0

شهادت امام حسن عسكرى ( ع )

 
mohsenh
mohsenh
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : دی 1389 
تعداد پست ها : 1156
محل سکونت : قم

شهادت امام حسن عسكرى ( ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى نوشته اند .
در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويدروزى براى پدرم ( كه وزير معتمد عباسى بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده , پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبررا به خليفه داد .
خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود با او همراه كرد .
يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود , امر كرد ايشان راكه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند , و بر احوال آن حضرت مطلع گردند .
وطبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود , و از احوال او آگاه شود .
بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است , و ضعف بر او مستولى گرديده .
پس بامداد سوار شد , نزد آن حضرت رفت و اطبارا - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى الفضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر ازعلماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند .
و اين كارها را براى آن ميكردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزدمردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته , پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260هجري .
ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود .
بعداز آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد , زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد , و اهل باطل را منقرض خواهد كرد ... تا دو سال تفحص احوال او ميكردند ....
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعداز او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول الله ( ص ) ميپيوست ,شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اكرم ( ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد .
بدين جهت به بهانه هاى مختلف مختلف در خانه حضرت عسكرى ( ع ) رفت و آمد بسيار ميكردند ,و جستجو مينمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازد .
به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم ( ع ) و حضرت موسى ( ع ) تكرار ميشد .
حتى قابله هايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويى كنند .
اما خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد , و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا مأ موريت الهى خود را انجام دهد .
بارى , علت شهادت آن حضرت را سمى ميدانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد , از كردار زشت خود پشيمان شد .
بناچار اطباى مسيحى ويهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند , به ويژه در مأ موريتهايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى ( ع ) در ميان بود , براى معالجه فرستاد .
البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت , و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت , و از سوى صداى ناله و گريه برخاست .
مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى ابوالاديان ميگويد : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى ( ع ) ميكردم .
نامه هاى آن حضرت را به شهرها ميبردم .
در مرض موت , روزى من را طلب فرمود و چندنامهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم .
سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد , و درآن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض ميكند : اى سيد من , هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد , امامت با كيست ؟ فرمود : هركه جواب نامه من را از تو طلب كند .
ابوالاديان ميگويد : دوباره پرسيدم علامت ديگرى به من بفرما .
امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد .
ابوالاديان ميگويد : باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .
امام ميگويد : هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان ميگويد : مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم .
رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم .
وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود .
داخل خانه امام , جعفركذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته , و شيعيان به او تسليت ميدهند و به امامت او تهنيت ميگويند .
من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم .
اما او جوابى نداد و هيچ سؤالى نكرد .
چون بدن مطهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود , خادمى آمد وجعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند .
چون جعفر به نمازايستاد , طفلى گندمگون و پيچيده موى , گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمدو رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم .
رنگ جعفر دگرگون شد و عقب ايستاد .
سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نمازگزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد .
سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامه ها را كه با تو است تسليم كن .
من جواب نامه رابه آن كودك دادم .
پس حاجزوشا از جعفر پرسيد : اين كودك كه بود , جعفرگفت : به خدا قسم من او را نميشناسم و هرگز او را نديدهام .
در اين موقع , عدهاى از شيعيان از شهر قم رسيدند , چون از وفات امام ( ع )با خبر شدند , مردم به جعفر اشاره كردند .
چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند واز او پرسيدند : بگو كه نامههايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقداراست ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب ميخواهند ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههايى است از فلان و فلان و هميانى ( كيسهاى ) كه درآن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .
شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند : هركس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامهها و هميان را به او تسليم كن .
جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد .
معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى ( ع ) جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد .
رفتند و از كودك اثرى نيافتند .
ناچار صيقل كنيز حضرت امام عسكرى ( ع ) راگرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است .
ولى هرچه بيشترجستند كمتر يافتند .
خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيزدر كنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان ميباشد .

منبع:http://yamojir.com

چهارشنبه 17 اسفند 1390  1:52 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها