش بود

البته سبط اكبر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله باید چنین باشد، چرا كه متقین باید داراى فضائل باشند. امام على علیه السلام فرمود: « فالمتقون هم اهل الفضائل (7)؛ پرهیزکاران، اهل فضائل هستند

در ذیل برخى از فضائل آن حضرت را بر مى‏شمریم .

 

 

1- محبوب رسول خدا صلى الله علیه و آله
از راه‏هاى شناخت عظمت و برترى یك انسان این است كه محبوب انسان‏هاى برتر و با فضیلت ‏باشد. در عالم هستى برتر از خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله نداریم و حسن بن على علیهماالسلام سخت محبوب پیغمبر گرامى اسلام بود و این محبت و دوستى را در گفتار و كردار خویش ظاهر، و به اصحاب خود مى‏فهماند. بخارى از ابى بكر نقل مى‏كند كه گفت: «رایت النبى صلى الله علیه و آله على المنبر والحسن بن على معه وهو یقبل على الناس مرة و ینظر الیه مرة و یقول: ابنى هذا سید(8)؛ دیدم نبى اكرم صلى الله علیه و آله را كه بر فراز منبر بود، و حسن بن على هم با او بود. او گاهى به مردم رو مى‏كرد و گاهى به حسن، و مى‏فرمود: این فرزند من [سید و] آقاست .» و مى‏فرمود: «من احب الحسن والحسین فقد احبنى ومن ابغضهما فقد ابغضنى (9)؛ هر كه حسن و حسین را دوست ‏بدارد، مرا دوست دارد، و هر كه با آن دو دشمنى كند با من دشمنى كرده است

در این حدیث علاوه بر محبوبیت امام حسن علیه السلام در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله كه خود نشانه فضیلت است، محبت او و برادرش حسین علیه السلام معیار فضیلت و خوبى‏ها قرار داده شده است، چنان كه دشمنى آن دو، نشانه مبغوضیت نزد رسول خدا و پلیدى است.

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در جاى دیگرى فرمود: «هما سیدا شباب اهل الجنة و هما ریحانتى (10)؛  آن دو (حسن و حسین) آقاى جوانان بهشت و ریحانه من هستند

 

 

2- عبادت و خوف از خدا
بندگى رمز پیشرفت اولیاء الهى و زمینه ‏ساز رسیدن به اوج كمالات و فتح قله سعادت است. با عبادت، انسان محبوب خدا شده و به او تقرب مى‏یابد .

اگر ایوب و داوود و دیگر پیامبران الهى مدال افتخار دارند، به خاطر بندگى خداست كه خداوند با عبارت «نعم العبد» (11) آنان را ستوده است . و اگر خضر نبى علم لدنى داشت و پیغمبر اولوالعزمى همچون موسى علیه السلام شاگردى او مى‏كرد و جدایى از او را تلخ‏ترین حادثه زندگى مى‏دانست، در اثر بندگى او بود . قرآن كریم نام حضرت خضر را نیاورد بلكه فرمود: «فوجدا عبدا من عبادنا» (12)؛ « بنده‏اى از بندگان ما را یافتند.» كه نشان دهنده مقام بندگى و عبودیت در پیشگاه خداوند است . و اگر پیامبر خاتم، محمد مصطفى صلى الله علیه و آله به اوج قله مكاشفه و دریافت آخرین دین الهى دست‏ یازید، بر اثر بندگى بود، از این رو در شبانه روز حداقل ده نوبت عرضه مى‏داریم: «اشهد ان محمدا عبده ورسوله؛ شهادت مى‏دهم كه محمد صلى الله علیه و آله بنده و رسول خداست.» خداوند هدف از آفرینش انسان را بندگى مى‏داند و مى‏فرماید: «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون‏» (13)؛ «من جن و انس را نیافریدم جز براى این كه عبادت كنند

راستى بندگى چه اكسیرى است كه در دسترس همگان قرار دارد، ولى اكثر مردم از آن بى‏خبر و نسبت ‏به آن بى‏توجه‏اند . در حالى كه تمام عزت‏ها، سربلندى‏ها و افتخارها، زیر سایه بندگى است .

امام مجتبى علیه السلام مى‏فرماید: «اذا اردت عزا بلا عشیرة، وهیبة بلا سلطان فاخرج من ذل معصیة الله الى عز طاعة الله (14)؛ هر گاه اراده عزتى بدون دار و دسته، و هیبتى بدون سلطنت داشتى، از خوارى معصیت الهى بیرون آمده، به سوى عزت طاعت‏ خداوند رو كن

از مصادیق كامل بندگان مقرب الهى، امام حسن مجتبى علیه السلام است كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشت، خود را در محضر او مى‏دید و خوف عظمت الهى سراسر وجود او را پر كرده، و تمام هستى او را فرا گرفته بود.

در ذیل به نمونه‏هایى در این زمینه اشاره مى‏شود:

 

 

الف) هنگام وضو
آن حضرت هنگام وضو گرفتن بدنش مى‏لرزید، و چهره‏اش زرد مى‏شد، از او درباره راز این امر سؤال شد، فرمود: «حق على كل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله (15)؛ بر هر كسى كه در پیشگاه خداوند مى‏ایستد لازم است كه [از عظمت الهى] رنگش زرد و اندامش به لرزه افتد

 

 

ب) هنگام ورود به مسجد
وقتى كه در آستانه مسجد قرار مى‏گرفت، سر به سوى آسمان بلند مى‏كرد و عرضه مى‏داشت: «الهى ضیفك ببابك یا محسن قد اتاك المسى‏ء، فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندك یا كریم (16)؛ خدایا میهمانت درب خانه‏ات ایستاده، اى احسان كننده! [بنده] گنه‏ كار به سوى تو آمد، به خوبى آنچه نزد توست، از بدى آنچه نزد من است درگذر. اى [خداى] بخشنده

 

 

ج) در وقت نماز و در هر حال
امام صادق علیه السلام مى‏فرماید:« ان الحسن بن على كان اعبد الناس فى زمانه و ازهدهم و افضلهم و كان اذا حج ‏حج ماشیا و ربما مشى حافیا و كان اذا ذكر الموت بكى و اذا ذكر القبر بكى، و اذا ذكر البعث و النشور بكى، و اذا ذكر الممر على الصراط بكى و اذا ذكرالعرض على الله تعالى ذكره شهق شهقة یغشى علیه منها و كان اذا قام فى صلاته ترتعد فرائضه بین یدى ربه عزوجل و كان اذا ذكر الجنة و النار اضطرب اضطراب السلیم و سال الله الجنة (17)؛ امام حسن علیه السلام عابدترین، زاهدترین و برترین مردم زمان خویش بود، هرگاه حج‏ به جا مى‏آورد پیاده و گاهى پا برهنه بود، همیشه این گونه بود كه اگر یادى از مرگ و قبر و قیامت مى‏كرد گریه مى‏كرد. وقتى یادى از گذشتن از صراط مى‏كرد، گریه مى‏كرد، وقتى یادى از عرضه شدن در پیشگاه الهى [براى حساب و كتاب] مى‏كرد، صداى حضرت بلند مى‏شد، تا آنجا كه غش مى‏كرد [ و بیهوش مى‏افتاد]، و هر گاه براى نماز مى‏ایستاد، بند بند وجود او در مقابل خدایش مى‏لرزید و هر وقت از بهشت و جهنم یاد مى‏كرد، مانند مار گزیده مى‏پیچید، و از خداوند بهشت را درخواست مى‏كرد

 

 

د) بعد از نماز
در حالات آن حضرت نوشته‏اند: «ان الحسن كان اذا فرغ من الفجر لم یتكلم حتى تطلع الشمس (18)؛ امام حسن علیه السلام همواره چنین بود كه وقتى از نماز صبح فارغ مى‏شد، [باز هم بر سجاده خویش مى‏نشست و عبادت خدا مى‏كرد، ] با هیچ كس [در آن حال ] سخن نمى‏گفت: تا آنگاه كه خورشید طلوع مى‏كرد

 

 

ه) هنگام خواندن قرآن
در هنگام قرائت قرآن، وقتى به آیه « یا ایها الذین آمنوا» مى‏رسید، مى‏گفت: «لبیك اللهم لبیك (19)؛ اجابت كردم خدایا، اجابت كردم

 

 

و) هنگام مرگ و شهادت
آن حضرت هیچگاه خدا را فراموش نكرد و در تمام عمر خویش به یاد محبوب بود. از دورى دوست و خوف و عظمت او اشك مى‏ریخت؛ در نماز، در حال خواندن قرآن، ... و تا آخرین لحظه، حتى آنگاه كه در بستر شهادت قرار گرفت، گریه‏اش شدت گرفت، عرض كردند: اى پسر رسول خدا! گریه مى‏كنى در حالى كه محبوب رسول خدا هستى و رسول خدا درباره تو بسیار تعریف كرد و سخن گفت و تو بیست نوبت پیاده به حج مشرف شدى . فرمود: «انما ابكى لخصلتین؛ لهول المطلع و فراق الاحبة (20)؛ به خاطر دو چیز مى‏گریم؛ وحشت آنچه در پیش دارم و جدائى دوستان

 

 

3- علم الهى
مهمترین امتیاز انسان نسبت‏ به سایر موجودات - حتى ملائكه - دانش و بینش است . در قرآن كریم آمده است: « وعلم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤلاء ان كنتم صادقین قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا» (21)؛ علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را همگى به آدم آموخت، بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گویید، اسامى این‏ها را به من خبر دهید. عرض كردند: تو منزهى، ما چیزى جز آنچه به ما تعلیم داده‏اى نمى‏دانیم

برترین علم‏ها، علمى است كه مستقیما از ذات الهى به شخصى افاضه شود كه به آن علم « لدنى‏» گفته مى‏شود. خداوند در مورد حضرت خضر علیه السلام مى‏فرماید: « وعلمناه من لدنا علما»(22)؛ «علم فراوانى از نزد خود به او آموخته‏ایم

امام حسن مجتبى علیه السلام داراى چنین علمى بود . به برخى روایات در این زمینه توجه كنید:

1- عثمان بن عفان درباره علم امام حسن علیه السلام خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مى‏گوید: «ومن لك بمثل هؤلاء الفتیة اولئك فطموا العلم فطما و حازوا الخیر والحكمة (23)؛ كجا مى‏توانى مثل این جوان‏ها را پیدا كنى؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند

2- امام على علیه السلام درباره فرزندش امام حسن علیه السلام بعد از شنیدن سخنان او با ابوسفیان در حالى كه كودكى چهارساله بیش نبود، فرمود: «الحمد لله الذى جعل فى آل محمد من ذریة محمد المصطفى نظیر یحیى بن زكریا « وآتیناه الحكم صبیا» (24)؛ سپاس خداى را كه در میان آل محمد و در نسل پیامبر خدا، كسى را قرار داد كه همچون یحیى بن زكریاست. [ كه خداوند در مورد او فرمود:] به وى علم و دانش در كودكى عطا كردیم

3- معاویه، به امام حسن مجتبى علیه السلام عرض كرد: شنیده‏ام رسول خدا مقدار خرماى درخت را مى‏دانست، آیا چیزى از آن علم (الهى) در نزد شما هم وجود دارد؟ شیعیان شما چنین مى‏پندارند كه شما به همه چیز؛ آنچه در زمین است و هر چه در آسمان است آگاهى دارید. حضرت فرمود: «ان رسول الله صلى الله علیه و آله كان یخرص كیلا و انا اخرص عددا (25)؛ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله [مقدار] وزن و پیمانه [درخت‏ خرما] را مى‏گفت و من عدد آن را مى‏گویم معاویه گفت: این درخت‏ خرما چند عدد خرما دارد؟ حضرت فرمود: چهار هزار و چهار عدد. دانه‏هاى خرما را شمردند و دیدند همان مقدار است كه حضرت فرموده است .

 

 

4- شجاعت و شهامت
از صفات بارز پرواپیشگان و اولیاء خداوند، این است كه خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در نظرشان كوچك مى‏باشد. امیرالمؤمنین على علیه السلام درباره متقین مى‏فرماید: «عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعینهم (26)؛ خالق در جان آنان بزرگ است پس غیر او در چشمشان كوچك مى‏باشد.» سّر شجاعت اولیاى الهى نیز در همین است .

بعضى مى‏پندارند كه شجاعت امام حسن علیه السلام كمتر از ائمه دیگر بوده است . براى این كه نادرستى این پندار روشن شود به نمونه‏هایى از شهامت آن حضرت اشاره مى‏شود:

1- به نقل برخى از مورخان مانند «ابن اثیر»، «ابن خلدون‏»، «سید هاشم معروف الحسنى‏» و «باقر شریف قرشى‏»، امام حسن علیه السلام به همراه برادرش امام حسین علیه السلام در فتح شمال آفریقا با ده هزار رزمنده شركت كردند. (27)

همچنین به نقل از «طبرى‏» و «ابن اثیر»، امام حسن علیه السلام و برادرش امام حسین علیه السلام در فتح طبرستان در سال سى هجرى در كنار دیگر رزمندگان اسلام حضور داشتند. (28)

ابونعیم اصفهانى مى‏نویسد: امام حسن علیه السلام در فتوحات ایران شركت داشت و در اصفهان و گرگان كنار رزمندگان اسلام بود. (29)

2- امام مجتبى علیه السلام در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امیرالمؤمنین علیه السلام در خط مقدم جبهه مى‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على علیه السلام سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏كرد. (30)

پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را جهت ‏شركت در این جهاد دعوت كرد. (31)

او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى‏» ، یكى از مهره‏هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امیرمؤمنان علیه السلام مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شكنان جلوگیرى مى‏كرد. با این حال حسن بن على علیهماالسلام متجاوز از 9 هزار نفر از شهر كوفه به میدان جنگ گسیل داشت. (32)

3- آن حضرت در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان علیه السلام براى جنگ با معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج ‏خویش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب على علیه السلام و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود. (33)

آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امیرمؤمنان، در جنگ صفین از یاران خود خواست كه او و برادرش حسین علیه السلام را از پیشتازى در جنگ با دشمن باز دارند، تا نسل پیامبر صلى الله علیه و آله با كشته شدن این دو شخصیت از بین نرود. (34)

آنچه بیان شد، و موارد مشابه آن، نشان از آن دارد كه امام حسن مجتبى علیه السلام فردى سخت ‏شجاع و با شهامت‏ بوده، هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشته است.

آن حضرت در پیشرفت اسلام از هیچ‏گونه جانبازى دریغ نمى‏ورزید و همواره آماده جهاد و مبارزه در راه خدا بود .

 

 

5- معاشرت و اخلاق
امام حسن مجتبى علیه السلام تجسم عالى فضایل انسانى بود. او مقتداى پاكان و صالحان بود و خود بهره بسیار از خلق و خوى رسول خدا صلى الله علیه و آله داشت .

«علامه مجلسى‏» مى‏نویسد: مردى از شام به تحریك معاویه به امام مجتبى علیه السلام ناسزا گفت . امام مجتبى علیه السلام صبر كرد تا سخن او به پایان رسید، آن‏گاه به سوى او رفت، تبسمى كرد و به او سلام كرد و سپس فرمود: پیر مرد! فكر مى‏كنم غریب هستى و شاید در اشتباه افتاده‏اى . اگر به چیزى نیازى دارى، برآورده كنیم، اگر راهنمایى مى‏خواهى، راهنمائیت كنیم و اگر گرسنه‏اى سیرت كنیم، اگر برهنه‏اى لباست دهیم، و اگر نیازمندى، بى‏نیازت كنیم، اگر جا و مكان ندارى، مسكنت دهیم، و مى‏توانى تا برگشتنت میهمان ما باشى و ... .

مرد شامى در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه كرد و گفت: «اشهد انك خلیفة الله فى ارضه، الله اعلم حیث ‏یجعل رسالته؛ گواهى مى‏دهم كه تو جانشین خدا در زمین هستى، خدا بهتر مى‏داند كه رسالت ‏خویش را كجا قرار دهد.» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوض‏ترین افراد بودید، ولى اكنون محبوب‏ترین افراد در نزدم هستید. (35)

 

 

6- سخاوت و فریادرسى از محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسؤولیت ‏سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع دارند و به حكم پیوند عمیق معنوى و برادرى دینى، باید همواره در تامین نیازمندى‏هاى محرومان كوشا باشند. پیامبراكرم صلى الله علیه و آله و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارش‏هاى مؤكدى در این زمینه نموده‏اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته‏اى از انسان دوستى و ضعیف ‏نوازى به شمار مى‏رفتند.

پیشواى دوم شیعیان، در بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان، سر آمد روزگار خویش و آرام بخش دل‏هاى دردمند و نقطه امید درماندگان بود . هیچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پریشانى نمى‏كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى‏نهاد و گاهى پیش از آن كه مستمندى اظهار احتیاج كند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را بر طرف مى‏ساخت و اجازه نمى‏داد رنج و مذلت‏ سؤال را بر خود هموار سازد!

آن حضرت دو بار تمامى دارایى خویش را در راه خدا داد، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسیم كرد و نصف اموال را به مستمندان بخشید. (36)

در اینجا به نمونه‏هایى از انفاق‏هاى آن حضرت اشاره مى‏شود:

1- روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود، مرد فقیرى از او كمك مالى خواست، عثمان پنج درهم به وى داد، مرد فقیر گفت: مرا نزد كسى راهنمایى كن كه كمك بیشترى نماید . عثمان به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام اشاره كرد، وى پیش آن‏ها رفت و درخواست كمك نمود . امام مجتبى علیه السلام فرمود: «ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع (37)؛درخواست كردن از دیگران جایز نیست مگر در سه مورد: دیه‏اى به گردن انسان باشد كه از پرداخت آن عاجز است، یا بدهى و دینى كمرشكن داشته باشد كه توان اداى آن را ندارد، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد.» كدامیك از این موارد براى تو پیش آمده است؟ عرض كرد: اتفاقا گرفتارى من یكى از همین سه چیز است .

آنگاه حضرت پنجاه دینار به وى داد و به پیروى از آن حضرت، حسین بن على علیهماالسلام چهل و نه دینار به او عطا كرد.

فقیر هنگام برگشت از كنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: تو كمك كردى ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مى‏خواهم؟ اما حسن بن على در مورد مصرف پول از من سؤال كرد، آنگاه پنجاه دینار عطا فرمود .

عثمان گفت: این خاندان كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند . نظیر آنها را كى مى‏توان یافت؟ (38)

2- ابى عتیق به دنبال آن حضرت راه افتاد، حضرت با تبسم به او فرمود: حاجتى دارى؟ عرض كرد بله، از اسبت ‏خوشم آمده است . حضرت از اسب پایین آمد و آن را به او بخشید. (39)

3- كمك غیرمستقیم: همت‏ بلند و طبع عالى حضرت مجتبى علیه السلام اجازه نمى‏داد كسى از در خانه او ناامید برگردد و گاه كه كمك مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندى‏هاى افراد كوشش مى‏كرد و با تدبیرى خاص گره از مشكلات گرفتاران مى‏گشود .

روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود . اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى علیه السلام پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از این كه فرد تهیدستى از درخانه‏اش ناامید برگردد شرمسار بود . از این رو فرمود: آیا حاضرى تو را به كارى راهنمایى كنم كه به مقصودت برسى؟ گفت: چه كارى؟ فرمود: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده، ولى هنوز كسى به او تسلیت نگفته است . نزد خلیفه مى‏روى و با سخنانى كه به تو یاد مى‏دهم، به وى تسلیت مى‏گویى و از این راه به هدف خود مى‏رسى . گفت: چگونه تسلیت ‏بگویم؟ فرمود: وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو «الحمد لله الذى سترها بجلوسك على قبرها ولاهتكها بجلوسها على قبرك؛ حمد خدا را كه او را با نشستن تو بر قبرش پوشیده داشت و با نشستنش بر قبرت مورد هتك حرمت قرار نداد .» یعنى اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاك پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر تو پیش از او از دنیا مى‏رفتى، دخترت پس از مرگ تو در به در مى‏شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود .

مرد فقیر به این ترتیب عمل كرد . این جمله‏هاى عاطفى در روان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جایزه‏اى به وى بدهند . آنگاه پرسید: این سخن از آن خودت بود؟ گفت: نه، حسن بن على علیهماالسلام آن را به من آموخته است . خلیفه گفت: راست مى‏گویى، او منبع سخنان فصیح و شیرین است .

 


پى‏نوشت‏ها:
1-
محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بیروت، داراالاحیاء التراث العربى)، ج‏44، ص‏134 و 144 .
2-
همان، ج‏43، ص‏282 .

3- هاشم معروف الحسنى، سیرة الائمة الاثنى عشر، ( قم، منشورات الشریف الرضى) ج‏1، ص‏462 .

4- همان، ص‏257 .

5- بحار الانوار، ( پیشین)، ج‏44، ص‏134 .

6 - سیوطى، تاریخ الخلفا، ( بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ه . ق) ص‏189.

7- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 193، ص‏402 .

8- محمد بن اسماعیل بخارى، الجامع الصحیح، (بیروت، دار احیاء التراث العربى) ج‏3، ص‏31 .

9- بحار الانوار، (پیشین)، ج 43، ص 264 .

10- ر . ك: بحارالانوار، ج‏43، ص‏262 .

11- ص/30 و 44 .

12- كهف/69 .

13- ذاریات/56 .

14- بحار الانوار، (پیشین)، ج‏44، ص‏139 .

15- همان، ج 43، ص 339 .

16- همان .

17- همان، ج‏43، ص‏331، روایت 1 .

18- همان، ج‏43، ص‏339 .

19- همان، ص‏331 .

20- همان، ج‏43، ص‏332 .

21- بقره/31- 32 .

22- كهف/65 .

23- بحار الانوار، (پیشین)، ج‏43، ص‏332- 333، روایت 4 .

24- همان، ج‏43، ص‏326، حدیث 6، و ر . ك: مناقب ابن شهرآشوب، ج‏4، ص‏6 .

25- همان، ج‏43، ص‏329، حدیث 9.

26- نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 182.

27- هاشم معروف الحسنى، سیرة الائمة الاثنى عشر، قم منشورات الشریف الرضى، ج‏2، ص‏16/ حقایق پنهان، ص‏117 .

28- همان .

29- اخبار اصفهان، ج‏1، ص‏43- 47 / حقایق پنهان، ص‏117.

30- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ( قم، مؤسسه انتشارات علامه)، ج‏4، ص‏21.

31- ابن واضح، تاریخ یعقوبى، (نجف، منشورات المكتبة الحیدریه، 1384 ه . ق)، ج‏2، ص‏170.

32- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، (بیروت، دارصادر)، ج‏3، ص‏231.

33- نصربن مزاحم، واقعه صفین، (قم، مكتبة بصیرتى، 1382 ه . ق)، ص‏113.

34- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، (قاهره، داراحیاء الكتب العربیة، 1961 م)، ج‏11، ص‏25.

35- بحار الانوار، (پیشین)، ج‏43، ص‏344، ذیل روایت 16.

36- همان، ص‏339، ذیل روایت 13/ تاریخ یعقوبى (پیشین)، ج‏2، ص‏215.

37- وسائل الشیعه، ج 9، ص 447 .

38- بحارالانوار، (پیشین)، ج‏43، ص‏333- 332، حدیث 4 .

39- همان، ص‏344.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:15 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

انتظارات امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) از شیعیان

 

آنچه پیش رو دارید، بیان برخی انتظارات و توقّعاتی است كه امام حسن مجتبی علیه‏السلام از امت اسلامی؛ بخصوص از شیعیان دارد. امید آنكه ره‏توشه‏ای برای رهروان كوی دوست باشد.

 

خدا محوری
فراگیری دانش
اندیشیدن و تفكّر
تلاش و كوشش
صبر و بردباری
دقّت در دوستیابی
 

1. خدا محوری
از مهمترین انتظاراتی كه تمام انبیأ و اولیأ از بندگان خدا، داشته‏اند و دارند این است كه مردم در كارها و رفتارها خدا محور باشند و رضایت الهی و خداوندی را در تمام امور محور و اساس قرار دهند
.

امام حسن مجتبی علیه‏السلام نیز كه خود خدا محور و سراپا اخلاص بود، از امت اسلامی و شیعیان خویش توقّع و انتظار دارد كه رضایت الهی را محور فعّالیت خویش قرار دهند. این توقّع را گاه با بیان زیان مردم محوری و خارج شدن از محور رضایت الهی ابراز می‏دارد، آنجا كه فرمود:«مَنْ طَلَبَ رِضَی اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ اُمُورَ النّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَی النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَكَلَهُ اللّهُ اِلَی النّاسِ؛(3) هر كس رضایت خدا را بخواهد هر چند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم كفایت می‏كند و هر كس كه با به خشم آوردن خداوند دنبال رضایت مردم باشد، خدا او را به مردم وا می‏گذارد

و گاه فوائد خدا محوری و در نظر گرفتن رضایت الهی را به زبان می‏آورد و می‏فرماید: «اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجُسْ فی قَلْبِهِ اِلاّ الرِّضا اَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ؛(4) من ضمانت می‏كنم برای كسی كه در قلب او چیزی نگذرد جز رضا[ی خداوندی]، كه خداوند دعای او را مستجاب فرماید

راوی از حضرت امام حسن علیه‏السلام این مهمّ را چنین نقل می‏كند: امام حسن علیه‏السلام روز عید فطر بر گروهی از مردم گذر كرد كه مشغول بازی و خنده بودند، بالای سر آنها ایستاد و فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ فَیسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ اِلی مَرْضاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا وَ قَصَّر آخَرُونَ فَخابُوا؛(5) به راستی، خداوند ماه رمضان را میدان مسابقه برای خلق خود قرار داده است تا به وسیله طاعت او برای جلب رضایت خداوند بر یكدیگر سبقت گیرند. مردمی سبقت گرفتند و كامیاب گشتند و دیگران كوتاهی كردند و ناكام ماندند

رسیدن به رضایت الهی آرزوی تمام انبیأ بوده است. لذا در روایت آمده است كه «موسی علیه‏السلام عرض كرد: خدایا! مرا به عملی راهنمایی كن كه با انجام آن به رضایت تو دست یابم. خداوند وحی كرد كه‏ای فرزند عمران! رضایت من در سختی و گرفتاری تو است كه طاقت آن را نداری. موسی به سجده افتاد و مشغول گریه شد...، سرانجام وحی شد كه‌ای موسی! رضایت من در رضایت تو به قضا و تقدیرات من است.»(6)

 

2. فراگیری دانش
علم و دانش كلید خیرات و دستیابی به سعادت است. بدون دانش نه راه سعادت معلوم است و نه حركت ممكن؛ به همین جهت از مهم‏ترین مأموریتهای انبیا در طول تاریخ، تعلیم كتاب و آموزش مسائل دینی و تربیتی بوده است. از مهمترین توقّعات امامان معصوم علیهم‏السلام از شیعیان این است كه اهل دانش و فراگیری حكمت باشند
.

امام حسن مجتبی علیه‏السلام فرمودند: «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِكَ؛(7)دانش خود را به مردم بیاموز و دانش دیگران را یادگیر

خداوند تمام امكانات فراگیری دانش را در اختیار ما قرار داده است. لذا لازم است كه از چشم و گوش و فرصتها بیشترین استفاده را ببریم و با فراگیری دانش، شك و شبهه را از دل و درون خویش بیرون برانیم.

امام حسن علیه‏السلام فرمود: «اِنَّ اَبْصَرَ الاَْبْصارِ ما نَفَذَ فِی الْخَیرِ مَذْهَبُهُ وَ اَسْمَعَ الاَْسْماعِ ما وَعَی التَّذْكیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ وَ اسْلَمَ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبَهاتِ؛ به راستی، بیناترین دیده‏ها آن است كه در خیر نفوذ نماید، و شنواترین گوشها آن است كه تذكّرات [دیگران] را بشنود و از آن بهره‏مند شود و سالم‏ترین دلها آن است كه از شك و شبهه پاك باشد.»(8)

 

3. اندیشیدن و تفكّر
علم و دانش آنگاه نتیجه‏بخش و ثمرده خواهد بود كه با تفكّر و تدبّر همراه باشد. خواندن و فراگیری قرآن نیز آنگاه مفید و مثمر خواهد بود كه با تدبّر و تفكّر همراه شود. از مهم‏ترین انتظاراتی كه امامان ما از شیعیان خویش داشته و دارند، این است كه اهل اندیشه و تفكر باشند. آنان این توقّع را با بیانهای مختلف ابراز نموده‏اند
.

امام مجتبی علیه‏السلام می‏فرماید: «اُوصیكُمْ بِتَقْوَی اللّه و اِدامَةِ التَّفَكُّرِ، فَاِنَّ التَّفَكُّرَ اَبُو كُلِّ خَیرٍ وَ اُمُّهُ؛(9) شما [شیعیانم] را به پروا پیشگی و اندیشیدن دائم سفارش می‏كنم؛ زیرا تفكّر پدر و مادر [و ریشه و اساس] تمامی خوبیها است

در جای دیگر فرمود: «عَلَیكُم بِالْفِكْرِ فَاِنَّهُ مَفاتیحُ اَبْوابِ الْحِكْمَةِ؛(10) بر شما [شیعیان] لازم است كه اندیشه كنید؛ زیرا فكر كلیدهای درهای حكمت است

راستی اگر امّت اسلامی بیشتر اندیشه و تفكّر می‏كردند و به آن عمل می‏نمودند، این همه عقب ماندگی و مشكلات نداشتند و این همه محل تاخت و تاز استعمارگران و ابرقدرتها قرار نمی‏گرفتند.

گاه دل مولا امام حسن علیه‏السلام بدرد آمده و با زبان گلایه اظهار می‏دارد: «عَجِبْتُ لِمَنْ یتَفَكَّرُ فی مَأْكُولِهِ كیفَ لا یتَفَكَّرُ فی مَعْقُولِهِ فَیجَنِّبُ بَطْنَهُ ما یؤذیهِ وَ یودِعُ صَدْرَهُ ما یرْدیهِ؛(11) در شگفتم از كسی كه در [چگونگی استفاده از] خوراكیهای خود اندیشه می‏كند ولی درباره معقولات خویش اندیشه نمی‏كند. پس از آنچه معده‏اش را اذیت می‏نماید دوری می‏كند، در حالی كه سینه [و روح] خود را از پست‏ترین چیز پر می‏كند

راستی در كدام مكتب و مذهب جز اسلام و تشیع پیدا می‏كنید كه این همه بر علم و دانش، تدبّر و تفكر، اندیشه و تعقل سفارش و تاكید نموده باشند.

 

4. تلاش و كوشش
فكر و اندیشه، و یا تامّل و تدبّر، آن گاه ارزش حقیقی و عینی خویش را نشان می‏دهد كه منجر به عمل و تلاش و سعی و كوشش شود، وگرنه تفكری كه منهای عمل باشد، ارزش واقعی نخواهد داشت. در واقع فكری مطلوب و كارساز است كه به عمل و تلاش بینجامد
.

یكی از انتظارات امام حسن علیه‏السلام این است كه بندگان الهی در كنار علم و اندیشه، اهل تلاش و عمل باشند. آن حضرت فرمود: «اِتَّقُوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ وَ جِدُّوا فی الطَّلَبِ وَ تِجاهِ الْهَرَبِ وَ بادِرُوا الْعَمَلَ قَبْلَ مُقَطِّعاتِ النَّقِماتِ وَ هادِمِ الَّذّاتِ، فَاِنَّ الدُّنْیا لا یدُومُ نَعیمُها وَلا تُؤمَنُ فجیعُها وَلا تَتَوَقّی مَساویها، غُرُورٌ حائِلٌ وَ سِنادٌ مائِلٌ؛(12) ای بندگان خدا! پرواپیشه باشید و برای رسیدن به خواسته‏ها تلاش كنید و از كارهای ناروا بگریزید و قبل از آنكه ناگواریها به شما روی آورند و نابود كننده لذات [یعنی مرگ] فرا رسد، به كار[های نیك[ مبادرت ورزید، پس براستی نعمتهای دنیا دوام ندارند و [كسی از] خطرات و بدیهای آن در امان نیست.[دنیا[ فریبكار زودگذر و تكیه گاهی سست و بی‏اساس است

نكته دیگری را كه حضرت مجتبی علیه‏السلام علاوه بر اصل تلاش و عمل گوشزد می‏كند و انتظار دارد كه به آن توجّه شود، این است كه انسان هم باید برای دنیا كار و تلاش كند و هم برای آخرت. كلام نغز و دلنشین امام حسن علیه‏السلام در این باره چنین است: «وَ اعْمَلْ لِدُنْیاكَ كَاَنَّكَ تَعیشُ اَبَدا وَ اعْمَلْ لآخِرَتِكَ كَاَنَّكَ تَمُوتُ غَدا؛(13) برای دنیایت چنان كار كن كه گویا برای همیشه [در این دنیا] خواهی بود. و برای آخرتت [نیز چنان] سعی و تلاش كن كه گویا فردا از دنیا خواهی رفت

طالب علمی به عالمی گفت: نیمه شبها و قبل از سحرها بیدار می‏شوم، درس بخوانم بهتر است و یا نماز شب؟ عالم در جواب او گفت: كاری كن كه هم درس بخوانی و هم نماز شب. نه درس فدای نماز شب و عبادت شود، و نه عبادت فدای درس و منبر، نه كار بخاطر عبادات مستحبی و... كنار گذاشته شود، و نه عبادات واجب و مقداری مستحبّ بخاطر كار یا اضافه‏كاری به تأخیر افتاده و یا از دست برود.

 

5. صبر و بردباری
از یك سو دنیا جای حوادث و مصائب است و از طرف دیگر، انجام عبادات و كنترل شهوات نیاز به قدرت و نیرو دارد، آنچه انسان را در مقابل حوادث و مصائب نیرومند و مقاوم می‏سازد، صبر و بردباری است و آنچه انسان را بر انجام عبادات نیرو و توان می‏بخشد، استقامت و پایداری است. و آنچه انسان را بر شهوات غالب و پیروز می‏سازد، صبر و پایداری است. از انتظارات مهمّ امام حسن مجتبی علیه‏السلام این است كه شیعیان و پیروان او در تمام مراحل زندگی صابر و بردبار باشند، حضرتش در این زمینه دلسوزانه می‏فرماید: «جَرَّبْنا وَ جَرَّبَ الْمُجَرِّبُونَ فَلَمْ نَرَ شَیئا اَنْفَعُ وِجْدانا وَ لا اَضَرُّ فِقْدانا مِنَ الصَّبْرِ تُداوی بِهِ الاُْمُورُ؛(14) تجربه ما و دیگران نشان می‏دهد كه چیزی نافع‏تر از داشتن صبر، و زیانبارتر از فقدان بردباری دیده نشده است، صبری كه بوسیله آن تمام [دردها و [امور درمان می‏شود.» راستی كه باید گفت
:

صد هزاران كیمیا حق آفرید  كیمیایی همچو صبر، آدم ندید

امام مجتبی علیه‏السلام در كلام دیگری فرمود: «اَلْخَیرُ الَّذی لا شَرَّ فیهِ اَلشُّكْرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَی النّازِلَةِ؛ خیری كه شرّ ندارد، شكر در حال نعمت و بردباری در مقابل ناگواری است.»(15)

كلید صبر كسی را باشد اندر دست  هر آینه درِِ گنج مراد بگشاید

به شام تیره محنت بساز و صبر نما  كه عاقبت سحر از پرده روی بنماید

 

6. دقّت در دوستیابی
رفیق و دوست عمیق‏ترین تأثیر را بر زندگی و رفتار انسان دارد، تا آنجا كه گفته شده: «اَلْمَرْءُ عَلی دینِ خَلیلِهِ؛ انسان بر آیین رفیقش است.» به این علّت در قرآن و روایات، سخت بر آیین دوست‏یابی تاكید و سفارش شده است
. امام حسن مجتبی علیه‏السلام نیز از نزدیكترین افراد خانواده تا شیعیان انتظار دارد كه در انتخاب دوست و رفیق دقّت بخرج دهند و مراقب باشند كه در دام دوستان ناباب گرفتار نشوند.

در سفارشی به یكی از فرزندان خویش فرمود: «یا بُنَی لا تُواخِ اَحَدا حَتّی تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ، فَاِذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلی اِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِی الْعُسْرَةِ؛(16) پسرم! با هیچ كس برادری [و دوستی] مكن مگر آنكه [اوّل] بدانی كجا رفت و آمد دارد و از چه خانواده‏ای می‏باشد، هر گاه به این مسئله پی بردی و معاشرت و دوستی او را [طبق معیارها] پسندیدی، پس با او برادری [و دوستی] كن، در گذشتن از لغزشها و همدردی در سختی

حضرت در این باره فقط به سفارش اكتفا نكرده، بلكه گاه به معرّفی الگوهای عینی، و دوستانی كه خود بر اساس معیارهای مطلوب انتخاب نموده می‏پردازد، و درباره یكی از دوستان خود چنین می‏فرماید: «او از دیدگاه من از همه مردم بزرگتر بود و اساس بزرگی او به دیده من، كوچكی دنیا در دیده او بود، از سلطه جهالت برون بود. دست دراز نمی‏كرد مگر نزد كسی كه مورد اعتماد بود و سُودی در آن وجود داشت، نه شكایتی داشت و نه خشمگین و ناخشنود بود، بیشتر روزگارش را خاموش بود، پس هنگامی كه سخن می‏گفت بر گویندگان و زبان آوران غلبه می‏یافت. مردی افتاده بود و مردم ناتوانش می‏انگاشتند؛ اما همین كه زمان تلاش و جدّیت فرا می‏رسید، شیر بیشه را می‏ماند!.»

حضرت در ادامه بیان اوصاف دوست خوبش می‏فرماید: «كانَ اِذا جامَعَ الْعُلَمأ عَلی اَنْ یسْتَمِعَ اَحْرَصَ مِنْهُ عَلی اَنْ یقُولَ، كانَ اِذا غُلِبَ عَلی الْكَلامِ لَمْ یغْلَبْ عَلَی السُّكُوتِ، كانَ لا یقُولُ ما لا یفْعَلُ وَ یفْعَلُ ما لا یقُولُ، كانَ اِذا عُرِضَ لَهُ اَمْرانِ لا یدْری اَیهُما اَقْرَبُ اِلی رَبِّه نَظَرَ اَقْرَبَهُما مِنْ هَواهُ فَخالَفَهُ، كانَ لا یلُومُ اَحَدا عَلی ما قَدْ یقَعُ الْعُذْرُ فی مِثْلِهِ؛(17) چون با دانشمندان جمع می‏شد به شنیدن بیشتر شیفته بود تا به گفتن. اگر در سخن مغلوب می‏شد، در خاموشی مغلوب نمی‏گشت. آنچه را انجام نمی‏داد نمی‏گفت، ولی كارهایی‏انجام می‏داد كه آن را به زبان نمی‏آورد. اگر در مقابل دو كار قرار می‏گرفت كه نمی‏دانست كدامیك از آن دو خدا پسندانه‏تر است، آن را انجام نمی‏داد كه نفسش می‏پسندید، هیچ كس را به كاری كه زمینه عذر در آن بود سرزنش نمی‏كرد

سخن را با شعری درباره كریم اهلبیت علیهم‏السلام به پایان می‏بریم:

ماییم و كرامات خدا دادِ حسن    میزان كرامت است، كردار حسن

دوریم‌ گر از مدینه امروز ولی     ما را به مدینه می‏برد یاد حسن

 

--------------------------------------------------------------------------------


1. اسمأ بنت عمیس از زنان سعادتمند شمرده می‏شود، او اوّل همسر جعفر بن ابی طالب بود كه از او سه پسر آورد بنام، عبدالله (شوهر حضرت زینب)، عون و محمّد. پس از شهادت جعفر در جنگ موته، با ابوبكر ازدواج نمود كه محمد بن ابوبكر را به دنیا آورد و بعد از ابوبكر با امیر مؤمنان علیه‏السلام ازدواج كرد كه ثمره آن پسری به نام یحیی بود.

2. بحار الانوار، ج 43، ص 238 و ر. ك: هاشم معروف الحسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر (قم، منشورات الشریف الرضی) ج 1، ص 462.

3. محمدی ری شهری، میزان الحكمة، ج 4، ص 153.

4. بحار الانوار، ج 43، ص 351.

5. تحف العقول (همان)، ص 410، شماره22.

6. منتخب میزان الحكمه، محمدی ری شهری، ص 221، شماره 2628.

7. بحار الانوار، ج 75، ص 111.

8. علی بن شعبه، تحف العقول، انتشارات آل علی علیه‏السلام، چاپ اوّل، 1382، ص 408، شماره 17.

9. مجموعه ورّام، ج 1، ص 53.

10. میزان الحكمه، محمدی ری شهری، ج 8، ص 245.

11. بحار الانوار، ج 1، ص 218.

12. بحار الانوار، ج 75، ص 109؛ تحف العقول (همان) ص408، شماره 20.

13. بحار الانوار، ج 44، ص 139.

14. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 320.

15. تحف العقول (همان) ص 404، شماره8.

16. همان، ص 404، شماره 3.

17. همان، ص 406، شماره 13.

جواد خرمی

 

 

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:30 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

خصوصیات همنشین نیک از منظرامام مجتبی علیه السلام



و هر گاه به همشینی با کسی نیازمند شدی، با چنین فردی همنشینی کن: کسی که همنشینی با او مایه سربلندی تو باشد و اگر به او خدمت کردی، هوایت را داشته باشد. چنان که کمکی خواستی به یاریت بشتابد و اگر سخنی گفتی تصدیقت کند. اگر در کاری همت به خرج دادی، با تو هم سو و هماهنگ باشد و اگر خطایی کردی، آن را جبران کند. اگر کار نیکی از تو دید، فراموش نکند. اگر از او خواسته‌ای داشتی، برآورده سازد و اگر چیزی نخواستی، خود به تو ببخشد. اگر به تو مشکلی طاقت‌فرسا رسید، ناراحت شود. دوست تو باید کسی باشد که از او به تو زیانی نرسد، برایت دشواری نسازد، حق تو زیر پا نگذارد و اگر اختلاف مالی پیدا کردید، ایثار کند و تو را مقدم دارد

 

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:32 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

« بهترین زندگی ... »

 

این نگاههای ماست که زندگی ما را تعریف می‌کند و قدر و ارزش ما را رقم می‌زند. ارزشی که شاید کمتر هم به آن فکر کنیم. ما چگونه به زندگی می‌نگریم؟ از دریچه‌ای تنگ محدود یا از دریچه‌ای وسیع و گسترده؟ واقعاً دیگران در زندگی ما چه جایگاهی دارند؟ آیا تا به حال به این موضوع فکر کرده‌ایم؟

در آئین و مذهب ما، درباره موضوعات و مسائل اجتماعی، بسیاری از ظرافتها وجود دارد که چه بسا ما کمتر از آنها اطلاع داشته باشیم و آموزه‌های اهل بیت (علیهم السلام) نکات دقیق اخلاقی فراوانی دارند که پیچ و خم زندگی را برایمان تبیین می‌کند. اهل بیت (علیهم السلام) همانگونه که رابطه ما با پروردگار مهربانمان را تبیین می‌کنند، از نحوه نگرش و چگونگی تعامل ما با مردم نیز سخن می‌گویند. آیا تا بحال از خود پرسیده‌ایم که ائمه ما چگونه به زندگی می‌نگرند و بهترین زندگی را چگونه توصیف می‌کنند؟ روزی فردی دقیقاً به دنبال همین بود و می‌خواست تا نگرش امام مجتبی (علیه السلام) را به زندگی ببیند. لذا همین پرسش را از آن حضرت پرسید ...

از امام مجتبی (علیه السلام) پرسید: بهترین مردم از نظر زندگی چه کسی است؟

فرمود: "کسی که مردم را در رفاه خود شرکت دهد."

سپس پرسید: بدترین مردم از نظر زندگی کیست؟

فرمود: "کسی که در خوشی‌اش شریکی ندارد."(تاریخ یعقوبی، جلد 2، صفحه 227- 226)

سیره امامان ما چنین بود که به فرزندان و شیعیان خود می‌آموختند تا در زندگی بیرونی و درونی خود مردم را شرکت دهند و به آنها کمک کنند.
اگر کمی در این کلام امام مجتبی (علیه السلام) دقت کنیم، می‌یابیم که حضرت از "مردم" سخن به میان می‌آورند، نه مؤمنین و شیعیان و مسلمانان. از این جا معلوم می‌شود که تعاون و همیاری به "مردم" مرتبط می‌شود و شرط آن تدین و اسلام و ایمان نیست؛ اگر چه یاری و دست گیری از دانشوران، مؤمنان و دوست‌داران اهل بیت (علیهم السلام) جایگاه خاصی دارد ...

ولی ما چگونه می‌توانیم مردم را شریک زندگی خویش قرار دهیم؟ واقعیت این است که نحوه شرکت دادن مردم در زندگی برای هر کسی با دیگری فرق می‌کند. مثلاً کسی که پزشک است، با معالجه بیماران، مردم را در زندگی و علم و توانایی خود سهیم می‌کند؛ کسی که از سرمایه کافی برخوردار است، با کمکهای مالی و کسی که آبرو و موقعیت اجتماعی دارد، با حل مشکلات مراجعان، مردم را در زندگی خویش شریک می‌نماید و کسی که علم و دانش دارد، با علم و دانش خود به مردم خدمت می‌کند. حتی ممکن است کسی با ارائه طریق و انجام مشاوره، افرادی را به هدف عالی و روشن برساند. اینها همه مصادیق شرکت دادن مردم در زندگی ما هستند. شریک دانستن مردم در زندگی، روش امامان و پیشوایان ماست و حتی تربیت یافتگان مکتب آنها نیز این چنین بودند. لذا تعبیری که امام مجتبی (علیه السلام) در این روایات برای همیاری با مردم بکار می‌گیرند، "شریک کردن" است که نهایت صمیمیت و مهر را القا می‌کند و نظر خداوند و ائمه اطهار (علیهم السلام) را بیان می‌دارد که مردم در اموال یکدیگر - که همگی از خداست- شریک هستند.

همین منطق و همین نحوه نگرش به زندگی است که بدترین مردم را هم کسی می‌داند که در زندگی اش شریکی ندارد و کسی را به امکانات زندگی خویش راه نمی‌دهد.

حال من و تو باقی مانده‌ایم و یک پرسش؛ ما در کدامین گروه هستیم و چگونه زندگی می‌کنیم؟

 

--------------------------------------------------------------------------------


حسینی، سید حسین، کتاب حُسن حَسن، با اندکی تصرف

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:39 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

  

صبر در سیره امام مجتبى (ع)

 

 


اشاره

ارجمندى حلم

مفهوم حلم

حلم امام حسن علیه السلام

رفتار پرصلابت

دخالت در سیاست
 

 

 

اشاره
زندگى مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن (ع) از پر حادثه‏ترین زندگى رادمردان تاریخ است، با این كه بیش از 48 سال عمر نكرد، و بر اثر زهرى كه مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولى در همین دوران كوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز كرد، در جنگ‏هاى بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانى بى‏ بدیل بود، و به طور كلى نام او در پیشانى قاموس رنج‏ها مى‏درخشید. وى در سخت‏ترین و تلخ‏ترین رخدادها پرچم نهى از منكر، مبارزه با نامردمى‏ها و طاغوت زدایى را برافراشت، و براى تثبیت ‏حكومت‏ حق، ایثارها و جان فشانى‏ها كرد .

آنچه بیش از دیگر ویژگى‏هاى امام حسن مجتبى (ع) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگى برخوردار بود، صبورى و حلم آن حضرت بود كه تاثیر بسزایى در زندگى وى و پیروانش داشت . امام علیه السلام آن گونه صبور بود كه صبورى وى زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل «حلم الحسنیة‏» درباره وى رواج یافت . در این گفتار برآنیم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگى امام حسن (ع) بنگریم .

 

 

ارجمندى حلم
خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (ع) قهرمان مبارزه توحیدى را چنین تمجید مى‏كند: «ان ابراهیم لحلیم اواه منیب (1)؛ همانا ابراهیم داراى صفت‏ حلم و بسیار متوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى خدا بود.»
در آیه 101 صافات خداوند مى‏فرماید: « فبشرناه بغلام حلیم؛ ما ابراهیم را به نوجوانى داراى حلم بشارت دادیم .»

منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (ع) است، كه ابراهیم (ع) از درگاه خدا درخواست فرزندى صالح كرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندى كه داراى خصلت والاى حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان كه در ماجراى آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.

واژه «حلیم‏» پانزده بار در قرآن بیان شده است كه در یازده مورد از اوصاف خداوندى برشمرده شده (2) و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (ع) و در یك مورد از وصف اسماعیل (ع) و در موردى دیگر در وصف حضرت شعیب (ع) ذكر شده است.

بنابراین «حلم‏» از ارزش‏هاى مهم اخلاقى و اسلامى است، و انسان‏هاى برجسته؛ مانند پیامبران چنین صفتى دارند، و انسان‏هایى كه صفت ‏حلم را به طور كامل دارند، مظهر یكى از صفات الهى هستند.

در فرهنگ روایى، روایات بى‏شمارى در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر(ص) و امامان (ع) به ما رسیده كه نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى‏كنیم :

امیرمؤمنان على (ع) فرمود:« كمال العلم الحلم (3)؛ كمال علم به صفت‏ حلم بستگى دارد.»

نیز فرمود: « بوفور العقل یتوفر الحلم (4)؛ آن كس كه عقل سرشار دارد، داراى حلم سرشار خواهد شد.»

امام صادق (ع) فرمود: « الحلم سراج الله (5)؛ حلم، چراغ تابان خدا است.»

 

 


مفهوم حلم
لغت ‏شناس معروف قرآن، راغب در كتاب مفردات گوید:« حلم به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا كه این حالت از عقل و خرد ناشى مى‏شود، گاه به معناى عقل و خرد نیز به كار رفته است.» (6)

بنابراین، انسان داراى حلم، كسى است كه در عین توانایى، در هیچ كارى شتاب نمى‏كند، و در كیفر مجرمان شتاب زده نمى‏شود، روحى بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است .»

چنان كه در روایت آمده، شخصى از امام حسن مجتبى (ع) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: « كظم الغیظ و ملك النفس (7)؛ فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.»

بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان « بردبارى‏» یاد مى‏كنند، صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا حلم به  معناى تحمل بار دیگران نیست، بلكه به معناى خویشتن دارى پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، كه پایه استوار براى حفظ اخلاق و ارزش‏هاى اسلامى است. بر همین اساس امیرمؤمنان على (ع) فرمود: «لا حلم كالصبر والصمت (8)؛ هیچ حلمى مانند استقامت و سكوت نیست.» بنابراین، استقامت و كنترل زبان، از شاخه‏هاى مهم حلم است، پس حلم مفهومى ضد عجز و تسلیم دارد .

 

 


حلم امام حسن علیه السلام
امام حسن (ع) و سایر امامان (ع) فرهیخته و تربیت ‏شده مكتب قرآن بودند، چنان كه در روایت آمده: كنیزى شاخه گلى را به امام حسن (ع) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد كرد، انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: «آیا شما براى یك شاخه گل ناچیز، او را آزاد كردید؟»

امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: «ادبنا الله تعالى ... ؛ خداوند ما را چنین تربیت كرده است .» آن جا كه مى‏فرماید: «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها؛ هنگامى كه كسى به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید.» (9) پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.» (10)

حلم امام حسن (ع) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه كه خداوند مى‏فرماید: «... ادفع بالتی هى احسن فاذا الذى بینك و بینه عداوة كانه ولى حمیم؛ ناپسندى را با نیكى دفع كن، كه ناگاه خواهى دید همان كس كه میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است.» (11)

خصلت‏ حلم امام حسن (ع) در حدى بود كه مروان یكى از دشمنان پركینه خاندان رسالت، كه امام حسن (ع) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: «این كارها را با كسى انجام دادم كه حلم و خویشتن‏دارى او با كوه‏ها برابرى مى‏كند.» (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخى زیر جلب مى‏كنیم:

پیر مردى ناآگاه از اهالى شام در مدینه، امام حسن (ع) را سوار بر مركب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویى كرد، وقتى كه فارغ شد، امام حسن (ع) كنار او آمد، و به او سلام كرد، و در حالى كه لبخندى بر چهره داشت ‏به او فرمود: «اى پیرمرد! گمانم غریب هستى، و گویا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت كنى از تو خشنود مى‏شویم، اگر چیزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏كنیم، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى مى‏كنیم، اگر كمك براى باربردارى از ما بخواهى، بار تو را برمى‏داریم، اگر گرسنه باشى تو را سیر مى‏نماییم، اگر برهنه باشى، تو را مى‏پوشانیم، اگر نیازمند باشى تو را بى‏نیاز مى‏كنیم، اگر گریخته باشى به تو پناه مى‏دهیم . اگر حاجتى دارى آن را ادا مى‏نماییم، اگر مركب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت ‏بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امكانات بسیار داریم .»

هنگامى كه آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشأت گرفته از حلم و صبر انقلابى امام حسن (ع) را شنید، آن چنان دگرگون شد كه اشك از چشمانش جارى گردید و گفت: «گواهى مى‏دهم كه تو خلیفه خدا در زمینش هستى، خداوند آگاه‏تر است كه مقام رسالت ‏خود را در وجود چه كسى قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‏ترین افراد در نزد من بودید، ولى اینك تو محبوب‏ترین انسان‏ها در نزد من هستى!»

سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتى در حالى كه قلبش سرشار از محبت‏ خاندان رسالت‏ بود، از محضر امام حسن (ع) بیرون رفت. (13)

فراموش نمى‏كنم هنگامى كه حضرت امام خمینى - قدس سره - در اوایل پیروزى انقلاب در قم تشریف داشتند، روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه، از خانه‏اى بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیك بیت امام آمدند، امام اگر اشاره‏اى مى‏كرد، مردم به آنها حمله كرده و آنها را تار و مار مى‏كردند، ولى امام در عین شجاعت و صلابت‏ بى‏نظیرى كه داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى دید، با حلم كم نظیرى، سكوت كرد، و قریب به این مضمون فرمود: «كارى به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد .»

همان گونه كه امام فرموده بود؛ مساله به طور طبیعى حل شد. آرى گاهى حلم و صبر انقلابى، این گونه پى‏آمدى درخشان دارد، و كارسازتر از عكس‏العمل‏هاى دیگر خواهد بود .

امام حسن (ع) در عصر حكومت‏ خودكامه معاویه، در وضعیتى قرار گرفت كه اگر صلح تحمیلى را ( كه به معناى آتش بس و متاركه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمى‏پذیرفت، و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى، با آن برخورد نمى‏كرد، كیان تشیع در خطرى عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدى قرار مى‏گرفت . از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: «واى بر شما! شما نمى‏دانید كه من چه كرده‏ام، سوگند به خدا پذیرش صلح من براى شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد و غروب مى‏كند ... .» (14)

شاید بر همین اساس بود كه پیامبر (ص) با بینش جهانى و پیش بینى وسیعى كه داشت، در شأن امام حسن (ع) فرمود: «لو كان العقل رجلا لكان الحسن (15)؛ اگر عقل، خود را به صورت مردى نشان دهد، آن مرد، حسن (ع) است .»

 

 


رفتار پرصلابت
پر واضح است كه داشتن خصلت‏ حلم، یك قانون غالبى است نه دائمى، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد كرد، در بعضى از موارد باید سد حلم را شكست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردى كه حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا كه همیشه افرادى هستند كه از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده مى‏كنند، و تا زیر ضربات خرد كننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از كردار زشت ‏خود برنمى‏دارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نكنند، لذا در زندگى امام حسن مجتبى (ع) ملاحظه مى‏كنیم، در عین آن كه به حلم معروف بود، در بعضى از موارد، فریادى چون صاعقه داشت كه تار و پود دشمنان را مى‏سوزانید. به عنوان نمونه؛ پس از ماجراى صلح تحمیلى، معاویه به كوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیت ‏برفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخى بى‏شرمانه‏اى از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود كه امام حسن (ع) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: «اى پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى مى‏كنى، با این كه پیامبر (ص) در شأن او فرمود: «من سب علیا فقد سبنى، و من سبنى فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم؛ كسى كه به على (ع) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و كسى كه به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و كسى كه به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه وارد دوزخ مى‏كند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهى است.»

آن گاه امام حسن (ع) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)

برخوردهاى پرصلابت امام حسن (ع) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، كه به همین یك نمونه بسنده شد. (17)

 

 


فعالیت در امور سیاسی
اینك این سؤال مطرح مى‏شود كه امام حسن (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت على (ع) با آن كه آن حضرت ده سال امامت كرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حكومت نمود، و سپس از كوفه به مدینه رفت و از سیاست و حكومت دورى نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش كه نشأت گرفته از حلم او بود، كناره‏گیرى از سیاست نیست؟

پاسخ به طور خلاصه این است كه شرایط و جوى كه دشمنان و بدخواهان، و حتى دوستان، براى آن حضرت ایجاد كردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حكومت دارى كنار زدند، نه این كه او خودش كنار رفت، و هرگز حلم او باعث این كار نشد، بلكه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضاء مى‏كرد، از این رو در مدینه نیز در فرصت‏هاى مناسب، مطالب را به طور صریح بیان مى‏كرد، و با روش معاویه مخالفت مى‏نمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل كند، و با پیام‏هاى محرمانه‏اش، جعده دختر اشعث را كه همسر امام حسن (ع) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایى است، چنان كه حلم او نیز در این راستا بود.

 

 

پى‏نوشت‏ها:
1- هود/ 75 . در آیه 114 سوره توبه نیز نظیر این آیه با اندكى تفاوت آمده است .
2- مانند آیه 225 و 235 و 263 سوره بقره، و 155 سوره آل عمران، و ... ( المعجم المفهرس، ص‏216 و 217) .

3 و 4-  میزان الحكمة، ج‏2، ص‏515 - 516 .

5- بحار، ج‏71، ص‏422 .

6- مفردات راغب، واژه حلم .

7- بحار، ج‏ 78، ، ص‏102.

8- بحار، ج‏77، ص ‏78 .

9- نساء/ 86 .

10- مناقب آل ابى‏طالب، ج‏4، ص ‏18.

11- فصلت/ 34 .

12- منتهى الآمال، ج‏1، ص‏171.

13- كشف الغمه، ج‏2، ص‏135/ بحار، ج‏43، ص‏344 .

14- بحار، ج‏44، ص‏19 « والله الذى عملت ‏خیر لشیعتى مما طلعت علیه الشمس او غربت .»

15- فرائد السمطین، ج‏2، ص ‏68 .

16- احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏420/  بحار ، ج‏44، ص‏91.

17- براى اطلاع بیشتر در این مورد، به كتاب‏هاى زیر مراجعه كنید: احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏ 398 تا 420/ بحار، ج‏44، ص‏70 تا 109/ كشف الغمه، ج‏2، ص‏144 تا 152.

 حجة‏الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:40 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

اخلاق امام حسن مجتبی

 
شمه‏اى از فضایل امام مجتبى(ع)را در بخشهاى گذشته به مناسبتهاى مختلف ذكر كرده‏ایم و در اینجا نیز شمه‏اى را به اطلاع شما مى‏رسانیم:

مرحوم شیخ صدوق در كتاب امالى به سند خود از امام صادق(ع)روایت كرده كه آن حضرت فرمود:

حسن بن على(ع)عابدترین مردم زمان خود و زاهدترین آنها و برترین آنها بود، و چنان بود كه وقتى حج‏به جاى مى‏آورد، پیاده به حج مى‏رفت و گاهى نیز پاى برهنه راه مى‏رفت. (1)

و چنان بود كه وقتى یاد مرگ مى‏كرد مى‏گریست، و چون یاد قبر مى‏كرد مى‏گریست، و چون از قیامت و بعث و نشور یاد مى‏كرد مى‏گریست، و چون متذكر عبور و گذشت از صراط-در قیامت-مى‏شد مى‏گریست.

و هر گاه به یاد توقف در پیشگاه خداى تعالى در محشر مى‏افتاد، فریادى مى‏زد و روى زمین مى‏افتاد...

و چون به نماز مى‏ایستاد بندهاى بدنش مى‏لرزید، و چون نام بهشت و جهنم نزد او برده مى‏شد مضطرب و نگران مى‏شد و از خداى تعالى رسیدن به بهشت و دورى از جهنم را درخواست مى‏كرد...و هر گاه در وقت‏خواندن قرآن به جمله‏«یا ایها الذین آمنوا»مى‏رسید مى‏گفت: «لبیك اللهم لبیك‏»...

و پیوسته در هر حالى كه كسى آن حضرت را مى‏دید به ذكر خدا مشغول بود، و از همه مردم راستگوتر، و در نطق و بیان از همه كس فصیحتر بود... (2)

و مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب مناقب از كتاب محمد بن اسحاق روایت كرده كه گوید:

«ما بلغ احد من الشرف بعد رسول الله(ص)ما بلغ الحسن‏»(احدى پس از رسول خدا(ص)در شرافت مقام به حسن بن على(ع)نرسید.)

و سپس مى‏گوید: رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانه‏اش فرش مى‏گستراندند، و چون امام(ع)مى‏آمد و روى آن فرش مى‏نشست، راه بسته مى‏شد و بند مى‏آمد، زیرا كسى از آنجا نمى‏گذشت جز آنكه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى‏ایستاد و جلو نمى‏رفت، و هنگامى كه امام(ع)از ماجرا مطلع مى‏شد برمى‏خاست و داخل خانه مى‏شد و مردم هم مى‏رفتند و راه باز مى‏شد...

و دنبال این حدیث، راوى گوید:

«و لقد رایته فى طریق مكة ماشیا فما من خلق الله احد رآه الا نزل و مشى حتى رایت‏سعد بن ابى وقاص یمشى‏» (3)

(من آن حضرت را در راه مكه پیاده مشاهده كردم و هیچ یك از خلق خدا نبود كه او را مشاهده كند جز آنكه پیاده مى‏شد و پیاده مى‏رفت تا آنجا كه سعد بن ابى وقاص را دیدم(به احترام آن حضرت)پیاده مى‏رفت.)و از روضة الواعظین فتال نیشابورى روایت كرده كه گوید:

«ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقیل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بین یدى رب العرش ان یصفر لونه و ترتعد مفاصله، و كان علیه السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راسه و یقول: الهى ضیفك ببابك یا محسن قد اتاك المسى‏ء فتجاوز عن قبیح ما عندى بجمیل ما عندك یا كریم...»

(حسن بن على(ع)چنان بود كه چون وضو مى‏گرفت‏بندهاى استخوانش به هم مى‏خورد و رنگش زرد مى‏گشت، و چون سببش را پرسیدند فرمود: هر كس كه در پیشگاه پروردگار بزرگ مى‏ایستد باید این گونه باشد كه بندهایش به هم بخورد و رنگش زرد شود.و چون بر در مسجد مى‏رسید، سرش را بلند كرده و مى‏گفت:

خدایا میهمانت‏بر در خانه توست، اى نیكوكار!بدكار به درب خانه‏ات آمده، پس از زشتیهایى كه نزد من است‏به خوبى‏هایى كه نزد تو است درگذر، اى بزرگوار!)

و از كتاب فائق زمخشرى روایت كرده كه گوید: رسم امام حسن(ع)چنان بود كه چون از نماز صبح فارغ مى‏شد با كسى سخن نمى‏گفت تا آفتاب طلوع كند...

و آن حضرت بیست و پنج‏بار پیاده حج‏به جاى آورد...

و اموال خود را دو بار با خدا تقسیم كرد...(یعنى نصف آن را در راه خدا به فقرا داد...) (4) و از حلیة الاولیاء ابى نعیم نقل كرده كه به سندش از امام باقر(ع)روایت نموده كه فرمود:

«قال الحسن: انى لاستحیى من ربى ان القاه و لم امش الى بیته فمشى عشرین مرة من المدینة على رجلیه.و فى كتابه بالاسناد عن شهاب بن عامر: ان الحسن بن على(ع) قاسم الله تعالى ماله مرتین حتى تصدق بفرد نعله، .و فى كتابه بالاسناد عن ابى نجیح ان الحسن بن على(ع)حج ماشیا و قسم ماله نصفین.و فى كتابه بالاسناد عن على بن جذعان قال: خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ماله ثلاث مرات حتى ان كان لیعطى نعلا و یمسك نعلا و یعطى خفا و یمسك خفا.

و روى عبد الله بن عمر عن ابن عباس قال: لما اصیب معاویة قال: ما آسى على شى‏ء الا على ان احج ماشیا، و لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجایب لتقاد معه و قد قاسم الله ماله مرتین حتى ان كان لیعطى النعل و یمسك النعل و یعطى الخف و یمسك الخف‏».

(من از خدا شرم دارم كه دیدارش كنم و پیاده به خانه‏اش نرفته باشم.و به همین خاطر بیست‏بار پیاده از مدینه به حج رفت.

و به سند خود از شهاب بن عامر روایت كرده كه حسن بن على(ع)دو بار همه مالش را با خدا تقسیم كرده و دو نصف كرد، حتى نعلین خود را...

و به سند خود از على بن جذعان روایت كرده كه گوید: حسن بن على(ع)دو بار همه مال خود را در راه خدا داد و سه بار هم تقسیم كرد، نصف براى خود و نصف را در راه خدا داد. ..)

تواضع و فروتنى آن حضرت
ابن شهرآشوب در مناقب و ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و دیگران به سند خود روایت كرده‏اند كه امام حسن بن على(ع)بر جمعى ازفقرا (5) عبور كرد كه روى زمین نشسته و تكه‏هاى نانى در پیش روى خود گذارده و مى‏خوردند، و چون آن حضرت را دیدند تعارف كرده گفتند:

هلم یابن بنت رسول الله الى الغداء»!

(اى پسر دختر رسول خدا بفرما!به صبحانه!)

امام(ع)پیاده شد و این آیه را خواند:

ان الله لا یحب المستكبرین‏»(براستى كه خدا مستكبران را دوست نمى‏دارد!)

و سپس شروع كرد به خوردن غذاى آنان و چون سیر شدند امام(ع)آنها را به مهمانى خود دعوت كرد و از آنها پذیرایى و اطعام كرده و جامه نیز بر تن آنها پوشانید، و چون فراغت‏یافت فرمود:

«الفضل لهم (6) لانهم لم یجدوا غیر ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه‏» (7)

(با همه اینها فضیلت و برترى از آنهاست، زیرا آنها بغیر از آنچه ما را بدان پذیرایى و اطعام كردند چیز دیگرى نداشتند، ولى ما بیش از آنچه دادیم باز هم داریم!)

ملا محمد باقر مجلسى(ره)در بحار الانوار از برخى كتابهاى مناقب معتبره به سندش از مردى به نام نجیح روایت كرده كه گوید:

حسن بن على(ع)را دیدم كه غذا مى‏خورد و سگى نیز در پیش روى او بود كه آن حضرت هر لقمه‏اى كه مى‏خورد لقمه دیگرى همانند آن را به آن سگ مى‏داد.

من كه آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض كردم: اجازه مى‏دهى‏من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور كنم؟در جواب من فرمود:

«دعه انى لاستحیى من الله عز و جل ان یكون ذو روح ینظر فى وجهى و انا آكل ثم لا اطعمه‏»!

(او را بحال خود واگذار كه من از خداى عز و جل شرم دارم كه حیوان روح دارى در روى من نگاه كند و من چیزى بخورم و به او نخورانم!) (8)

سیوطى در كتاب تاریخ الخلفاء روایت كرده كه هنگامى امام حسن(ع)در مكان نشسته بود و چون خواست از آنجا برود فقیرى وارد شد، امام(ع)به آن مرد فقیر خوش‏آمد گفته و با او ملاطفت كرد و سپس به او فرمود:

«انك جلست على حین قیام منا افتاذن بالانصراف‏»؟

اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستیم، آیا اجازه رفتن به من مى‏دهى؟)

مرد فقیر عرض كرد:

«نعم یابن رسول الله‏»(آرى اى پسر رسول خدا) (9)

انس با قرآن و خوف و خشیت آن حضرت
از كتاب سیر اعلام النبلاء ذهبى-یكى از دانشمندان اهل سنت-از ام موسى روایت‏شده كه گفته: رسم امام حسن بن على(ع)آن بود كه چون به بستر خواب مى‏رفت، سوره كهف را مى‏خواند و مى‏خوابید. (10) و زمخشرى در كتاب ربیع الابرار روایت كرده كه حسن بن على چنان بود كه چون از وضوى نماز فارغ مى‏شد رنگش تغییر مى‏كرد و مى‏فرمود:

«حق على من اراد ان یدخل على ذى العرش ان یتغیر لونه‏» (11)

شیخ صدوق(ره)در كتاب امالى به سندش از امام رضا(ع)روایت كرده كه فرمود: چون هنگام وفات امام حسن(ع)رسید، گریست!

به آن حضرت عرض شد: چگونه مى‏گریى با اینكه مقام شما نسبت‏به رسول خدا(ص)آنگونه است؟و رسول خدا(ص)درباره شما آن سخنان را فرمود؟ (12) و بیست مرتبه پیاده حج‏به جاى آورده‏اى؟و سه بار مال خود را با خدا تقسیم كرده‏اى؟

امام(ع)در پاسخ فرمود:

«انما ابكى لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبة‏» (13)

(من به دو جهت مى‏گریم یكى براى دهشت از روز قیامت و دیگرى براى فراق دوستان!)

و در روایت دیگرى از طریق اهل سنت آمده كه چون برادرش حسین(ع)سبب گریه آن حضرت را پرسید در پاسخ فرمود:

«یا اخى ما جزعى الا انى ادخل فى امر لم ادخل فى مثله و ارى خلقا من خلق الله لم ار مثلهم قط‏» (14)

(برادر جان بى‏تابى من نیست جز براى آنكه در چیزى درآیم كه همانندش‏را ندیده و داخل نشده‏ام، و خلقى از خلقهاى خدا را مى‏بینم كه همانندشان را ندیده‏ام.)

و در حدیث دیگرى است كه فرمود:

«انى اقدم على امر عظیم و هول لم اقدم على مثله قط‏» (15)

و این اشعار را نیز ابن آشوب و دیگران در بى‏اعتبارى دنیا و زهد در آن از آن حضرت روایت كرده‏اند:

قل للمقیم بغیر دار اقامة

حان الرحیل فودع الاحبابا

ان الذین لقیتهم و صحبتهم

صاروا جمیعا فى القبور ترابا

(بگو بدانكه رحل اقامت‏به سراى ناپایدار افكنده، زمان كوچ نزدیك شد با دوستان وداع كن.آنها كه دیدار كردى و همدمشان بودى همگى در گورها به خاك تبدیل شدند.)

یا اهل لذات دنیا لا بقاء لها

ان المقام بظل زائل حمق

(اى لذت طلبان دنیاى ناپایدار براستى كه جاى گزیدن در سایه ناپایدار حماقت است. )

لكسرة من خسیس الخبز تشبعنى

و شربة من قراح الماء تكفینى

و طرة من دقیق الثوب تسترنى

حیا و ان مت تكفینى لتكفینى

(براستى كه یك تكه نان عادى مرا سیر كند، و یك شربت آب معمولى مرا كفایت كند.و یك قطعه از پارچه نازك در زمان حیات مرا بپوشاند و اگر مردم نیز براى كفنم كفایت كند.)

در راه زیارت خانه خدا و سفر حج
چنانكه در صفحات قبل خواندید، امام حسن(ع)بارها پیاده به سفر حج رفت كه عدد آنها را برخى بیست‏سفر و برخى بیست و پنج‏سفر ذكر كرده‏اند، كه از آنجمله حاكم نیشابورى-از دانشمندان اهل سنت-به سندخود از عبد الله بن عبید روایت كرده كه گوید:

«لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرین حجة ماشیا و ان النجائب لتقاد معه‏» (16)

(براستى كه حسن بن على بیست و پنج‏سفر پیاده به حج رفت و مركبهاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى‏كشیدند.)

و نظیر این روایت را بیهقى در سنن كبرى و بیش از ده نفر دیگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبید روایت كرده‏اند. (17)

چنانكه در بیش از پنجاه حدیث دیگر از راویان و مؤلفان اهل سنت‏به سندشان از محمد بن على و على بن زید بن جذعان به همین مضمون روایاتى نقل شده است. (18)

و در این باره حدیث جالبى نیز در كتابهاى كافى و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب (19) از ابى اسامة از امام صادق از پدرانش(ع)روایت‏شده كه متضمن معجزه و كرامتى نیز از آن حضرت مى‏باشد و آن حدیث این است كه فرمود:

حسن بن على(ع)در یكى از این سفرها، از مكه به سوى مدینه حركت كرد و پیاده مى‏رفت، و در اثر همان پیاده‏روى، پاهاى آن حضرت ورم كرد و برخى از همراهان عرض كردند: خوب است‏سوار شوید تا این ورم بر طرف گردد؟

امام(ع)فرمود: نه، ولى ما هنگامى كه به منزلگاه مى‏رسیم مرد سیاه چهره‏اى پیش ما خواهد آمد كه با خود روغنى دارد و براى مداواى این ورم خوب است و شما آن روغن را از او بخرید و در خرید با او سختگیرى نكنید(و چانه نزنید).

برخى از همراهان و خدمتكاران عرض كردند: سر راه ما چنین منزلى كه كسى بیاید و چنین دارویى بفروشد نیست!؟

فرمود: چرا این منزل سر راه ماست.

و به دنبال این گفتگو چند میل راه رفتند كه مرد سیاه چهره‏اى پیش روى ایشان در آمد، امام حسن(ع)به خدمتكار خود فرمود: این است آن مرد سیاه(كه گفتم)روغن را به قیمتى كه مى‏گوید از او بگیر، و چون نزد او رفت، مرد سیاه گفت: این روغن را براى چه كسى مى‏خواهى؟

پاسخ داد: براى حسن بن على بن ابیطالب(ع)!

سیاه گفت: مرا نزد او ببر، و چون او را نزد امام(ع)بردند عرض كرد:

«یابن رسول الله انى مولاك لا اخذ ثمنا و لكن ادع الله ان یرزقنى ولدا سویا ذكرا یحبكم اهل البیت فانى خلفت امراتى تمخض‏»

(اى پسر رسول خدا من از دوستان شمایم كه بهایى نخواهم گرفت، ولى از خدا بخواه كه مرا فرزند پسرى صحیح و سالم روزى كند كه شما خاندان را دوست‏بدارد، زیرا من كه آمدم زنم در حال زاییدن بود.)

امام(ع)فرمود: به خانه‏ات برو كه خداى تعالى فرزند پسرى سالم به تو خواهد داد.

مرد سیاه فورا به خانه‏اش رفت و مشاهده كرد كه خداوند پسرى سالم به او عنایت كرده، و آن مرد خوشحال به نزد امام حسن(ع)بازگشته و به آن حضرت دعا كرده و ولادت آن فرزند را اطلاع داد، و امام(ع)نیز روغن را به پاهاى خود مالید و هنوز از آن منزل نرفته بودند كه ورم پاهاى آنحضرت برطرف گردید.

نمونه‏هایى از كرم و سخاوت امام(ع)
درباره سخاوت امام(ع)روایات زیاد و جالبى نقل شده كه برخى از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثى آمده كه امام حسن(ع)هیچ‏گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او«نه‏»نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است كه هیچ‏گاه سائلى را رد نمى‏كنید؟پاسخ داد: «انى لله سائل و فیه راغب و انا استحیى ان اكون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالى عودنى عادة، عودنى ان یفیض نعمه على، و عودته ان افیض نعمه على الناس، فاخشى ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة‏»!

(من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم، و خداوند مرا به عادتى معتاد كرده، معتادم كرده كه نعمتهاى خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده‏ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم كه اگر عادتم را ترك كنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد.)

امام(ع)به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:

«اذا ما اتانى سائل قلت مرحبا

بمن فضله فرض على معجل

و من فضله فضل على كل فاضل

و افضل ایام الفتى حین یسئل‏» (20)

(هنگامى كه سائلى نزد من آید بدو گویم: خوش آمدى اى كسى كه فضیلت او بر من فرضى است عاجل.و كسى كه فضیلت او برتر است‏بر هر فاضل، و بهترین روزهاى جوانمرد روزى است كه مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزى درخواست‏شود.)

این هم داستان جالبى است:

ابن كثیر از علماى اهل سنت در البدایة و النهایة روایت كرده كه امام(ع)غلام سیاهى را دید كه گرده نانى پیش خود نهاده و خودش لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه دیگرى را به سگى كه آنجا بود مى‏دهد.

امام(ع)كه آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این كار چیست؟

پاسخ داد:

«انى استحیى منه ان آكل و لا اطعمه‏»(من از او شرم دارم كه خود بخورم و به او نخورانم!)

امام(ع)بدو فرمود: از جاى خود برنخیز تا من بیایم!سپس به نزد مولاى آن غلام رفت و او را با آن باغى كه در آن زندگى مى‏كرد از وى خریدارى كرد، آنگاه آن غلام را آزاد كرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (21)

چه نامه پر بركتى
ابراهیم بیهقى، یكى از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى (22) روایت كرده كه مردى نزد امام حسن(ع)آمده و اظهار نیازى كرد، امام(ع)بدو فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الینا نقضیها لك‏»(برو و حاجت‏خود را در نامه‏اى بنویس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى‏آوریم!)

آن مرد رفت و حاجت‏خود را در نامه‏اى نوشته براى امام(ع)ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصى كه در آنجا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة علیه یابن رسول الله!»(براستى چه پر بركت‏بود این نامه براى این مرد اى پسر رسول خدا!)

امام(ع)فرمود:

«بركتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لك من وجهه‏»(بركت او زیادتر بود كه ما را شایسته این كار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته‏اى كه بخشش و خیر واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست‏باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت‏بدهى كه آن را در برابر آبرویش پرداخته‏اى!)

و چه لقمه پر بركتى
قندوزى، از نویسندگان اهل سنت، در كتاب ینابیع المودة (23) از حضرت رضا(ع)روایت كرده كه امام حسن(ع)به خلاء (24) رفت و لقمه نانى را در آنجا دید، پس آن را برداشت و با چوبى آن را پاك كرد و به برده‏اش داد، و چون بیرون آمد آن را از آن برده مطالبه كرد و برده گفت:

«اكلتها یا مولاى‏»؟

(اى آقاى من، من آن را خوردم!)

امام(ع)به او فرمود:

«انت‏حر لوجه الله‏»!

(تو در راه خدا آزادى!)

آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا(ص)شنیدم كه مى‏فرمود:

«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اكلها اعتقه الله تعالى من النار، فلا اكون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار».

(كسى كه لقمه‏اى را افتاده ببیند و آن را پاك كرده یا بشوید و بخورد، خداى تعالى او را از آتش دوزخ آزاد كند، و من چنان نیستم كه مردى را كه خداى عز و جل از آتش دوزخ آزاد كرده به بردگى خود گیرم.)

و چه شاخه‏گل پر بركتى
زمخشرى در كتاب ربیع الابرار از انس بن مالك روایت كرده كه گوید: من در دمت‏حسن بن على(ع)بودم كه كنیزكى بیامد و شاخه گلى را به آن حضرت هدیه كرد.

حسن بن على بدو گفت:

«انت‏حرة لوجه الله‏»(تو در راه خدا آزادى!)

من كه آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض كردم: كنیزكى شاخه گل بى‏ارزشى به شما هدیه كرد و تو او را آزاد كردى؟

در پاسخ فرمود:

«هكذا ادبنا الله تعالى‏«اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها»و كان احسن منها اعتاقها» (25)

(اینگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحیه‏اى به شما دادند، تحیتى بهتر دهید»و بهتر از آن آزادى اوست.)

دفع دشمنى خطرناك از مردى به وسیله امام
از كتاب العدد روایت‏شده كه گفته‏اند مردى در حضور امام حسن(ع)ایستاده، گفت:

«یابن امیر المؤمنین بالذى انعم علیك بهذه النعمة التى ما تلیها منه بشفیع منك الیه بل انعاما منه علیك، الا ما انصفتنى من خصمى فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الكبیر و لا یرحم الطفل الصغیر»!

(اى فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنكه این نعمت را به تو داده كه واسطه‏اى براى آن قرار نداده، بلكه از روى انعامى كه بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، كه حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمكارم بگیرى كه نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم كند!)

امام(ع)كه تكیه كرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو كیست تا من شرش را از سر تو دور كنم؟

عرض كرد: فقر و ندارى!

امام(ع)سر خود را به زیر انداخت و لختى فكر كرد و سپس سربرداشت و به خدمتكار خود فرمود:

«احضر ما عندك من موجود»؟

(هر چه موجودى دارى حاضر كن!)

خدمتكار رفت و پنجهزار درهم آورد.

امام(ع)فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وى فرمود:

«بحق هذه الاقسام التى اقسمت‏بها على متى اتاك خصمك جائرا الا ما اتیتنى منه متظلما» (26)

(به حق همین سوگندهایى كه مرا بدانها سوگند دادى كه هرگاه این دشمنت‏براى زورگویى نزد تو آمد حتما براى گرفتن حق خود نزد من آیى!)

دو نمونه از بزرگوارى‏هاى امام(ع)
محمد بن یوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطین روایت كرده كه مردى نامه‏اى به دست امام حسن(ع)داد كه در آن حاجت‏خود را نوشته بود.

امام(ع)بدون آنكه نامه را بخواند بدو فرمود:

«حاجتك مقضیة‏»!

(حاجتت رواست!)

شخصى عرض كرد: اى فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را مى‏خواندى و مى‏دیدى حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى‏دادى؟

امام(ع)پاسخى عجیب و خواندنى داد و فرمود:

«اخشى ان یسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته‏» (27) بیم آن را دارم كه خداى تعالى تا بدین مقدار كه من نامه‏اش را مى‏خوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.)

على بن عیسى اربلى در كشف الغمة و غزالى در كتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابو الحسن مدائنى و دیگران روایت كرده‏اند (28) كه امام حسن(ع)و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر (29) شوهر حضرت زینب(ع))به قصد انجام زیارت حج‏خانه خدا از مدینه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شدیدى شدند و در این خلال به خیمه پیرزنى برخوردند و از او نوشیدنى خواستند!

پیرزن گفت: آب و نوشیدنى در خیمه نیست، ولى در كنار خیمه گوسفندى است كه مى‏توانید از شیر آن گوسفند استفاده كنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!

آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراكى خواستند.

زن گفت: جز همین گوسفند مالك چیزى نیستم و چیز دیگرى نزد من یافت نمى‏شود، یكى از شما آن را ذبح كنید تا من براى شما غذایى تهیه كنم؟

در این وقت‏یكى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته براى ایشان غذایى تهیه كرد و آنها خوردند و لختى بیاسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده‏رفتن شدند و به آن زن گفتند:

«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج‏بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمى الینا لنكافئك على هذا الصنع الجمیل‏»(اى زن!ما افرادى از قریش هستیم كه اراده زیارت حج‏بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)

آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:

«ویحك تذبحین شاتى لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش‏»؟!

(واى بر تو!گوسفند مرا براى مردمانى كه نمى‏شناسى سر مى‏برى، آنگاه به من مى‏گویى: افرادى از قریش بودند؟!)

این جریان گذشت و پس از مدتى، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه كشانید و چون سرمایه و كسب و كارى نداشتند به جمع‏آورى سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش كرده و زندگى خود را مى‏گذراندند.

در یكى از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالى كه امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولى پیرزن امام را نشناخت.در این وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وى بیاورد.

غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آیا مرا مى‏شناسى؟

گفت: نه!

فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!

پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!

امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند براى او خریدارى كردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وى را به نزد برادرش‏حسین(ع)فرستاد.

امام حسین(ع)از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟

عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دینار!

امام حسین(ع)نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:

حسن و حسین(ع)چقدر بتو دادند؟

پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!

عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مى‏انداختم! (30)

و در كشف الغمه اربلى آمده كه گوید:

این قصه در كتابها و داستانهاى ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روایت دیگرى كه از طریقى دیگر نقل شده اینگونه است كه مرد دیگرى نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:

«ابدئى بسیدى الحسن و الحسین‏»(به آقایان من حسن و حسین آغاز كن!)

و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت یكصد شتر به او داد و امام حسین(ع)نیز یكهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خیال مرا از این بابت آسوده كردند)و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت كردند...!در اینجا پیرزن به نزد آن مردى كه از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى بدان زن گفت:

«انا لا اجارى اولئك الاجواد فى مدى، و لا ابلغ عشر عشیرهم فى الندى، و لكن اعطیك شیئا من دقیق و زبیب...»

(من هرگز به پاى این سخاوتمندان بى بدل در جود نمى‏رسم و به یك دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولى مختصرى آرد و كشمش به تو مى‏دهم!)

و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (31)

چه كسى همانند این جوانمردان است؟
از كتاب خصال شیخ صدوق(ره)روایت‏شده كه مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او-كه بر درب مسجد نشسته بود-درخواست‏بخششى كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.

آن مرد گفت: این مقدار دردى را از من دوا نمى‏كند، پس مرا به شخصى راهنمایى كن كه حاجتم را برآورده سازد!

عثمان به گوشه‏اى از مسجد كه امام حسن و امام حسین(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:

«دونك هؤلاء الفتیة‏»!

(به نزد این جوانمردان برو!)

آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت‏خود را به ایشان معروض داشت!

حسنین(ع)به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففى ایها تسئل‏»(سؤال جز در یكى از سه چیز جایز نیست: خونى فاجعه آمیز، یا بدهكارى دردآور و جانسوز، یا فقرى كه انسان را خاكستر نشین كند، اكنون بگو: تو در كدامیك از این سه مورد سؤال مى‏كنى؟)

پاسخ داد: در یكى از همین سه مورد است!

در اینجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین(ع)چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!

آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید: چه كردى؟و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنین(ع)و عبد الله بن جعفر را براى او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتى شده بود گفت:

«من لك بمثل هوءلاء الفتیة؟!اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحكمة‏» (32)

(چه كسى همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حكمت را نزد خود گرد آورده‏اند.)

نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت:

اول-آنكه به جاى عثمان، عبد الله بن عمر ذكر شده.

دوم-آنكه امام حسن(ع)بدو فرمود:

«ان المسئلة لا تصلح الا فى دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة‏»(سؤال شایسته نیست جز در بدهكارى سنگین، یا فقرى كه به خاك مذلت نشاند، یا خونبهایى و یا بدهكارى كه انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: یكى از همین سه چیز است.

سوم-اینكه در نقل مزبور آمده كه امام حسن(ع)یكصد دینار به او داد و امام حسین(ع) نود و نه دینار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل كرده باشد.

و تفاوت چهارم-آنكه در این روایت نامى از عبد الله بن جعفر ذكر نشده است. (32)

زهد امام حسن(ع)
در اثبات زهد امام حسن(ع)همین مقدار كافى است كه به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامدارى و حكومت-كه حق مسلم او بود، به شرحى كه خواندید-چشم پوشى نموده، آن را واگذار كرد...

و از شیخ صدوق(ره)نقل شده كه درباره زهد امام حسن(ع)كتاب جداگانه‏اى نوشته و آن را زهد الحسن نامیده است...

و نویسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه حسن بن على(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش على(ع)از همه مردم زاهدتر بوده... (34)

و این داستان را نیز از تاریخ ابن عساكر نقل كرده‏اند كه از شخصى به نام مدرك بن زیاد روایت كرده كه گوید:

ما در باغهاى ابن عباس بودیم كه امام حسن و امام حسین(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقدارى در آن باغها گردش كردند، سپس در كنار یكى از جوى‏هاى آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود:

«یا مدرك هل عندك غذاء»؟

(اى مدرك آیا غذایى دارى؟)عرض كردم: آرى، و به دنبال آن قرص نانى با قدرى نمك و دو شاخه سبزى نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود:

«یا مدرك ما اطیب هذا»؟

(اى مدرك چه غذاى خوبى!)

پس از آن غذایى در نهایت‏خوبى آوردند، و امام(ع)متوجه مدرك شده و به او دستور داد غلامان را جمع كند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.

مدرك غلامان را جمع‏آورى كرد و آنها از آن غذا خوردند، ولى امام(ع)چیزى از آن نخورد.

مدرك عرض كرد: چرا از غذا نمى‏خورید؟

امام(ع)فرمود:

«ان ذاك الطعام احب عندى‏»(براستى كه من همان غذا را بیشتر دوست دارم.) (35)

مكارم اخلاق و سیره‏هاى عملى امام
مسئله اخلاق از مسائل مهمى است كه دانشمندان اسلامى و غیر اسلامى درباره آن كتابها نوشته و قلمفرسایى‏ها كرده‏اند تا جایى كه برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرین مرحله كمال انسانیت دانسته‏اند با این بیان كه گفته‏اند:

ملتهاى گذشته در آغاز خلقت‏با نیروى بدنى خود، بر یكدیگر برترى مى‏جستند، و پس از آنكه جامعه بشریت آن مرحله و دوران اولیه را پشت‏سر گذارد و ارتقا یافت، علم و دانش معیار برترى انسانها گردید، و چون به حد اعلاى ارتقا و مقام والاى انسانى رسید، وسیله برترى آنها اخلاق گردید، و با این بیان، اخلاق مرحله نهایى كمال انسان و علت غائى خلقت اوست.و از این سخن كه بگذریم در آیات قرآن و روایت اسلامى نیز شواهدى بر این مطلب مى‏توان یافت و اهمیت اخلاق تا بدان درجه و پایه است كه لت‏بعثت اشرف انبیا و خاتم پیغمبران را همان تزكیه انسانها و تعلیم حكمت و فرزانگى آنها، و اكمال مكارم اخلاق ذكر فرموده، كه آیه كریمه: «لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزكیهم و یعلمهم الكتاب و الحكمة...» (36)

و حدیث‏شریف نبوى: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏» (37)

را مى‏توان نمونه‏اى از این آیات و روایات دانست.

و جالب این است كه مكارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حدیثى به اینگونه تفسیر كرده و فرموده است:

«یا على ثلاث من مكارم الاخلاق: تعطى من حرمك، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك‏»(اى على سه چیز از مكارم اخلاق است: دهش و عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده و بپیوندى به كسى كه از تو بریده، و در گذرى از كسى كه به تو ستم كرده!)

و البته دامنه بحث در اینجا وسیع و گسترده است و كتاب ما-كه یك كتاب تاریخى است-گنجایش این بحث را ندارد، و ما از زندگانى امام حسن(ع)براى شما نمونه‏هایى از این گذشتها و مكارم اخلاق را در آغاز این بخش نقل كردیم (38) و ذیلا نیز نمونه‏هاى دیگرى را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاریخى خود باز مى‏گردیم.

احسان در برابر آزار دیگران
همان‏گونه كه در روایت‏خواندید، منظور از مكارم اخلاق آن اعمالى است كه از نظر اخلاقى فوق‏العادگى داشته باشد، چون برخى از كارها و اخلاقیات انسان است كه به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آنكه كسى به شما نیكى و احسان كند و شما نیز در برابر به او احسان و نیكى كنید، كه این یك امر عادى و طبیعى است، و خلاف این كار غیر طبیعى است كه قرآن كریم نیز آن را به عنوان یك اصل طبیعى عنوان كرده و مى‏فرماید:

«هل جزاء الاحسان الا الاحسان‏» (39)

اما اگر كسى توانست تا این حد خود را كنترل كند و این اندازه بر نفس خود مسلط گردد كه بدى و ظلم را با احسان و نیكى مقابله كند، این كار از نظر اخلاقى یك كار فوق العاده است كه هر كس نمى‏تواند چنین كارى را انجام دهد...

و به قول شاعر مى‏گوید:

بدى را بدى سهل باشد جزا

اگر مردى‏«احسن الى من اساء»!

مرحوم شهید آیت الله استاد مطهرى كتابى دارد به نام فلسفه اخلاق كه مانند كتابهاى دیگر آن استاد بزرگوار، از تحقیق و عمق بسیارى برخوردار و كتاب بسیار نفیسى است، ایشان در آن كتاب تحقیق جالبى در این باره دارد و پس از آنكه قسمتى از دعاى مكارم الاخلاق صحیفه سجادیه را در این باره نقل كرده كه دعا كننده گوید:

«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى-لان اعارض من غشنى بالنصح‏».

(پروردگارا، درود فرست‏بر محمد و آل محمد و به من توفیق ده كه معارضه‏كنم به صیحت‏با آن كسانى كه با من بظاهر دوستى مى‏كنند، ولى در واقع مى‏خواهند با من بدى و دغلى كنند.)

«و اجزى من هجرنى بالبر»

(خدایا، به من توفیق ده كه جزا بدهم آن كسانى را كه مرا رها كرده‏اند و سراغ من نمى‏آیند به احسان و نیكى‏ها.)

«و اثیب من حرمنى بالبذل‏»(خدایا، به من توفیق ده كه پاداش بدهم آن كسانى را كه مرا محروم كرده‏اند به اینكه من به آنها بخشش كنم.)

«و اكافئ من قطعنى بالصلة‏»

(خدایا، به من توفیق ده كه مكافات كنم هر كس كه با من قطع صله رحم یا قطع صله مودت مى‏كند مكافات من این باشد كه من پیوند كنم.)

«و اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر»

(خدایا، به من توفیق ده كه مخالفت كنم با آن كسانى كه از من غیبت مى‏كنند و پشت‏سر من از من بدگویى مى‏كنند و اینكه پشت‏سر آنها همیشه نیكى آنها را بگویم.)

«و ان اشكر الحسنة و اغضى عن السیئة‏»

(خدایا، به من توفیق ده كه نیكى‏هاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدى‏هاى مردم چشم بپوشم.) (40)

سپس از خواجه عبد الله انصارى كه مرد عارف و وارسته‏اى بوده، این جمله را نقل كرده كه گفته است:

«بدى را بدى كردن سگسارى است، نیكى را نیكى كردن خركارى است، بدى را نیكى كردن كار خواجه عبد الله انصارى است.» (41) و سپس اشعارى از دیوان منسوب به امیر المؤمنین(ع)نقل كرده كه مى‏فرماید:

و ذى سفه یواجهنى بجهل

و اكره ان اكون له مجیبا

یزید سفاهة و ازید حلما

كعود، زاده الاحراق طیبا

(شخص سفیهى از روى جهل با من مواجه مى‏شود، ولى من از پاسخ او كراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت‏خود مى‏افزاید و من بر حلم خود، همانند آن عودى كه سوزاندنش عطر آن را زیادتر مى‏كند.)

و در جاى دیگر فرمود:

و لقد امر على اللئیم یسبنى

فمضیت ثمة قلت ما یعنینى

(من بر شخص پست و لئیم مى‏گذرم كه مرا دشنام مى‏دهد و من از نزد او گذشته و مى‏گویم من مقصودش نبودم.)

اكنون در زندگانى امام حسن(ع)نمونه این مكارم اخلاق را بخوانید:

1.موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسین(ع)روایت كرده كه امام حسن(ع) گوسفندى داشت كه بدان علاقه داشت، روزى مشاهده كرد كه پاى آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود: چه كسى پاى این گوسفند را شكسته؟

پاسخ داد: من!

فرمود: چرا؟

گفت: مى‏خواستم تا شما را غمگین كنم!

امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادى!و در روایت دیگرى است كه فرمود:

«لا غمن من امرك بغمى‏»(من نیز غمگین مى‏كنم آن كسى را كه به تو دستور داده تا مرا غمگین كنى-یعنى شیطان)

و به دنبال آن او را آزاد كرد. (42)

پى‏نوشت‏ها:

1.در این باره داستان جالبى-كه عنوان معجزه نیز داشته-از یك مرد سیاه‏پوست نقل شده كه انشاء الله تعالى در صفحات آینده خواهید خواند.

2.بحار الانوار، ج 43، ص 331.

3.مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 7.

4.و در پاره‏اى از روایات مانند روایت كشف الغمه از على بن زید بن جذعان وایت‏شده كه گوید: «خرج الحسن بن على من ماله مرتین و قاسم الله ثلاث مرات‏»(دو بار از مال خود بیرون آمد(یعنى هر چه داشت همه را در راه خدا داد)و سه بار هم با خدا تقسیم كرد یعنى نصف آن را در راه خدا داد...)(بحار، ج 43، ص 349).

5.و در نقل ابن ابى الحدید و ابن قشیرى‏«صبیان‏»(یعنى كودكان)به جاى فقرا ذكر شده.

6.و در نقل ابن قشیرى است كه فرمود: «الید لهم‏»كه در معنى چندان فرقى ندارد.

7.بحار الانوار، ج 43، ص 352 و ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

8.بحار الانوار، ج 43، ص 352، مقتل الحسین موفق ابن احمد، ص 102.

9.تاریخ الخلفاء سیوطى، ص 73.

10.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.

11.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112 و نظیر این حدیث در صفحات قبل نیز از مناقب نقل شده بود.

12.ظاهرا منظور امثال حدیث‏«ان الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه‏»و نظیر آن است كه در بخشهاى قبل بتفصیل ذكر شده است.

13.بحار الانوار، ج 43، ص 332، امالى مجلسى، ص 39، كشف الغمة، ص 167.

14.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.

15.بحار الانوار، ج 44، ص 154.

16.مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.

17 و 18.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.

19.بحار الانوار، ج 43، ص 324 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.

20.نقل از كنز المدفون سیوطى، (چاپ بولاق)، ص 234 و نور الابصار شبلنجى، ص 111.

21.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.

22.المحاسن و المساوى، (چاپ بیروت)، ص 55.

23.ینابیع المودة(چاپ اسلامبول)، ص 225.

24.ممكن است منظور«بیت الخلاء»باشد، و احتمال نیز دارد كه منظور جایگاهى خلوت باشد.

25.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.

26.بحار الانوار، ج 43، ص 350.

27.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.

28.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.

29.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یكى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب مى‏شد.

30.یعنى با پرداخت‏بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقى و مشكل دچار مى‏كردم.

31.بحار الانوار، ج 43، ص 349.

32.خصال صدوق، «باب الثلاثة‏».

33.نقل از عیون الاخبار ابن قتیبة، ج 3، ص 140.

34.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.

35.تاریخ ابن عساكر، ج 4، ص 212.

36.سوره آل عمران، آیه 164.

37.خصال صدوق، «باب الثلاثه‏»، حدیث 121.

38.به صفحه 329 به بعد مراجعه نمایید.

39.سوره الرحمن، آیه 60.

40.صحیفه سجادیه، ص 69.

41.استاد در شرح این جمله گوید:

اگر كسى بدى كند و انسان هم در برابر او بدى كند، این سگ رفتارى است، زیرا اگر سگى، سگ دیگرى را گاز بگیرد، این یكى هم او را گاز مى‏گیرد، نیكى را نیكى كردن

-خركارى است، اگر كسى به انسان نیكى كند و انسان هم در مقابل او نیكى كند این كار مهمى نیست، زیرا یك الاغ وقتى كه شانه یك الاغ دیگر را مى‏خاراند، او هم فورا شانه این یكى را مى‏خاراند، بدى را نیكى كردن كار خواجه است.

42.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  8:42 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

صلح امام حسن علیه السلام

1 كلیاتى در مساله جنگ و صلح از نظر فقه اسلامى

بسم الله الرحمن الرحیم

مساله صلح امام حسن،هم در قدیم مورد سؤال و پرسش بوده (1) و هم در زمانهاى بعد،و بالخصوص در زمان ما بیشتر این مساله مورد سؤال و پرسش است كه چگونه شد امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد؟مخصوصا كه مقایسه‏اى به عمل مى‏آید میان صلح امام حسن با معاویه و جنگیدن امام حسین با یزید و تسلیم نشدن او به یزید و ابن زیاد.به نظر مى‏رسد براى كسانى كه زیاد در عمق مطلب دقت نمى‏كنند این دو روش متناقض است،و لهذا برخى گفته‏اند اساسا امام حسن و امام حسین دو روحیه مختلف داشته‏اند و امام حسن طبعا و جنسا صلح طلب بود بر خلاف امام حسین كه مردى شورشى و جنگى بود.بحث ما این است كه آیا اینكه امام حسن قرارداد صلح با معاویه امضا كرد و امام حسین به هیچ وجه حاضر به صلح و تسلیم نشد،ناشى از دو روحیه مختلف است كه اگر فرض كنیم در موقع امام حسن امام حسین قرار گرفته بود و به جاى امام حسن امام حسین مى‏بود،سرنوشت چیز دیگرى مى‏بود و امام حسین تا قطره آخر خونش مى‏جنگید،و همین طور اگر در كربلا به جاى امام حسین امام حسن مى‏بود جنگى واقع نمى‏شد و مطلب به شكلى خاتمه مى‏یافت؟یا این مربوط به شرایط مختلف است،شرایط در زمان امام حسن یك جور ایجاب مى‏كرد و در زمان امام حسین جور دیگرى.براى اینكه راجع به شرایط مختلف بحث كنیم باید مبحثى را مطرح نماییم،و معمولا كسانى كه بحث كرده‏اند وارد همین مبحث‏شده‏اند كه شرایط زمان امام حسن با شرایط زمان امام حسین اختلاف داشت و واقعا مصلحت اندیشى در زمان امام حسن با شرایط زمان امام حسین اختلاف داشت و واقعا مصلحت اندیشى در زمان امام حسن آنچنان ایجاب مى‏كرد و مصلحت اندیشى در زمان امام حسین اینچنین.البته ما هم این مطلب را قبول داریم و بعد هم روى آن بحث مى‏كنیم ولى قبل از آنكه این مطلب را بحث كنیم یك بحث اساسى راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است،چون هر دو بر مى‏گردد به مساله جهاد:امام حسن متاركه كرد و صلح نمود و امام حسین متاركه نكرد و صلح ننمود و جنگید.پس ما كلیات اسلام در باب جهاد را بیان مى‏كنیم-كه ندیده‏ایم كسانى كه در باب صلح امام حسن بحث كرده‏اند این جهات را وارد شده باشند-بعد وارد این مساله مى‏شویم كه صلح امام حسن روى چه حسابى بوده و جنگ امام حسین روى چه حسابى؟

پیغمبر اكرم و صلح

و بعد خواهیم دید كه این اساسا اختصاص به صلح امام حسن ندارد،خود پیغمبر اكرم در سالهاى اول بعثت تا آخر مدتى كه در مكه بودند و نیز ظاهرا تا سال دوم ورود به مدینه، روششان در مقابل مشركین روش مسالمت است،هر چه از ناحیه مشركین آزار و رنج و ناراحتى مى‏بینند و حتى بسیارى از مسلمین در زیر شكنجه مى‏میرند و مسلمین اجازه مى‏خواهند كه با اینها وارد جنگ بشوند و مى‏گویند دیگر بالاتر از این چیزى نیست،از این بدتر مى‏خواهد وضع ما چه بشود،به آنها اجازه نمى‏دهد و حد اكثر به آنان اجازه مهاجرت مى‏دهد كه از حجاز به حبشه مهاجرت مى‏كنند.ولى وقتى كه پیغمبر اكرم از مكه مهاجرت مى‏كنند،و به مدینه مى‏روند،در آنجا آیه نازل مى‏شود: اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدیر (2) خلاصه اجازه داده شد به این كسانى كه تحت‏شكنجه و ظلم قرار گرفته‏اند كه بجنگند.

آیا اسلام دین جنگ است‏یا دین صلح؟اگر دین صلح است،تا آخر باید آن روش را ادامه مى‏دادند و مى‏گفتند اساسا جنگ كار دین نیست،كار دین فقط دعوت است،تا هر جا كه پیش رفت رفت،هر جا هم نرفت نرفت،و اگر اسلام دین جنگ است پس چرا در سیزده سال مكه به هیچ وجه اجازه ندادند كه مسلمین حتى از خودشان دفاع كنند،دفاع خونین،یا اینكه نه، اسلام،هم دین صلح (3) است و هم دین جنگ،در یك شرایطى نباید جنگید و در یك شرایطى باید جنگید.باز ما حضرت رسول را مى‏بینیم كه در همان دوره مدینه هم در یك مواقعى با مشركین یا با یهود و نصارى مى‏جنگد و در یك مواقع دیگر حتى با مشركین قرارداد صلح مى‏بندد،همچنانكه در حدیبیه با همین مشركین مكه كه الد الخصام پیغمبر بودند و از همه دشمنهاى پیغمبر سر سخت‏تر بودند،علیرغم تمایل تقریبا عموم اصحابش قرارداد صلح امضا كرد.باز در مدینه مى‏بینیم پیغمبر با یهودیان مدینه قرارداد عدم تعرض امضا مى‏كند.این حساب چه حسابى است؟

على علیه السلام و صلح

همچنین ما مى‏بینیم امیر المؤمنین در یك جا مى‏جنگد،در جاى دیگر نمى‏جنگد.بعد از پیغمبر اكرم كه مساله خلافت پیش مى‏آید و خلافت را دیگران مى‏گیرند و مى‏برند،على در آنجا نمى‏جنگد،دست‏به شمشیر نمى‏زند و مى‏گوید من مامور هستم كه نجنگم و نباید بجنگم،و هر مقدار هم كه از دیگران خشونت مى‏بیند،نرمش نشان مى‏دهد،به طورى كه یك وقت تقریبا مورد سؤال و اعتراض حضرت زهرا قرار گرفت كه فرمود:«ما لك یا ابن ابى طالب اشتملت‏شملة الجنین و قعدت حجرة الظنین‏» (4) پسر ابو طالب!چرا مثل جنین در رحم، دست و پایت را جمع كرده و همین جور یك گوشه نشسته‏اى،و مثل اشخاصى كه متهم هستند و خجالت مى‏كشند از خانه بیرون بروند در خانه نشسته‏اى؟تو همان مردى هستى كه در میدانهاى جنگ شیران از جلوى تو فرار مى‏كردند،حالا این شغالها بر تو مسلط شده‏اند؟ !چرا؟كه بعد حضرت توضیح مى‏دهد كه آنجا وظیفه من آن بوده،اكنون وظیفه من این است.

بیست و پنج‏سال مى‏گذرد و در تمام این بیست و پنج‏سال على یك مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است.آن وقتى كه مردم علیه عثمان شورش مى‏كنند(همان شورشى كه بالاخره منجر به قتل عثمان شد)على خودش جزء شورشیان نیست،جزء طرفداران هم نیست،میانجى است میان شورشیان و عثمان،و كوشش مى‏كند كه بلكه قضایا به جایى بینجامد كه از طرفى تقاضاهاى شورشیان-كه تقاضاهایى عادلانه بود راجع به شكایتى كه از حكام عثمان داشتند و مظالمى كه آنها ایجاد كرده بودند-برآورده شود و از طرف دیگر عثمان كشته نشود.این در نهج البلاغه است و تاریخ هم به طور قطع و مسلم همین را مى‏گوید.به عثمان مى‏فرمود:من مى‏ترسم بر اینكه تو آن پیشواى مقتول این امت‏باشى،و اگر تو كشته شوى باب قتل بر این امت‏باز خواهد شد،فتنه‏اى در میان مسلمین پیدا مى‏شود كه هرگز خاموش نشود.

پس على حتى در اواخر عهد عثمان-كه بدترین دوره‏هاى زمان عثمان بود-نیز میانجى واقع مى‏شود میان شورشیان و عثمان.در ابتداى خلافت عثمان هم وقتى كه آن نیرنگ عبد الرحمن بن عوف طى شد كه در آخر فقط دو نفر از شش نفر به عنوان كاندیدا او نامزد باقى ماندند:على علیه السلام و عثمان،[روش حضرت از همین قبیل بود.قضیه از این قرار بود كه عمر شورایى مركب از شش نفر را مامور انتخاب جانشین خود كرد.در این شورا ابتدا]سه نفر كنار رفتند،یكى به نفع حضرت امیر و از زبیر بود،یكى به نفع عثمان و او طلحه بود،و یكى به نفع عبد الرحمن و او سعد وقاص بود.سه نفر باقى ماندند.عبد الرحمن گفت من هم داوطلب نیستم.باقى ماند دو نفر،و راى شد راى عبد الرحمن.عبد الرحمن به هر كس راى بدهد او چهار راى دارد(چون خودش دو راى داشت،هر یك از آندو هم دو راى داشتند)و طبق آن شورا خلیفه است.اول آمد نزد حضرت امیر و گفت:من حاضرم با تو بیعت كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین.فرمود:من با تو بیعت مى‏كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و آنچه خودم درك مى‏كنم.بعد رفت نزد عثمان و گفت:من با تو بیعت مى‏كنم به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پیغمبر و سیره شیخین.گفت:بسیار خوب، قبول مى‏كنم،در صورتى كه عثمان از سیره شیخین هم منحرف شد.به هر حال،در آنجا آمدند به حضرت اعتراض كردند كه چرا این طور شد؟حال كه اینها چنین كارى كردند تو چه مى‏كنى؟(در نهج البلاغه است) فرمود:«و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یكن فیها جور الا على خاصة‏» (5) مادامى كه ستم بر شخص من است ولى كار مسلمین بر محور و مدار خودش مى‏چرخد و آن كسى كه به جاى من هست اگر چه به نا حق آمده اما كارها را عجالتا درست مى‏چرخاند،من تسلیمم و مخالفتى نمى‏كنم.

بعد از عثمان و در زمان معاویه،مردم مى‏آیند با حضرت بیعت مى‏كنند.آنجا دیگر امیر المؤمنین با متمردین یعنى ناكثین و قاسطین و مارقین،اصحاب جمل و اصحاب صفین و اصحاب نهروان مى‏جنگد و جنگ خونین راه مى‏اندازد.همچنین بعد از جنگ صفین،در قضیه طغیان خوارج و نیرنگ عمرو عاص و معاویه كه قرآنها را سر نیزه كردند و گفتند بیاییم قرآن را میان خودمان داور قرار بدهیم،و عده‏اى گفتند راست مى‏گوید،و در سپاه امیر المؤمنین انشعاب پدید آمد و دیگر جایى براى امیر المؤمنین باقى نماند،با اینكه مایل نبود،تسلیم شد و بالاخره حكمیت را پذیرفت.این هم خودش كارى نظیر صلح بود،یعنى گفت‏حكمها بروند مطابق قرآن و مطابق دستور اسلام حكومت كنند،منتها عمرو عاص قضیه را به شكلى در آورد كه حتى براى خود معاویه هم دیگر ارزش نداشت،یعنى قضیه را به شكل حقه بازى تمام كرد،ابو موسى را فریب داد اما فریبش به شكلى نبود كه نتیجه‏اش این باشد كه على خلع بشود و معاویه بماند بلكه به شكلى بود كه همه فهمیدند كه اساسا اینها با همدیگر توافق نكرده‏اند و یكى از ایندو سر دیگرى كلاه گذاشته است،چون یكى مى‏گوید من هر دو نفر را خلع كردم و دیگرى مى‏گوید در یكى راست گفت و در دیگرى دروغ گفت،آن یكى را من قبول ندارم،و هنوز از منبر پایین نیامده،خودشان با همدیگر جنگشان در گرفت و فحش و فضاحت كه تو چرا كلاه سر من گذاشتى؟و معلوم شد كه قضیه پوچ است.

به هر حال،قضیه حكمیت هم همین طور است.چرا على و لو اینكه خوارج هم بر او فشار آوردند حاضر به حكمیت‏شد و جنگ را ادامه نداد؟حد اكثر این بود كه كشته مى‏شد،همین طور كه پسرش امام حسین كشته شد،چنانكه مى‏گوییم چرا پیغمبر در ابتدا نجنگید؟حد اكثر این بود كه كشته بشود،همین طور كه امام حسین كشته شد.چرا در حدیبیه صلح كرد؟ حد اكثر این بود كه كشته بشود،همین طور كه امام حسین كشته شد.یا مى‏گوییم چرا امیر المؤمنین در ابتداى بعد از پیغمبر نجنگید؟حد اكثر این بود كه كشته بشود،بسیار خوب، مثل امام حسین كشته مى‏شد.همچنین چرا تسلیم حكمیت‏شد؟حد اكثر این بود كه كشته مى‏شد،بسیار خوب،مثل امام حسین كشته مى‏شد.آیا این سخن درست است‏یا نه؟بعد هم مى‏آییم به زمان امام حسن و صلح امام حسن.ائمه دیگرى هم كه تقریبا همه‏شان در حالى شبیه حال صلح امام حسن زندگى مى‏كردند.این است كه مساله تنها مساله صلح امام حسن و جنگ امام حسین نیست،مساله را باید كلى‏تر بحث كرد.من قسمتهایى از«كتاب جهاد»فقه را براى شما مى‏خوانم تا یك كلیاتى به دست آید.بعد،از این كلیات وارد جزئیات مى‏شویم.

موارد جهاد در فقه شیعه

مى‏دانیم كه در دین اسلام جهاد هست.جهاد در چند مورد است.یك مورد،جهاد ابتدایى است، یعنى جهاد بر مبناى اینكه اگر دیگران[غیر مسلمان باشند و]مخصوصا اگر مشرك باشند، اسلام اجازه مى‏دهد كه مسلمین و لو اینكه سابقه عداوت و دشمنى هم با آنها نداشته باشند به آنها حمله كنند براى از بین بردن شرك.شرط این نوع جهاد این است كه افراد مجاهد باید بالغ و عاقل و آزاد باشند،و انحصارا بر مردها واجب است نه بر زنها.و در این نوع جهاد است كه اذن امام یا منصوب خاص امام شرط است.از نظر فقه شیعه این نوع جهاد جز در زمان حضور امام یا كسى كه شخصا از ناحیه امام منصوب شده باشد جایز نیست،یعنى از نظر فقه شیعه الآن یك نفر حاكم شرعى هم مجاز نیست كه دست‏به اینچنین جنگ ابتدایى بزند.

مورد دوم جهاد آن جایى است كه حوزه اسلام مورد حمله دشمن قرار گرفته،یعنى جنبه دفاع دارد،به این معنا كه دشمن یا قصد دارد بر بلاد اسلامى استیلا پیدا كند و همه یا قسمتى از سرزمینهاى اسلامى را اشغال كند،یا قصد استیلاى بر زمینها را ندارد،قصد استیلاى بر افراد را دارد و مى‏خواهد بیاید یك عده افراد را اسیر كند و ببرد،یا حمله كرده و مى‏خواهد اموال مسلمین را به شكلى برباید(یا به شكل شبیخون زدن یا به شكلى كه امروز مى‏آیند منابع و معادن و غیره را مى‏برند كه به زور مى‏خواهند بگیرند و ببرند)و یا مى‏خواهد به حریم و حرم مسلمین،به نوامیس!625 مسلمین،به اولاد و ذریه مسلمین تجاوز كند.بالاخره اگر چیزى از مال یا جان یا سرزمین و یا امورى كه براى مسلمین محترم است مورد حمله دشمن قرار گیرد،در اینجا بر عموم مسلمین اعم از زن و مرد و آزاد و غیر آزاد واجب است كه در این جهاد شركت كنند (6) ،و در این جهاد اذن امام یا منصوب از ناحیه امام شرط نیست.

آنچه كه عرض مى‏كنم عین عبارت فقهاست،عبارت محقق و شهید ثانى است كه من دارم براى شما ترجمه‏اش را مى‏گویم.

محقق كتابى دارد به نام‏«شرایع‏»كه از متون مسلمه فقه شیعه است و شهید ثانى آن را شرح كرده به نام‏«مسالك الافهام‏»كه بسیار شرح خوبى است،و شهید ثانى هم از اكابر و بزرگان تقریبا درجه اول فقهاى شیعه است.

در این مورد مى‏گویند كه اجازه امام شرط نیست.تقریبا نظیر همین وضعى كه الآن بالفعل اسرائیل به وجود آورده كه سرزمین مسلمین را اشغال كرده است.در اینجا بر مسلمین اعم از زن و مرد،آزاد و غیر آزاد،و دور و نزدیك واجب است كه در این جهاد كه اسمش دفاع ست‏شركت كنند،و هیچ موقوف به اذن امام نیست.

عرض كردیم‏«اعم از دور و نزدیك‏».مى‏گویند:«و لا یختص بمن قصدوه من المسلمین بل یجب على من علم بالحال النهوض اذا لم یعلم قدرة المقصودین على المقاومة‏» (7) .مى‏گوید:[این جهاد]اختصاص ندارد به افرادى كه خود آنها مورد تجاوز قرار گرفته‏اند(سرزمینشان،مالشان، جانشان،ناموسشان)بلكه بر هر مسلمانى كه اطلاع پیدا كند واجب است مگر اینكه بداند كه آنها خودشان كافى هستند،خودشان دفاع مى‏كنند،یعنى قدرت دشمن ضعیف است و قدرت آنها قوى است و نیازى ندارند،و الا اگر بداند نیاز به وجود او هست واجب است،و هر چه كه نزدیكتر به آنها باشند واجبتر است‏یعنى وجوب مؤكد مى‏شود.

نوع سوم هم نظیر جهاد است ولى جهاد عمومى نیست،جهاد خصوصى است و احكامش با جهادهاى عمومى فرق مى‏كند.جهاد عمومى یك احكام خاصى دارد،از جمله اینكه هر كس كه در این جهاد كشته شود شهید است و غسل ندارد.كسى كه در جهاد رسمى كشته مى‏شود او را با همان لباس و بدون غسل با همان خونها دفن مى‏كنند.

خون،شهیدان را ز آب اولى‏تر است این گنه از صد ثواب اولى‏تر است

قسم سوم را هم اصطلاحا«جهاد»مى‏گویند اما جهادى كه همه احكامش مثل جهاد نیست، اجرش مثل اجر جهاد است،فردش شهید است،و آن این است كه اگر فردى در قلمرو اسلام نباشد،در قلمرو كفار باشد و آن محیطى كه او در قلمرو آن است مورد هجوم یك دسته دیگر از كفار قرار بگیرد به طورى كه خطر تلف شدن او نیز كه در میان آنهاست وجود داشته باشد(مثلا فردى در فرانسه است،بین المال و فرانسه جنگ در مى‏گیرد)،یك آدمى كه اساسا جزء آنها نیست در اینجا چه وظیفه‏اى دارد؟وظیفه دارد كه جان خودش را به هر شكل ست‏حفظ كند،و اگر بداند كه حفظ جانش موقوف به این است كه عملا باید وارد جنگ شود و اگر نشود جانش در خطر است،نه براى همدردى با آن محیطى كه در آنجا هست‏بلكه براى حفظ جان خودش باید بجنگد،و اگر كشته شد اجرش مانند اجر شهید است.كما اینكه موارد دیگرى هم داریم كه در اسلام اینها را نیز شهید و مانند مجاهد مى‏نامند اگر چه حكم شهید را ندارند در اینكه با همان لباسشان و بدون غسل دفنشان كنند و بعضى احكام دیگر.از جمله این موارد این است كه كسى مورد حمله دشمن قرار بگیرد كه قصد جانش یا قصد مالش و یا قصد ناموسش را دارد،و لو اینكه آن دشمن مسلمان باشد.مثلا انسان در خانه خودش خوابیده، یك دزد(حتى دزدى كه مسلمان است و ممكن است از آن دزدهاى-به قول حاجى كلباسى-نماز شب خوان هم باشد (8) ،ولى به هر حال دزد است)آمده و حمله كرده به این خانه و مى‏خواهد مال او را ببرد.آیا در اینجا انسان مى‏تواند از مال خودش دفاع كند؟بله.مى‏گویید احتمال كشته شدن هم هست.و لو انسان صدى ده احتمال بدهد،حفظ جان در صدى ده احتمال هم واجب است.اما در اینجا چون مقام دفاع از مال است،تا حدودى صدى پنجاه هم مى‏تواند جلو برود.اما اگر خطر غیر مال مثل ناموس یا جان در كار باشد،با صد در صد یقین به اینكه كشته مى‏شود هم باید قیام كند،باید دفاع كند،باید بجنگد و نباید بگوید خوب،او قصد كشتن مرا دارد،من چكار بكنم؟

نه،او قصد كشتن دارد،بر تو واجب است كه او را قبلا بكشى،یعنى باید مقاوم باشى نه اینكه بگویى او كه مى‏خواهد بكشد،من دیگر چرا دست‏به كارى بزنم،من چرا شركت كنم؟!

قتال اهل بغى

سه مورد را عرض كردیم.دو مورد دیگر هم داریم.یك مورد را اصطلاحا مى‏گویند«قتال اهل بغى‏».مقصود این است:اگر در میان مسلمین جنگ داخلى در بگیرد و یك طایفه بخواهد نسبت‏به طایفه دیگر زور بگوید،اینجا وظیفه سایر مسلمین در درجه اول این است كه میان اینها صلح بر قرار كنند،میانجى بشوند،كوشش كنند كه اینها با یكدیگر صلح كنند،و اگر دیدند یك طرف سركشى مى‏كند و به هیچ وجه حاضر نیست صلح كند بر آنها واجب مى‏شود كه به نفع آن فئه مظلوم علیه آن فئه سركش وارد جنگ بشوند.این نص آیه قرآن است:

و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى‏ء الى امر الله. (9) قهرا یكى از مواردش آن جایى است كه مردمى بر امام عادل زمان خودشان خروج كنند.چون او امام عادل و بحق است و این علیه او قیام كرده،فرض این است كه حق با اوست نه با این،پس باید كه له او و علیه این وارد جنگ شد.

یكى دیگر از موارد-دیگر كه در آن تا اندازه‏اى میان فقها اختلاف است-مساله قیام خونین براى امر به معروف و نهى از منكر است.آن هم یك مرحله و یك مرتبه است.

صلح در فقه شیعه

یك مساله دیگر هم در كتاب‏«جهاد»مطرح است و آن مساله صلح است كه در اصطلاح فقها آن را«هدنه‏»یا«مهادنه‏»مى‏گویند.مهادنه یعنى مصالحه،و هدنه یعنى صلح.معنى این صلح چیست؟ همان پیمان عدم تعرض،پیمان نجنگیدن و پیمان-به اصطلاح امروز-همزیستى مسالمت‏آمیز با یكدیگر.اینجا هم من عبارت محقق در شرایع را مى‏خوانم:«المهادنة و هى المعاقدة على ترك الحرب مدة معینة‏».مى‏گوید:مهادنه یا صلح عبارت است از پیمان بر نجنگیدن و با سلم با یكدیگر زیستن اما به این شرط كه مدتش معین باشد.در فقه این مساله مطرح است كه اگر طرف فى حد ذاته قابل جنگیدن است[یعنى]مشرك است،مى‏توان با او پیمان صلح بست ولى نمى‏توان پیمان صلح را براى یك مدت مجهول بست و گفت‏«عجالتا».نه، «عجالتا»درست نیست،مدتش باید معین و مشخص باشد،مثلا براى شش ماه،یك سال،ده سال یا بیشتر،چنانكه پیغمبر اكرم در حدیبیه براى مدت ده سال پیمان صلح بست.«و هى جایزة اذا تضمنت مصلحة للمسلمین‏».مى‏گوید:صلح جایز است اگر متضمن مصلحت مسلمین باشد (10) .اگر مسلمین مصلحت‏ببینند فعلا صلح بكنند جایز است و حرام نیست.ولى عرض كردیم كه اگر در موردى است كه باید جنگید(مثلا گفتیم یكى از موارد،آن است كه سرزمین مسلمین مورد حمله دشمن قرار بگیرد)این،یك واجبى است كه به هر حال باید این سرزمین را آزاد كرد و باید جنگید و آزاد كرد.حال اگر مصلحت ایجاب كند كه با همان دشمن اشغالگر یك صلحى را امضا كنند،امضا بكنند یا نكنند؟مى‏گوید اگر مصلحت ایجاب مى‏كند،بكنند اما نه براى مدت نامحدود بلكه براى یك مدت معین،چون نمى‏تواند براى مدت نامحدود اشغال سرزمین مسلمین از طرف دشمن مصلحت‏باشد.اگر مصلحت‏باشد،معنایش ترك مخاصمه است‏براى مدت معین.

حال چطور مى‏شود كه مصلحت مسلمین ایجاب كند صلح را؟مى‏گویند:«اما لقلتهم عن المقاومة‏»[یا به خاطر اینكه]اینها كمترند،یعنى قدرتشان كمتر است (11) ،وقتى قدرت ندارند و جنگشان هم براى یك هدف معینى است،پس باید فعلا صبر كنند تا مدتى كه كسب قدرت كنند.«او لما یحصل به الاستظهار»یا ترك مخاصمه مى‏كنند براى اینكه در مدت ترك مخاصمه كسب نیرو كنند،یعنى نقشه‏اى است‏براى جلب یك پشتیبانى.«او لرجاء الدخول فى الاسلام مع التربص‏»یا در این صلح امید این باشد كه طرف وارد اسلام شود.این فرض در جایى است كه طرف كافر است،یعنى ما صلح مى‏كنیم و این جور فكر مى‏كنیم:در این مدت صلح طرف را از نظر روحى مغلوب خواهیم كرد همچنانكه در صلح حدیبیه همین طور بود،كه بعد عرض مى‏كنم.«و متى ارتفعت ذلك و كان فى المسلمین قوة على الخصم لم یجز»هر وقت كه این جهات منتفى شد،ادامه دادن صلح جایز نیست.

این هم بحثى بود راجع به مساله صلح و به اصطلاح‏«مهادنه‏».دیدیم كه از نظر فقه اسلام صلح در یك شرایط خاصى جایز است،حال صلح چه به معنى این باشد كه یك قراردادى امضا شود و چه به معنى ترك جنگ باشد.چون اینجا دو مطلب داریم:یك وقت ما مى‏گوییم‏«صلح‏»و معنایش این است كه یك قرارداد صلحى بسته شود.این،آن جایى است كه دو نیرو در مقابل یكدیگر قرار مى‏گیرند و حاضر مى‏شوند كه یك قرار داد صلحى را امضا كنند،آن طور كه پیغمبر كرد و حتى آن طور كه امام حسن كرد،و یك وقت مى‏گوییم‏«صلح‏»و مقصود همان راه مسالمت و نجنگیدن است.گفته‏اند یك وقت ما مى‏بینیم كه نمى‏توانیم مقاومت كنیم و خلاصه جنگیدن ما فایده‏اى ندارد،پس نمى‏جنگیم.صدر اسلام را این طور باید توجیه كرد.در صدر اسلام مسلمین قلیل و اندك بودند و اگر مى‏خواستند آن وقت‏بجنگند ریشه‏شان از بیخ كنده مى‏شد و اصلا اثرى از خودشان و از كارشان باقى نمى‏ماند.گفتیم ممكن است‏یا مصلحت این باشد كه در این خلالها پشتیبانها و پشتیبانیهایى جلب كنند،و یا مصلحت این باشد كه در این بینها تاثیر معنوى روى طرف بگذارند.اینجا باید صلح حدیبیه پیغمبر اكرم را شرح بدهم كه بر همین مبناست،كما اینكه صلح امام حسن هم بیشتر از همین جا سرچشمه مى‏گیرد.

صلح حدیبیه

پیغمبر اكرم در زمان خودشان صلحى كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتى اصحابشان شد،ولى بعد از یكى دو سال تصدیق كردند كه كار پیغمبر درست‏بود.سال ششم هجرى است،بعد از آن است كه جنگ بدر،آن جنگ خونین،به آن شكل واقع شده و قریش بزرگترین كینه‏ها را با پیغمبر پیدا كرده‏اند،و بعد از آن است كه جنگ احد پیش آمده و قریش تا اندازه‏اى از پیغمبر انتقام گرفته‏اند و باز!630 مسلمین نسبت‏به آنها كینه بسیار شدیدى دارند و به هر حال از نظر قریش دشمن‏ترین دشمنانشان پیغمبر و از نظر مسلمین هم دشمن‏ترین دشمنانشان قریش است.مه ذى القعده پیش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود. در ماه حرام سنت جاهلیت نیز این بود كه اسلحه به زمین گذاشته مى‏شد و نمى‏جنگیدند. دشمنهاى خونى در غیر ماه حرام اگر به یكدیگر مى‏رسیدند البته همدیگر را قتل عام مى‏كردند ولى در ماه حرام به احترام این ماه اقدامى نمى‏كردند.پیغمبر خواست از همین سنت جاهلیت در ماه حرام استفاده كند و برود وارد مكه شود و در مكه عمره‏اى بجا آورد و برگردد.هیچ قصدى غیر از این نداشت.اعلام كرد و با هفتصد نفر(و به قول دیگر با هزار و چهار صد نفر)از اصحابش وعده دیگرى حركت كرد،ولى از همان مدینه كه خارج شدند محرم شدند،چون حجشان حج قران بود كه سوق هدى مى‏كردند یعنى قربانى را پیش از خودشان حركت مى‏دادند و علامت‏خاصى هم روى شانه قربانى قرار مى‏دادند،مثلا روى شانه قربانى كفش مى‏انداختند-كه از قدیم معمول بود-كه هر كسى مى‏بیند بفهمد كه این حیوان قربانى است.دستور داد كه اینها-كه هفتصد نفر بودند-هفتاد شتر به علامت قربانى در جلوى قافله حركت دهند كه هر كسى كه از دور مى‏بیند بفهمد كه ما حاجى هستیم نه افراد جنگى.زى و همه چیز زى حجاج بود.

از آنجا كه كار،مخفیانه نبود و علنى بود،قبلا خبر به قریش رسیده بود.پیغمبر در نزدیكیهاى مكه اطلاع یافت كه قریش،زن و مرد و كوچك و بزرگ،از مكه بیرون آمده و گفته‏اند:به خدا قسم كه ما اجازه نخواهیم داد كه محمد وارد مكه شود.با اینكه ماه ماه حرام بود،اینها گفتند ما در این ماه حرام مى‏جنگیم.از نظر قانون جاهلیت هم كار قریش بر خلاف سنت اهلیت‏بود.پیغمبر تا نزدیك اردوگاه قریش رفت و در آنجا دستور داد كه پایین آمدند.مرتب رسولها و پیام رسان‏ها از دو طرف مبادله مى‏شدند.ابتدا از طرف قریش چندین نفر به ترتیب آمدند كه تو چه مى‏خواهى و براى چه آمده‏اى؟پیغمبر فرمود:من حاجى هستم و براى حج آمده‏ام،كارى ندارم،حجم را انجام مى‏دهم،بر مى‏گردم و مى‏روم.هر كس هم كه مى‏آمد،وضع اینها را كه مى‏دید مى‏رفت‏به قریش مى‏گفت:مطمئن باشید كه پیغمبر قصد جنگ ندارد.ولى آنها قبول نكردند و مسلمین(خود پیغمبر اكرم هم)چنین تصمیم گرفتند كه ما وارد مكه مى‏شویم و لو اینكه منجر به جنگیدن شود،ما كه نمى‏خواهیم!631 بجنگیم،اگر آنها با ما جنگیدند،با آنها مى‏جنگیم.«بیعت الرضوان‏»در آنجا صورت گرفت،[اصحاب]مجددا با پیغمبر بیعت كردند براى همین امر.تا اینكه نماینده‏اى از طرف قریش آمد و گفت كه ما حاضریم با شما قرار داد ببندیم.پیغمبر فرمود:من هم حاضرم.پیغامهایى كه پیغمبر مى‏داد پیغامهاى مسالمت آمیزى بود.به چند نفر از این پیام رسان‏ها فرمود:«ویح قریش (12) اكلتهم الحرب‏»واى به حال قریش!جنگ اینها را تمام كرد.اینها از من چه مى‏خواهند؟مرا وابگذارند با دیگر مردم، یا من از بین مى‏روم،در این صورت آنچه آنها مى‏خواهند به دست دیگران انجام شده،و یا من بر دیگران پیروز مى‏شوم كه باز به نفع اینهاست.زیرا من یكى از قریش هستم،باز افتخارى براى اینهاست.فایده نكرد.گفتند قرارداد صلح مى‏بندیم.مردى به نام سهیل بن عمرو را فرستادند و قرارداد صلح بستند كه پیغمبر امسال برگردد و سال آینده حق دارد بیاید اینجا و سه روز در مكه بماند،عمل عمره‏اش را انجام دهد و باز گردد.سایر موادى كه در صلحنامه گنجاندند یك موادى بود كه به ظاهر همه بر ضرر مسلمین بود،از جمله اینكه:بعد از این اگر یكى از قریش بیاید به مسلمین ملحق شود قریش حق داشته باشد بیایند او را ببرند،ولى اگر یكى از مسلمین فرار كند و به قریش ملحق شود مسلمین چنین حقى نداشته باشند،و بعضى مواد دیگر كه مواد بسیار سنگینى بود.ولى در مقابل،مسلمانها در مكه آزادى داشته باشند و تحت فشار قرار نگیرند.تمام همت پیغمبر متوجه همین یك كلمه بود.همه شرایط سنگین آنها را قبول كرد به خاطر همین یك كلمه.قرارداد را امضا كردند.

مسلمین ناراحت‏بودند،مى‏گفتند:یا رسول الله!این براى ما ننگ است،ما تا نزدیك مكه آمده‏ایم،از اینجا برگردیم؟!آیا چنین كارى درست است؟!خیر،ما حتما مى‏رویم.پیغمبر فرمود: خیر،قرارداد همین است و ما آن را امضا مى‏كنیم.سپس پیغمبر دستور داد قربانیها را همان جا قربانى كردند و بعد فرمود بیایید سر مرا بتراشید،و سرش را تراشید به علامت‏خروج از احرام.ابتدا مسلمین نمى‏خواستند این كار را بكنند ولى بعد خودشان این كار را كردند اما با ناراحتى زیاد،و آن كه از همه بیشتر اظهار ناراحتى مى‏كرد عمر بن خطاب بود،آمد نزد ابو بكر و گفت:مگراین پیغمبر نیست؟گفت:آرى.مگر ما مسلمین نیستیم؟مگر اینها مشركین نیستند؟آرى.پس این وضع چیست؟!پیغمبر قبلا در عالم رؤیا دیده بود كه با مسلمانها وارد مكه مى‏شوند و مكه را فتح مى‏كنند،و این رؤیا را براى مسلمین نقل كرده بود.آمدند گفتند: مگر شما خواب ندیده بودید كه ما وارد مكه مى‏شویم؟فرمود:آرى.پس چطور شد؟چرا این خوابت تعبیر نشد؟فرمود:من كه در خواب ندیدم و به شما هم نگفتم كه امسال وارد مكه مى‏شویم،من خواب دیدم و خواب من هم راست است و ما هم وارد مكه خواهیم شد.گفتند: پس این چه قراردادى است كه اگر از آنها یك نفر بیاید میان ما آنها اجازه داشته باشند او را ببرند،اما اگر از ما كسى برود میان آنها ما نتوانیم او را بیاوریم؟فرمود:اگر از ما كسى بخواهد برود میان آنها،او یك مسلمانى است كه مرتد شده و به درد ما نمى‏خورد.مسلمانى كه مرتد شده،برود،ما اصلا دنبالش نمى‏رویم.و اگر از آنها كسى مسلمان شود و بیاید نزد ما،ما به او مى‏گوییم برو،فعلا شما مسلمین در مكه به همان حالت استضعاف بسر ببرید،خداوند یك راهى براى شما باز خواهد كرد.

به شرایط خیلى عجیبى تن داد.همین سهیل بن عمرو یك پسر داشت كه مسلمان و در جیش مسلمین بود.این قرارداد را كه امضا كردند،پسر دیگرش دوان دوان از قریش فرار كرد و آمد نزد مسلمین.تا آمد،سهیل گفت قرارداد امضا شده،من باید او را برگردانم.پیغمبر هم به او-كه اسمش ابو جندل بود-فرمود:برو،خداوند براى شما مستضعفین هم راهى باز مى‏كند.این بیچاره مضطرب شده بود،داد مى‏كشید و مى‏گفت:مسلمین!اجازه ندهید مرا ببرند میان كفار كه مرا از دینم بر گردانند.مسلمین هم عجیب ناراحت‏بودند و مى‏گفتند:یا رسول الله! اجازه بده این یكى را دیگر ما نگذاریم ببرند.فرمود:نه،همین یكى هم برود.نشانى به همان نشانى كه همینكه این قرارداد صلح را بستند و بعد مسلمین آزادى پیدا كردند و آزادانه مى‏توانستند اسلام را تبلیغ كنند،در مدت یك سال یا كمتر،از قریش آن اندازه مسلمان شد كه در تمام آن مدت بیست‏سال مسلمان نشده بود.بعد هم اوضاع آنچنان به نفع مسلمین چرخید كه مواد قرارداد خود به خود از طرف خود قریش از بین رفت و یك شور عملى و معنوى در مكه پدید آمد.

داستان شیرینى نقل كرده‏اند كه مردى از مسلمین به نام ابو بصیر-كه در مكه بود و مرد بسیار شجاع و قویى هم بود-فرار كرد آمد به مدینه.قریش طبق قراردادخودشان دو نفر فرستادند كه بیایند او را برگردانند.آمدند گفتند ما طبق قرارداد باید این را ببریم.حضرت فرمود:بله همین طور است.هر چه این مرد گفت:یا رسول الله!اجازه ندهید مرا ببرند،اینها در آنجا مرا از دینم بر مى‏گردانند،فرمود:نه،ما قرارداد داریم و در دین ما نیست كه بر خلاف قرارداد خودمان عمل كنیم،طبق قرارداد تو برو،خداوند هم یك گشایشى به تو خواهد داد. رفت.او را تقریبا در یك حالت تحت الحفظ مى‏بردند.او غیر مسلح بود و آنها مسلح بودند. رسیدند به ذو الحلیفه،تقریبا همین محل مسجد الشجره كه احرام مى‏بندند و تا مدینه هفت كیلومتر است.در سایه‏اى استراحت كرده بودند.یكى از آندو شمشیرش در دستش بود.این مرد به او گفت:این شمشیر تو خیلى شمشیر خوبى است،بده من ببینم.گفت:بگیر.تا گرفت،زد او را كشت.تا او را كشت،نفر دیگر فرار كرد و مثل برق خودش را به مدینه رساند.تا آمد، پیغمبر فرمود:مثل اینكه خبر تازه‏اى است![گفت]بله،رفیق شما رفیق مرا كشت.طولى نكشید كه ابو بصیر آمد.گفت:یا رسول الله!تو به قراردادت عمل كردى.قرارداد شما این بود كه اگر كسى از آنها فرار كرد تو او را تسلیم كنى،و تو تسلیم كردى.پس كارى به كار من نداشته باشید.بلند شد رفت در كنار دریاى احمر،نقطه‏اى را پیدا كرد و آنجا را مركز قرار داد. مسلمینى كه در مكه تحت زجر و شكنجه بودند،همینكه اطلاع پیدا كردند كه پیغمبر كسى را جوار نمى‏دهد ولى او رفته در ساحل دریا و آنجا نقطه‏اى را مركز قرار داده،یكى یكى رفتند آنجا.كم كم هفتاد نفر شدند و خودشان قدرتى تشكیل دادند.قریش دیگر نمى‏توانستند رفت و آمد كنند.خودشان به پیغمبر نوشتند كه یا رسول الله!ما از خیر اینها گذشتیم،خواهش مى‏كنیم به آنها بنویسید كه بیایند مدینه و مزاحم ما نباشند،ما از این ماده قرار داد خودمان صرف نظر كردیم،و به همین شكل صرف نظر كردند.

به هر حال این قرار داد صلح براى همین خصوصیت‏بود كه زمینه روحى مردم براى عملیات بعدى فراهمتر بشود،و همین طور هم شد.عرض كردم مسلمین بعد از آن در مكه آزادى پیدا كردند،و بعد از این آزادى بود كه مردم دسته دسته مسلمان مى‏شدند و آن ممنوعیتها بكلى از میان برداشته شده بود.

حال وارد شرایط زمان امام حسن و شرایط زمان امام حسین بشویم،ببینیم كه آیا دو جور شرایط بوده است كه واقعا اگر امام حسن به جاى امام حسین بود كار امام حسین را مى‏كرد و اگر امام حسین هم به جاى امام حسن بود كار امام حسن را مى‏كرد،یا نه؟مسلم همین طور است.فقط نكته‏اى عرض بكنم و آن اینكه اگر كسى بپرسد آیا اسلام دین صلح است‏یا دین جنگ،ما چه باید جواب بدهیم؟به قرآن رجوع مى‏كنیم.مى‏بینیم در قرآن،هم دستور جنگ رسیده و هم دستور صلح.آیات زیادى راجع به جنگ با كفار و مشركین داریم: و قاتلوا فى سبیل الله الذین یقاتلونكم و لا تعتدوا (13) و آیات دیگرى.همچنین است در باب صلح: و ان جنحوا للسلم فاجنح لها (14) اگر تمایل به سلم و صلح نشان دادند،تو هم تمایل نشان بده.یك جا مى‏فرماید: و الصلح خیر (15) و صلح بهتر است.پس اسلام دین كدامیك است؟

اسلام نه صلح را به معنى یك اصل ثابت مى‏پذیرد كه در همه شرایط[باید]صلح و ترك مخاصمه[حاكم باشد]و نه در همه شرایط جنگ را مى‏پذیرد و مى‏گوید همه جا جنگ.صلح و جنگ در همه جا تابع شرایط است،یعنى تابع آن اثرى است كه از آن گرفته مى‏شود.مسلمین چه در زمان پیغمبر،چه در زمان حضرت امیر،چه در زمان امام حسن و امام حسین،چه در زمان ائمه دیگر و چه در زمان ما،در همه جا باید دنبال هدف خودشان باشند،هدفشان اسلام و حقوق مسلمین است،باید ببینند كه در مجموع شرایط و اوضاع حاضر اگر با مبارزه و مقاتله بهتر به هدفشان مى‏رسند آن راه را پیش بگیرند و اگر احیانا تشخیص مى‏دهند كه با ترك مخاصمه بهتر به هدفشان مى‏رسند آن راه را پیش بگیرند.اصلا این مساله كه جنگ یا صلح؟ هیچ كدامش درست نیست.هر كدام مربوط به شرایط خودش است.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

پرسش و پاسخ

-استناد به فقه شیعه در باره اینكه صلح امام حسن مجاز بوده یا مجاز نبوده درست نیست، زیرا پایه‏هاى فقه شیعه اصلا رویه ائمه است.همیشه در هر موضوعى یك چیزهایى به عنوان اصل قرار داده مى‏شود،بعد قضایا مبتنى بر آن اصل گذاشته مى‏شود.فقه محقق یا سایر علماى شیعى اصلا بنا و بنیادش بر رویه ائمه است.

استاد:تذكر بسیار مفید و مناسبى است.درست است،ولى منظور ما این نبود كه بخواهیم بگوییم امام حسن در اینجا از فقه شیعه پیروى كرده‏اند،بلكه منظور ما این بود كه این كلیات فقهى را كه عرض مى‏كنیم ببینیم آیا با منطق منطبق است‏یا نه.اینكه این مطلب را طرح كردم این جور پیش خودم فكر كردم كه اول قطع نظر از هر بحث دیگرى،ما كلیات فقهى را مطرح كنیم و بعد ببینیم این كلیات فقهى اصلا با منطق جور در مى‏آید یا جور در نمى‏آید(چون وقتى انسان مساله را به صورت كلى طرح كند،این امر كمك مى‏دهد براى اینكه بتواند به حل مساله در یك مورد بالخصوص نایل بشود،و الا ما نخواستیم به یك مسائل تعبدى استناد كرده باشیم.به نظر ما آنچه كه ما الآن در فقه مى‏بینیم،خود همین مسائل یك مسائل منطقى است، اعم از اینكه آن را از روش ائمه استفاده كرده باشند یا از جاى دیگر). ببینیم اینكه در مواردى جهاد را مشروع مى‏دانند،آیا جاى ایراد هست كه چرا در این موارد جهاد مشروع است‏یا نه،و نیز اینكه در مورادى صلح را مشروع مى‏دانند آیا این منطقى است‏یا منطقى نیست.ما خواستیم این طور بفهمیم كه هم مواردى كه جهاد را مشروع دانسته‏اند منطقى است و هم مواردى كه صلح را مشروع دانسته‏اند.بعد كه این را از نظر منطق قبول كردیم،آن وقت‏برویم دنبال اینكه ببینیم آیا كار امام حسن جایى بوده كه باید جهاد كند و صلح كرده،یا كار امام حسین جایى بوده كه مى‏بایست صلح كند و جهاد كرده(چون هر دو ستون در اسلام هست:ستون جهاد و ستون صلح)یا اینكه نه،امام حسن در جایى صلح كرده كه جاى صلح كردن بوده و امام حسین در جایى جهاد كرده كه جاى جهاد كردن بوده است. همین طور امیر المؤمنین و پیغمبر.در مورد آنها كه دیگر قطعى است.راجع به پیغمبر بالخصوص كه دیگر جاى بحث نیست،زیرا پیغمبر در یك جا صلح كرده و در یك جا جنگ كرده است.

-آیا در فقه برادران اهل تسنن ما در مورد جهاد اختلافى با فقه شیعه هست‏یا نه،و اگر هست موارد اختلاف چیست؟سؤال دیگر اینكه در آنجایى كه شرایط جهاد را فرمودید تسلط به مال و انفس بود به طور كلى،آیا تسلط فكرى در اینجا مطرح مى‏شود یا نه؟و در این صورت نوع جهاد چه خواهد بود؟

استاد:مساله فقه اهل تسنن را باید مطالعه كنم.نگاه مى‏كنم و برایتان عرض مى‏كنم.البته این قدر مى‏دانم كه اجمالا شرایط آنها با شرایط ما زیاد فرق ندارد و اگر فرقى هست در ناحیه ما محدودیتهایى است كه آنها آن محدودیتها را ندارند،از نظر اینكه ما در یك مواردى شرط مى‏كنیم وجود امام معصوم یا نایب خاص امام معصوم را كه آنها این شرایط را ندارند.مساله دومى كه سؤال كردید مساله‏اى نیست كه در قدیم در فقه مطرح شده باشد،چون اصلا پدیده‏اش پدیده جدیدى است.این را باید تامل كرد كه روى اصول كلى حكم این پدیده چیست،و خلاصه باید رویش اجتهاد كرد از نظر قواعد،و الا چنین مساله‏اى در قدیم مطرح نبوده است.

پى‏نوشتها

1- در زمان خود امام حسن برخى اعتراض مى‏كردند،و در زمان ائمه بعد نیز این مساله مورد سؤال بوده است.

2- حج/39.

3- صلح به معنى اعم،یعنى ترك جنگ.

4- احتجاج طبرسى،ج 1/ص‏107.

5- نهج البلاغه صبحى صالح،خطبه 74.

6- شاید حتى غیر بالغ هم جایز است كه در این جهاد شركت كند.

7- مسالك الافهام،ج 1/ص‏116.

8- [اشاره به آن داستان است كه به حاجى كلباسى گفتند فلان خانه را نیمه شب دزد زده است،گفت:پس آن دزد كى نماز شبش را خوانده است؟!]

9- حجرات/9.

10- این طور نیست كه جنگ واجب است و صلح همیشه حرام.نه،صلح جایز است و بلكه شهید مى‏گوید این‏«جایز»كه اینجا مى‏گویند نه معنایش این است كه اگر هم نكردید نكردید، جایز است‏یعنى حرام نیست،كه در بعضى موارد واجب مى‏شود.

11- در قدیم قدرت بر اساس كمیت محاسبه مى‏شد،ولى امروز قدرت بر اساس عدد محاسبه نمى‏شود،بر اساسهاى دیگر است.

12- «ویح‏»همان‏«واى‏»است كه ما مى‏گوییم اما«واى‏»در حال خوش و بش.در عربى یك‏«ویل‏»داریم و یك‏«ویح‏».ما در فارسى كلمه‏اى به جاى‏«ویح‏»نداریم.وقتى مى‏گویند«ویلك‏»این در مقام تندى و شدت است،وقتى مى‏گویند«ویحك‏»این در مقام خوش و بش و مهربانى است.

13- بقره/190.

14- انفال/61.

15- نساء/128.

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  9:16 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

 احادیثی از امام حسن مجتبی (ع)

امام حسن مجتبی علیه السلام  می فرمایند :

روزی در محضر جدّم رسول خدا (ص) بودم که مقداری خرما به عنوان صدقه خدمتش آورده بودند . پیامبر آن ها را نگه داشته بود تا به اهلش (فقرا) برساند و من به خیال این که از آن ماست ، خرمایی برداشتم و به دهانم گذاشتم. وقتی پیامبر (ص) چنین دید ، نزدیک آمد و خرما را به همراه زنجاب آن از دهانم بیرون کشید . مردی که ناظر صحنه بود ، به آن برخورد اعتراض کرد و گفت : چرا خرما را از فرزند خردسالت گرفتی ؟! حضرت جواب داد: « ما آل محمدیم و صدقه بر ما حلال نیست »

امام حسن مجتبی علیه السلام در معرفی خود فرمودند :

من بهترین و برترین شاخه از قبایل و اقوام عربم ، پدر و اجدادم گرامی ترین آن هایند . بزرگواری و ا فتخار در حسب و نسب مخصوص و منحصر در ماست ، از شجره ای هستیم که شاخه های پر رونق و میوه های پاک و گران بهایی دارد . ما خاندان نبوت و رسالتیم ، در آن خانواده اساس اسلام و دانش پیامبری پی ریزی گردیده است . عزت و افتخار پیامبری ما را برتری داد و آن گاه که دیگران مانع بودند ، این عزت و ریشه دارتر گشت . ما دریاهای ژرف و شگرفیم که هرگز خشک نمیشود و قلّه های بلند و مرتفع و سر افرازیم که هرگز خوار و ذلیل نمی گردد .

من آن کسی هستم که دعایش مستجاب می گردد . من فرزند کسی هستم که شفاعتش پذیرفته شد و فرمانش مطاع است. من فرزند کسی هستم که برای اولین بار خاک وغبار از سرش زدوده شد . من فرزند کسی هستم که چون در بهشت را بکوبد ، به روی او باز خواهد شد . من فرزند آن کسی هستم که ملائکه به کمک و همراهی اوبا کفاّره جنگیدند و خداوند سبحان غنایم جنگی را بر او حلال نمود .

من از اهل بیتی هستم که خداوند ، محبت و دوستی آنان را بر هر مسلمانی واجب دانست و به رسولش فرمان داد که بگو : من در مقابل رسالت خود ، هیچ گونه اجر و مزدی نمیخواهم ، جز مودّت و دوستی اهل قربی .

سخنرانی امام حسن مجتبی علیه السلام در کودکی

امیر مؤمنان علیه السلام سعی داشت فرزندش حسن را آن چنان که هست معرفی کند ، گر چه خردسال بود ، اما عالم و داناست به طوری که دانشش بر دیگران برتری دارد ؛ از این جهت ، روزی در مسجد الحرام رو به فرزنش نمود و فرمود :

... بر فراز منبر برو و سخن بگو تا قریش بعد از من تو را متهم به جهل و نادانی نکنند و بگویند : حسن فرزند علی زیبایی و شکوه و علم و دانش را ندارد .

فرزند پیامبر از منبر بالا رفت و خدای را سپاس شایان گفت و درود و رحمت کوتاهی بر جد و آلش فرستاد و سپس فرمود :

« ای مردم ! از جدّم پیامبر خدا (ص) شنیدم که می فرمود : و من شهر علم و دانشم و علی دروازۀ آن است ...»

 

روشن بودن وضع همه موجودات بر امام

روزی دو نفر خدمت امام مجتبی علیه السلام رسیدند که حضرت به یکی از آن دو فرمودند : دیروز درباره فلان موضوع چنین مطالبی را گفتی ؟ او با تعجب به همراهش گفت : گویا آنچه را گذشته است می داند !

امام مجتبی علیه السلام فرمودند : ما می دانیم هر آنچه را که در شب و روز اتفاق می افتد . سپس فرمودند : خداوند بزرگ آموزش داد به رسول خدا (ص) تمام احکام حلال و حرام را و نیز آموز ش داد ، قرآن و آنچه را فرو فرستاده و هر چیزی را که نیاز به توضیح و تبین دارد . آنگاه رسول خدا (ص) هر آنچه را آموخته بود، به وصی خود علی بن ابی طالب علیه السلام آموخت و سپس امیر المؤمنین علیه السلام تعلیم داد به ما همۀ آنچه را که رسول خدا (ص) آموخته بود .

 

امام حسن مجتبی علیه السلام از زبان پیامبر گرامی (ص)

حسن علیه السلام فرزند من و متعلق به من است ، او نور چشم ، روشنی قلب ، میوۀ دل و سرور جوانان اهل بهشت است ؛ حجت خدا و امام بر امت است ؛ فرمانش فرمان من و گفتارش گفتار من است ؛ هر کسی با او مخالفت کند از من نخواهد بود .

مناقب ابن شهر آشوب 4/17

 

امام حسن مجتبی علیه السلام از زبان امام صادق علیه السلام

امام ششم علیه السلام در اوصاف ، فضائل و حالات حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند:

حسن بن علی بن ابی طالب علیهما السلام عابدترین و زاهد ترین فرد در عصر خویش بود . او هنگامی که حج به جا می آورد ، با پای پیاده از مدینه به سوی مکه معظمه حرکت می کرد و چه بسا با پا ی برهنه بود. به هنگام یاد آوری مرگ و خانه قبر و بر انگیخته شدن در روز قیامت و تقسیم پرونده اعمال ، سخت میگریست و نیز آن گاه که سخن از صراط و عرضۀ اعمال بر خداوند تبارک و تعالی به میان می آورد ، چنان صیحه می زد که بر حال او وحشت میکردند و به هنگام اقامۀ نماز در برابر پروردگار ، عضلات  و تمام بدنش به لرزه می آمد و هرگاه یاد آورد بهشت و جهنم می شد ، لرزه و اضطرابی سخت ، همچون انسانی عقرب گزیده ، او را فرا میگرفت و پیوسته از خداوند سبحان بهشت جاویدان و دوری ا زآتش را در خواست می نمود.

بحارالانوار 43/331

 

امام حسن مجتبی علیه السلام از زبان امام رضا علیه السلام

آنگاه که امام مجتبی علیه السلام را مسموم نمودند و علائم مرگ آشکار شده بود ، حضرت گریه می کردند . پرسیدند : تو که از بهترین و بالاترین موقعیت در نزد خدا و پیامبر (ص) و مردم بر خورداری ، جدت پیامبر گرامی (ص) آن همه سخن درباره ات گفته است و بیست مرتبه با پای پیاده به حج رفته ای و سه مرتبه ، تمام اموال خویش حتی کفش هایت را در را خدا بین فقرا و مستمندان تقسیم کرده ای ، چرا گریه می کنی ؟!

امام حسن مجتبی علیه السلام در جواب فرمودند :

گریه من بخاطر دومطلب اساسی است : وحشت قیامت و جدایی از دوستان

 

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  9:18 AM
تشکرات از این پست
mohammad_43
mohammad_43
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : فروردین 1388 
تعداد پست ها : 41934
محل سکونت : اصفهان

پاسخ به:ویژه ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام

 

آداب غذا خوردن از زبان امام حسن مجتبی علیه السلام

 

قال الامام الحسن مجتبی علیه السلام
فی المائدة اثنتی عشر خصلةً یحب علی کلَّ مسلمٍ أن یعرفها ، أرفع فیها فرض و أربع سنة و أربع تأدیبٌ.
الفرض : المعرفة ، الرضا، التسمیة ، الشکر.
السنة : الوضوءقبل الطعام، الجلوس علی الجانب الأیسر، الأکل بثلائة أصابیع ، و لعق الأصابع.
التأدب :الأکل ممّایلیک ،تصغیر اللّقمه ، تجوید المضع،قلّة النظر فی وجوه الناس .
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند : سزاوار است مسلمان به هنگام غذا خوردن به دوازه چیز را رعایت نماید که چهارتای آن واجب ( اخلاقی ) و چهار أمر دیگر آن سنت ( دارای ثواب ) است و چهار تای باقی مانده آن از آداب و اخلاق محسوب می گردد.
اما چهار امر لازم :
 1-
شناسایی غذا ؛2- خشنود بودن بدانچه روزی ات گردیده ؛ 3- نام خدا را بر زبان جاری کردن (بسم الله گفتن ) 4- شکر گزاری در برابر نعمتی که به تو داده شده .
اما چهار موضوعی که مراعات آن ثواب دارد و سنت است :
 1-
وضو گرفتن پیش از شروع به غذا 2- نشستن بر جانب چپ بدن ؛3- چنانچه با دست غذا میخورد با سه انگشت لقمه را بر دارد و در میان دهان بگذارد ؛4- انگشتان خود را بلیسد.
و چهار امر باقی مانده که از اخلاق و اداب اسلامی محسوب می شود :
1-
لقمه را از جلو خویش بگیرد ؛ 2- لقمه های غذا را کوچک بردارد ؛ 3- غذا را خوب بجود ؛4- به صورت دیگرانی که با او هم غذا هستند کم تر نگاه کند .
                                                                                                                                               
مصابیح الانوار 2/271
و در جای دیگر امام حسن مجتبی علیه السلام  فرمودند :
غسل الیدین قبل الطعام ینفی الفقر و بعد ینفی الهمّ
«
شستشوی دو دست قبل از غذا فقر و بیچارگی را از بین می برد و بعد از غذا هم غم و غصه را محو می کند »

حدیث فوق در فروع کافی جلد 6 صفحه 290 ازامام صادق علیه السلام نقل شده است

 

 

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست)   /عنکبوت20
چهارشنبه 3 شهریور 1389  9:19 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها