الهی
چون تو حاضری چه جویمو چون تو ناظری چه گویم
مارا یارای دیدن خورشید نیست دم از خورشید آفرین چون زنیم ؟
الهی
عقل گوید : (( الحذر الحذر )) عشق گوید : (( العجل العجل ))
آن گوید دور باش و این گوید زود باش
الهی
کلمات و کلامت که اینقدر شیرین و دلنشین اند خودت چونی؟
پیشانی بر خاک نهادن آسان است دل از خاک برداشتن دشوار است
الهی
چگونه شکر این نعمت گذارم که اجازه ام داده ای تا نام نیکوی تو را بر زبان آورم و در پیشگاهت با تو گفتگو کنم و نامه ات را بگشایم و بخوانم گر نه ((این التراب ورب الارباب)).
الهی
تا کنون به نادانی از تو میترسم و اینک به دانایی از خود میترسم ...
موج از دریا خیزدو با وی در آمیزد و در وی گریزد و از وی نا گزیر است ...
الهی
سست تر از آنکه مست تو نیست کیست ؟
از من آهی و از تو نگاهی ...
کریما !
هر که را خواهی که بر افتد
او را رها کنی که با دوستان تو در افتد
الهی !
این چه فضل است که با دوستان خود کرده ای ؟
که هر که ایشان را شناخت تورا یافت
و هر که تورا یافت ایشان را شناخت
الهی !
تو آیینی و دوستان آینه ی آیین
آیین را در آینه نتوان دید هر آینه
الهی !
چون با تو به تو امانم
همانا دان که نو مسلمانم
الهی !
امانت عرضه کردی بگریخت کوه
چون است که امانت بهره ی من آید تجلی بهره ی کوه ؟
الهی !
عیب و آزار من مجوی
که به آب کرم باز ایستد از جوی
قصه ی دوستان دراز است
زیرا که معبود بی نیاز است ...
الهی بازهم می گویم که نمی دانم بعد از این نفسم چه خواهد شد ...
الهی باز هم می گویم که دستان خالی ام را توانی بیش از ندارم ...
مگذار عشق تو از درونم برود و مگذارم نا امید بازگردم ...
الهی آمین ...