0

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_9

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_9

 ... و مرگى سرخ

پيچك بعد از ازدواج بار ديگر كوله‏بار سفر را بست و راهى جبهه‏ها شد. او كه حدود 5-4 ماه روى طرح عمليات مطلع‏الفجر كار كرده بود تصميم گرفت تا اين طرح را به اجرا دربياورد.
هر چقدر به زمان عمليات نزديك‏تر مى‏شد حالت روحى‏اش بيشتر تغيير مى‏كرد و چهره‏اش نورانى‏تر مى‏شد. نورانيتى شگفت‏انگيز!
زمان عمليات فرا رسيد و همه‏چيز براى اجراى آن مهيا شد.
روز نوزدهم آذر 1360 شيپور آغاز «عمليات مطلع‏الفجر» نواخته شد. هدف عمليات آزادسازى ارتفاعات «چرميان» - «سرتنان» - «شياكوه» - «ديزه كش» - «برآفتاب»- «تنگ كورك» - «تنگ قاسم‏آباد» - «تنگ حاجيان» - «دشت شكميان و اناره» - «دشت گيلان» و مناطق ديگرى در دشت «گيلان غرب» بود.
حالات روحى پيچك در شب عمليات مطلع‏الفجر بسيار تغيير كرده بود يكى از همرزمان او مى‏گويد:
«
شب قبل از عمليات «مطلع‏الفجر» بود كه به اتفاق هم رفتيم و تمام نيروهاى شركت كننده در عمليات را جمع و جور كرديم و برادر پيچك تصميم گرفت براى نيروها صحبت كند.
او صحبت‏هايش را با اين جمله شروع كرد:
«
ما امشب به جنگ با صدام مى‏رويم براى اينكه حقى را بر جهان ثابت كنيم و آن حق اينست كه اسلام و سرزمين اسلامى ما مورد هجوم كفر و بيگانه واقع شده و ما براى اثبات اين حق راهى تنگه قاسم‏آباد مى‏شويم
آن شب از لحاظ روحى دقيقاً مى‏شد آثار شهادت را در چهره پيچك خواند. به طورى كه براى اولين بار من قبل از شروع عمليات احساس كردم كه بايد با او خداحافظى كنم.
در نبردهاى قبل هرگز به اين صورت نبود. عكس كوچكى از امام همراهم بود به او دادم. بوسيد و در جيبش گذاشت، بعد انگشترم را به دست او كردم و همديگر را بوسيديم و خداحافظى كرديم.
او پيش از آن در موقعيت‏هاى بسيار خطرناك ديگرى هم واقع شده بود، چه بسا گلوله‏هاى آر.پى.جى و تيربارهاى دشمن افراد كنار او را به شهادت رسانده بودند، ولى او زنده مانده بود. اما اين بار جور ديگرى بود. انگار همه‏چيز مشخص شده بود. حتى يكى از پاسداران گردان 9 بنام برادر «آرميده» كه قبلاً شهيد شده بود به خواب يكى از اقوام‏شان آمده بود و در حالى كه در باغ زيبايى بوده به او مى‏گويد عكسى را به وسيله پيچك برايش بفرستند. به اين ترتيب براى همه مسجّل شده بود كه پذيرش الهى، ايشان را به درگاه خودش پذيرفته است
برادرش نقل مى‏كند:
«...
من براى شركت در عمليات آزادسازى بستان، در منطقه جنوب بودم، همان شبى كه غلام‏على مى‏خواست در غرب عمليات انجام دهد به من زنگ زد و گفت: داداش مى‏خواهم ببينمت. گفتم: خوب ديدن نداره بالاخره همديگررو مى‏بينيم. گفت: نه، خواستم باشما خداحافظى كنم.
منظور غلام‏على را نفهميدم ولى دلم هرى ريخت پايين و پيش خودم گفتم: اين بچه چرا اينطورى حرف زد؟ خلاصه با هم خداحافظى كرديم و...»
غلام‏على با ايمان و نورانيتى كه داشت، اتفاقات آينده چون آينه‏اى، فرا رويش بود و او با آغوش باز مى‏رفت به سوى سرنوشتى كه خودش آنرا آرزو مى‏كرد. مثل هميشه توصيه‏هايى كه داشت حول محور اخلاص و ايثار دور مى‏زد. آنجا كه گفت:
«...
به عارفان بگوييد، عشق بى‏معنى است مگر آنكه در درون‏تان سرمايه اخلاص و از خودگذشتى داشته باشيد
همه نيروها براى زدن به خط آماده شده بودند و غلام‏على نيز با وجود اينكه يك نيروى عادى بود و هيچ مسؤوليتى نداشت ولى در هدايت عمليات كمك حال فرماندهان بود.××× 1 از اواسط پاييز 1360 با تغيير و تحولاتى كه ناخواسته در جبهه غرب به وجود آمد، غلام‏على پيچك از مسؤوليت فرماندهى عمليات سپاه غرب بركنار شد. ×××
صداى انفجار گلوله‏هاى خمپاره و توپخانه‏هايى كه در دور دستها دل زمين را مى‏شكافتند گهگاهى سكوت منطقه را به هم مى‏زدند.
غلام‏على نماز شبش را خواند. چند لقمه‏اى غذا خورد و به راه افتاد. داخل ماشين سرودها و دعاهاى مختلف خوانده مى‏شد. عمليات، سه بعد از نيمه‏شب آغاز شده بود. نيروهاى رزمنده با يورش به مواضع دشمن آنها را تارومار كردند. غلام‏على چون شيرى مى‏غريد و پيش مى‏رفت تا اين‏كه سرانجام روز جمعه بيستم آذر 1360 مقارنِ ساعت 12/5 ظهر، آسمان آغوش گشود تا ميهمان دل‏شكسته خود را پذيرا باشد. ملائكه بال‏هاى خود را بر پهندشت زمين گسترانده بودند تا آسيبى به او نرسد. در همان لحظه بود كه به وسيله تيرهايى كه به سينه و گردنش اصابت كرد به جمع شهدا پيوست. زمين آوردگاه، نعره زنان امانتى خودش را باز يافت. درست پنجاه و شش روز بعد از عروسيش، غلام‏على به وصال معشوقى رسيد كه سال‏ها به دنبالش، كوه‏ها و صخره‏ها را درنورديده بود.
شهادت غلام‏على پيچك قلب خيلى‏ها را شكست. همه آنهايى كه از محور سرپل ذهاب تا گيلان‏غرب با نفس‏هاى گرم او قوت مى‏گرفتند و بر دشمن مى‏تاختند. حسين همدانى فرمانده محور ميانى جبهه سرپل ذهاب از حال و روز بچه‏هاى همدان بعد از شهادت پيچك مى‏گويد:
«
وقتى در آذرماه سال 1360 طى مرحله اول عمليات مطلع‏الفجر، پيچك در چم امام حسن‏عليه السلام به شهادت رسيد، تك به تك بچه‏هاى همدانى در جبهه ميانى سرپل ذهاب، احساس مى‏كردند برادر دلبندى را از دست داده‏اند. اصلاً آن انگيزه بالايى را كه ما در بين بچه‏هاى‏مان، براى شروع مرحله دوم عمليات مطلع‏الفجر در منطقه «تنگ كورك» مى‏ديديم، عمدتاً ناشى از تأثير عاطفى شديد شهادت غلام‏على پيچك بود. همه دوستش داشتند، همان‏قدر كه او آن‏ها را دوست داشت. بچه‏هاى ما با بغض و اشك و ناله مى‏گفتند: حالا كه پيچك ما شهيد شده، آيا نبايستى انتقام خون او را از دشمن بگيريم؟
به اين ترتيب، حتى شهادت پيچك هم براى ادامه رزم در بين بچه‏هاى ما، نقش موتور محرك را ايفا كرد. يادش به خير، كه خيلى آقا بود.
خبر شهادت پيچك را «حاج محمود شهبازى» به من داد. وقتى در همان روز اول عمليات مطلع‏الفجر - 20 آذر 1360 - كار در «بر آفتاب» گره خورد، پيچك بلافاصله در صدد برآمد تا با اعزام نيرو به خط، معادله را به سود نيروهاى خودى تغيير بدهد. موقعيت بغرنجى بود. بعد از سازماندهى نيروها، براى هدايت آن‏ها به خط، خود پيچك داوطلب شد و به همراه يكى از افسران فوق‏العاده متعهد و شجاع لشكر 81 زرهى كرمانشاه به اسم «سرگرد مرادى»، نيروها را به سمت برآفتاب برد. همان روز و در چم امام حسن‏عليه السلام، پيچك و سرگرد مرادى در كنار هم به شهادت رسيدند.××× 1 ر.ك.به. كتاب: «... تكليف است برادر!»، تاريخ شفاهى حماسه دفاع مقدس به روايت سردار حسين همدانى. به اهتمام: حسين بهزاد. فصل آخر؛ نبرد مطلع‏الفجر. ×××
اينگونه بود كه روح پرشور و ملكوتى سردار دلاور اسلام غلام‏على پيچك به كهكشان‏ها سفر كرد و جسم ماديش بر خاكهاى «برآفتاب» برجاى ماند. عمليات تمام شد، بعضى از جنازه‏ها را به عقب منتقل كردند اما جنازه غلام‏على بر خاك خون گرفته ميدان نبرد بر جاى ماند.
غلام‏على در دل تك‏تك بچه‏ها جاى داشت و آنها هيچوقت راضى نمى‏شدند كه جسم مطهر اين سردار دلاور در منطقه باقى بماند. از اين‏رو تعدادى از بچه‏ها تمامى خطرها را به جان و دل خريدند و بعد از يك هفته از زير آتش شديد دشمن جنازه غلام‏على را به عقب منتقل كردند.
خواهرش مى‏گويد:
«...
جنازه غلام‏على چند روزى در منطقه جا مانده بود. وقتى او را آوردند طبيعتاً بايد اين جنازه بو مى‏داد. ولى خدا گواه است وقتى من مى‏خواستم اين جنازه را ببوسم ديدم خدايا چه عطر خوشى! چه بوى گلى از اين جنازه بلند مى‏شود، حتى خون تازه از گلويش روان بود
روز 26 آذر ماه 1360 جنازه غلام‏على بعد از برگزارى مراسم تشييع ساده‏اى در قطعه 26 بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد.
از شهيد غلام‏على پيچك آثار مكتوب يا صوتى زيادى برجاى نمانده، شايد هم مانده ولى به دست ما نرسيده، تمام آنچه كه در دسترس ما است، متن مصاحبه‏اى است كه با خبرنگار اعزامى شبكه سراسرى صداى جمهورى اسلامى به جبهه غرب انجام داد. بهتر ديديم اين منظومه را با سخنان عاشورايى اين شهيد عزيز به پايان برسانيم. به اميد آنكه گفتار و كردار اين بزرگمرد، در دل و جان ما و در عمل و كردار ما حضورى هميشگى داشته باشد.
«...
بعد از آن عمليات دوباره عمليات ديگرى در ارتفاعات، كلينه، سيد صادق، طرح‏ريزى شد كه 60 نفر از نيروهاى عراقى اسير، و دو گردان از نيروهاى ارتش بعث متلاشى شدند. هشت دستگاه تانك نيروهاى دشمن منهدم گرديد و ما محور عملياتى خودمان را به دشت ذهاب متصل كرديم. بعد از اين نبرد، عمليات دوم بازى‏دراز انجام شد كه اين عمليات با هماهنگى نيروهاى ارتش و تحت فرماندهى و طراحى سپاه انجام شد، در اين عمليات 600 نفر از نيروهاى عراقى اسير شدند كه در حين عمليات سه تا از ارتفاعات مهم بازى دراز به تصرف نيروهاى ما درآمد. عراق براى باز پس‏گيرى آنها پاتك‏هاى شديدى را انجام داد كه در بعضى از اين پاتك‏ها، تانك‏هاى عراقى از روى جنازه بچه‏هاى ما عبور كردند. در عوض نيروهاى ما با بستن نارنجك به خودشان تانك‏ها را منهدم مى‏كردند. در يكى از پاتك‏ها چيزى نمانده بود كه مواضع ما را تصرف كنند، اما با از بين رفتن تعداد زيادى از تانك‏هايشان مجبور به عقب‏نشينى شدند.
به غير از اين عمليات، عمليات ديگرى در محور گيلانغرب «چغالوند» آغاز شد كه تحت فرماندهى سپاه و نيروهاى ادغامى ژاندارمرى روى بلندترين ارتفاع منطقه «چرميان» انجام شد كه منجر به آزادسازى ارتفاعات «چغالوند» گرديد. در اين عمليات نيز ارتش بعث پاتك‏هاى شديدى انجام داد كه منجر به متلاشى شدن دو گردان از نيروهاى دشمن و اسير شدن شصت نفر از آنها شد، از طرف ديگر باعث گرديد تا جبهه جديدى در «بانسيران» و «شياكوه» در مقابل عراق ايجاد شود. علاوه بر اينها نبردهاى متعددى به صورت چريكى در منطقه انجام شد كه اين حملاتِ چريكى واحدهاى منظم دشمن را فلج مى‏كرد و قدرت تهاجمى ما را در مقابل ارتش عراق افزايش داد.
عمليات‏هاى چريكى به علت تحرك دادن به جبهه‏ها و تضعيف روحيه نيروهاى عراقى ادامه پيدا كرد و توانست مقدار زيادى از توان دشمن را بگيرد.
بعد از اين نبردها، طرح عمليات گسترده‏اى در منطقه سرپل ريخته شد كه به منظور تأمين ارتفاعات «بازى دراز»، «قراويز» و «كوره موش» بود. در اين عمليات - نبرد سوم بازى‏دراز معروف به عمليات يازده شهريور - با فشار زيادى كه نيروهاى اسلام به نيروهاى عراقى وارد كردند، دو تيپ سپاه دوم ارتش بعث از بين رفت و دشمن مجبور شد، يك گردان از جنوب، يك گردان از گيلانغرب و تعدادى از نيروهاى گارد رياست جمهورى را وارد عمل كند ولى آنها هم نتوانستند كارى از پيش ببرند و در پاتك‏هايى كه انجام دادند هيچ توفيقى پيدا نكردند و دست از پا درازتر عقب‏نشينى كردند.
بعد از دادن اين گزارش‏ها، مسئله اصلى و مهمى كه بايد به اطلاع مردم رسانده شود تا در جريان قرار بگيرند اين است كه اولاً جنگ براى رسيدن به خدا و براى حاكم كردن دين خدا مشكلات فراوانى دارد. برادرهايى مثل «محسن چريك» كه در افشارآباد به شهادت رسيد و «عباس ملكى» كه روى ارتفاعات چغالوند شهيد شدند و «عباس كاظمى» و «على طاهرى» كه روى بازى‏دراز شهيد شدند. و بسيارى از اين برادران كه الان زنده هستند و در اينجا مشغول جهاد مى‏باشند براى اين جنگيدند كه مستقل شويم، اگر ملتى بخواهد خودش حركت كند و به هيچ جايى وابسته نباشد، مگر خدا (چرا كه هر روز در نماز آن را تكرار مى‏كند: «اياك نعبد و اياك نستعين») بايد امتحان پس بدهد بايد مشكلات را لمس كند و با مشكلات دست و پنجه نرم كند تا بتواند موفق شود. اگر توانست بر مشكلات فائق آيد و آنها را از بين ببرد آن موقع حاكميت خودش را كه همان حاكميت خداست به اثبات رسانده است، ولى اگر در برابر مشكلات صبر و استقامت نداشت، آن موقع است كه بايد دوباره زير چتر استعمارگران و استثمارگران قرار بگيرد.
در همين جبهه‏ها وقتى صحبت از كمبود فلان مهمات مى‏شود فرماندهان عزيز ما مى‏گويند؛ ما با همين وضع موجود تك مى‏كنيم، برادرهاى ما مى‏گويند ما با جان‏مان حمله مى‏كنيم نه با مهمات‏مان! بسيارى از همان بچه‏ها الان در پيش خدا هستند و از او روزى مى‏خورند. فريادشان هنوز در گوش‏مان هست كه يكى از آنها مى‏گفت:
«
امروز براى كشتن نيامديم، براى چگونه مردن آمديم، براى همه‏چيز گرفتن نيامديم، بلكه براى همه‏چيز دادن آمديم
و آن عزيز ديگر مى‏گفت:
«
من رضايم بر اين است كه طورى بميرم كه جسدم را پيدا نكنند و اين جسدم بپوسد و هيچ‏كس آنرا نشناسد. فقط يك نفر بايد مرا بشناسد كه آن هم خداست
عده‏اى بودند كه وقتى با آنها صحبت مى‏كردى فقط از وصيت‏نامه‏هايشان مى‏گفتند. يكى از آنها نوشته بود:
«
علم‏زدگى و عمل‏زدگى دو عامل انحطاط جامعه ما است، خدا كند كه حكومت سرنگون گردد، اما منحرف نگردد، چون انحراف؛ خيانت به خون كسانى است كه براى اين انقلاب با ايمانى كامل و عملى در خور تحسين، خون دادند
به نظر من مسؤوليت ما، مسؤوليت تاريخ است. بگذاريد بگويند حكومت ديگرى هم به جز حكومت على‏عليه السلام بود به نام حكومت خمينى(ره) كه با هيچ ناحقى نساخت تا سرنگون شد، ما از سرنگونى نمى‏هراسيم بلكه از انحراف مى‏ترسيم و اين برادرها با اين ملاك‏هاى درونى و ذاتى خودشان و آن ايمان‏هاى خاص‏شان نسبت به خدا، پا پيش گذاشتند و بار ديگر حماسه حنظله‏ها را زنده كردند.
پيرمردى اينجا بود به نام «مرد پيشه» كه واقعاً ياد «حمزه سيدالشهداءعليه السلام» را زنده مى‏كرد، عاشقانه مى‏جنگيد و بر خصم مى‏تاخت تا اينكه در عمليات كلينه شهيد شد.
وقتى با عباس ملكى صحبت مى‏كردى مى‏گفت:
«
آرام باش، همه‏چيز درست مى‏شود، ساكت باش، خدا با ماست
وقتى با عباس كاظمى صحبت مى‏شد مى‏گفت:
«
سر تو بالا بگير كه براى خدا مى‏جنگى، پاهايت را محكم بر زمين بگذار تا كه دشمن ازت بترسد، شمشيرت را در دست بچرخان و تفنگ را جلوى دستت بگير كه استقامتت بيشتر بشود
اما موردى كه مى‏خواهم عرض كنم هماهنگى خوبى هست كه اينجا بين ارتش و سپاه وجود دارد كه ما اين را به بركت وجود حضرت امام(ره) مى‏دانيم.
من در اينجا لازم مى‏دانم از برادر عزيزمان خلبان شهيد على‏اكبر قربان شيرودى يادى بكنم كه به قول آقاى رفسنجانى، مالك‏اشتر ارتش اسلام بود. مردى كه با فداكارى‏ها و رشادت‏هايش باعث زمين‏گير شدن دشمن در دشت ذهاب شد و از سقوط پادگان ابوذر جلوگيرى كرد. واقعاً على‏اكبر با هلى‏كوپتر و صفاى درونش پادگان را حفظ كرد و در عمليات دوم بازى‏دراز آنقدر بى‏باك عمل مى‏كرد كه حتى ما به او مى‏گفتيم اكبر اينجا را نرو، او واقعاً شجاع بود و بحمدالله تمامى برادران هوانيروز از اين طيف هستند و زحمات زيادى را در اينجا متحمل شدند.
هماهنگى ما با توپخانه ارتش تا حدى بود كه سپاه ديده‏بان درست كرده بود، ديده‏بانهاى سپاه در منطقه ارتش عمل مى‏كردند و ديده‏بانهاى ارتش در منطقه سپاه و اين صميميت و برادرى ضامن پيروزى ماست.
يكى از بهترين ديده‏بانهاى منطقه اعم از ارتش و سپاه، شهيد «على طاهرى» بود كه وقتى به شهادت رسيد، همه برادران از سوزدل گريه مى‏كردند. چه بچه‏هاى توپخانه ارتش و چه بچه‏هاى ديده‏بانى سپاه. و حال از شما مردم بايد گفت، كه بسيار عجيب است، بسيارى از شما در اين جا مى‏جنگيد به نام نيروى سپاه يا ارتش؛ اما نه جزو واحد سپاه هستيد و نه ارتش، سينه‏هايتان در مقابل گلوله‏هاى صدام مستحكم و ستبر است و پاهايتان بر زمين استوار. همچون شماهايى كه به اين انقلاب و اسلام معتقديد، در مغازه‏ها را بستيد، در خانه‏ها را بستيد، ادارات را رها كرديد و آمديد جنگ، چون احساس كرديد به شما نياز است. پس بياييد و يارى كنيد همان‏گونه كه تاكنون مى‏كرديد، تا خدا همگى شما را يارى كند.
اين جنگ به ما تجربه‏هاى بسيار آموخت، تجربه‏هايى شگرف كه فقط در ميدان عمل به دست آمد، اين جنگ مردم عزيزمان را به ما شناساند كه چگونه مى‏جنگند، از طلبه حوزه علميه گرفته تا بقال سر كوچه، از كارمند آموزش و پرورش گرفته تا كارمند بانك، از مهندس شركت گرفته تا كارگر، همه و همه با هم در يك سنگر عليه دشمن مى‏جنگيم.
نمونه بارزش برادرى روحانى بود به نام «حاجى غفارى» كه ديده‏بان سپاه در منطقه بود. دقيقاً يادم هست. از روز اول جنگ همراه ما بود تا اين‏كه ما را ترك كرد و به خدا پيوست، هميشه عاشقانه ديده‏بانى مى‏كرد، مى‏گفت: من طلبه‏ام، شما نگاه كنيد و ببينيد هر كجا كه بيشتر نياز هست، من را آنجا بفرستيد. هركجا كه بايد بروم به من بگوييد، هرچقدر هم مشكل باشد من مى‏روم، برايم هيچ فرقى نمى‏كند. پاكى و اخلاص عجيبى داشت. از اين جور آدم‏ها اينجا داشتيم و شهيدانى داديم كه از خود مردم بودند.
اما اين‏كه چه كسى مى‏خواهد برود كربلا؟ اينجا كربلاست، بسم‏الله.
همان‏طور كه امام صادق‏عليه السلام فرمودند: «كل ارض كربلا و كل شهر محرم و كل يوم عاشورا» همه جا كربلاست، هر ماهى محرم است و هر روزى عاشوراست. در هر كجاى جهان كه بجنگى و براى خدا باشد آنجا كربلاست و در هر ماهى بجنگى كه براى خدا باشد آن ماه محرم است و در هر روز كه بجنگى كه براى خدا باشد، آن‏روز عاشورا است.
عاشقان شهادت، زمان و وقت و مكان برايشان توفيرى ندارد، بلكه ملاك خدا و براى خدا جنگيدن و در راه خدا شهيد شدن است
و حسن ختام اين وجيزه، قسمتى از وصيت‏نامه شهيد پيچك است:
«
جنازه مرا بر روى مين‏ها بياندازيد كه منافقين فكر نكنند ما در راه خدا از جنازه‏مان دريغ داريم. به دامادى دو ماهه من نگرييد، دامادى بزرگى در پيش دارم
والسلام

××× : اين علامت به معناي پي نوشت است. كه جملات داخل اين دو علامت پي نوشت توضيح كلمه قبل از اين علامت مي باشد.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 11 اسفند 1390  10:33 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها