شيپور جنگ
به دنبال شروع جنگ تحميلى رژيم بعثى صدام حسين عليه كشورمان، غلامعلى به جبهه غرب شتافت تا در راه زمينگير كردن دشمن متجاوز، به سهم خود، گامى بردارد. نخستين عرصه نبرد پيچك، جبهه چپ سرپل ذهاب - يعنى مناطق بازى دراز، دشت ديره و كوههاى سركش و سنبله - بود. به لحاظ لياقت و شايستگى كه در دوران جنگهاى كردستان از خود بروز داده بود، از سوى فرمانده مقتدر سپاه منطقه 7 كشورى شهيد «محمد بروجردى»، به سمت مسؤول عمليات جبهه چپ سرپل ذهاب منصوب شد.
«پيچك» در آن روزها، فرماندهاى بود كه بر قلوب نيروهايش حكومت مىكرد. او با اخلاق عملى به آنها درس زيستنى سزاوار يك انسان را مىآموخت؛ انسانى كه فريب عناوين و القاب دهان پركن را نمىخورد و افسون پست و مقام بر جان مهذّبش كارگر نبود. يكى از نيروهاى تحت امر او در آغازين روزهاى جنگ، در اينباره گفته است:
«... برادر پيچك، علاوه بر اين كه استاد و فرمانده ما بود، در آن روزهاى سراسر غربت اوايل جنگ، در حكم پدرى مهربان براى ما محسوب مىشد. وقت خوردن غذا، اول مىآمد و همه بچهها را دور سفره مىنشاند و به آنها غذا مىداد. رسم رايج ما اين بود: نفر آخرى كه غذاى خودش را تمام كند، بايد كل ظروف را هم بشويد. به واسطه اين كه برادر پيچك هميشه سعى مىكرد اول بچهها سير شوند و بعد او غذايش را بخورد، لذا هميشه شستن ظرفها هم به عهده او مىماند. هر چقدر هم بچهها اصرار مىكردند تا به اين روال خاتمه بدهد، زير بار نمىرفت.»
غلامعلى در زندگى و سلوك فردى و جمعى، سيره حضرت امام علىعليه السلام را براى خودش سرمشق قرار داده بود. چه اين كه چند بار هم اين تأسى و تأثيرپذيرى از سيره عملى زندگى مولاى متقيانعليه السلام را به دوستان خاص خودش متذكر شد. يكى از محرمان راز غلامعلى مىگويد:
«... غلامعلى مىگفت: امام علىعليه السلام در وجود خودش دو جنبه را خيلى خوب و متوازن حفظ كرده بود؛ يكى اقتدار بىحد و حصر و ديگرى عدالت بىحد و مرز.
خيلى دلم مىخواهد از اين بابت به آقا اميرالمؤمنينعليه السلام اقتدا كنم. حالا اين كه چقدر خدا توفيق بدهد و چقدر عرضهاش را داشته باشم، بحثى ديگر است. با اين حال، من سعى خودم را مىكنم.»
پيچك به يمن برخوردارى از موهبت روحيهاى شاداب و چهرهاى بشاش و دوستداشتنى، هر جا كه مىرفت، خيلى زود در دل اطرافيانش جا باز مىكرد و با آنان خودمانى مىشد. پس از به عهده گرفتن مسؤوليت محور چپ جبهه سرپل ذهاب و استقرار در پادگان ابوذر كه عقبه اصلى نيروهاى رزمى سپاه و ارتش در جبهه غرب بود، به واسطه همين خصائل، بسيارى از دليرمردان ارتش جمهورى اسلامى را هم به سلك دوستان صميمىاش درآورد. از جمله، بين او و عقاب سلحشور هوانيروز «علىاكبر قربان شيرودى»××× 1 علىاكبر قربان شيرودى» از خلبانان زبده تيم آتش يگان هوانيروز كرمانشاه بود كه در بدو تجاوز سپاه دوم ارتش بعث به مناطق غرب كشور، شمار زيادى از تانكهاى لشكر 6 زرهى دشمن را در منطقه سرپل ذهاب با آتش موشكهاى هلىكوپتر «كبرا»ى خودش نابود كرد. سرانجام اين خلبان قهرمان در جريان عمليات دوم بازىدراز، در روز هشتم ارديبهشت 1360 طى نبردى سنگين و نابرابر با دشمن، به شهادت رسيد. ××× دوستى و الفت گرمى برقرار شد. به نحوى كه اين دو به قدرى به يكديگر علاقه داشتند كه هر بار در پادگان ابوذر به هم مىرسيدند، گل از گلشان مىشكفت، با هم مزاح مىكردند و بعد شروع مىكردند به كشتى گرفتن با هم. «محمد ابراهيم شفيعى»، از فرماندهان سپاهى جبهه چپ سرپل ذهاب در آن روزها، با اشاره به اين يكدلى به وجود آمده بين خلبانان قهرمانى همچون شيرودى با پيچك مىگويد:
«... در پادگان ابوذر، بچههاى سپاه در چند بلوك ساختمانى مستقر بودند. الباقى بلوكها هم بين بچههاى لشكر 81 زرهى كرمانشاه و هوانيروز تقسيم شده بود. با اين حال، وقت و بىوقت، ما مىديديم كه «شيرودى» و «كشورى» مىآيند به مقر ما و با پيچك و ساير بچههاى سپاه حشر و نشر دارند. يك روز از سر مزاح به شيرودى گفتم: آقاجان، معلوم هست شما اين جا چه كار مىكنيد؟ مگر خودتان استراحتگاه و مقر نداريد كه مدام اين جا مىآييد؟ شيرودى گفت: خب حالا مگر اين جا باشيم چه مىشود؟ گفتم: هيچى، فقط آدم بايد جايى باشد كه در آنجا احساس راحتى داشته باشد. او با لبخند گفت: خب ما هم وقتى اينجا با شما بچه سپاهىها هستيم راحتيم.»
با توجه به مسؤوليت فرماندهى جبهه چپ سرپل ذهاب، پيچك خودش را مقيد كرده بود تا اكثر مواقع براى سركشى به محورها و شناسايى آخرين تحولات منطقه، شخصاً به خطوط مقدم برود. يكى از نيروهاى تحت امرش در اينباره مىگويد:
«... يك روز كه در پادگان ابوذر، پيچك مطابق معمول آماده مىشد تا براى سركشى به خط مقدم برود، حين حركتش به او گفتم: برادر پيچك، اجازه دارم مطلبى را با شما در ميان بگذارم؟ با همان لبخند زيباى خودش گفت: در خدمتيم، بفرماييد. گفتم: من يك مقدار نگران شما هستم. حالا كه داريد به خط مىرويد، پيشنهاد مىكنم كمى مواظب خودتان باشيد. كمى سگرمههايش درهم رفت و گفت: ببين برادر، نه تير آدم را مىكشد، نه تركش، نه بعثى آدم را مىكشد، نه ضدانقلاب، تنها خدا است كه قبض روح اولاد آدم به دست اوست. با اين اوصاف، دليلى براى نگرانى باقى نمىماند. پس شما هم بىدليل، نگران نباشيد.
اين را كه گفت، دوباره لبخند زد و سوار ماشين شد و رفت.»
پيچك براى آغاز تعرضى متقابل به مواضع دشمن اشغالگر، لحظهاى آرام و قرار نداشت. او با شناسايى شبانهروزى خطوط پدافندى واحدهاى ارتش بعث، در صدد طرحريزى دقيق براى عملياتى بود كه با اجراى آن، بتوان اسطوره شكستناپذيرى دشمن را در غرب، در هم كوبيد. ارتفاعات سركش و پيچيده «بازىدراز»، بسترى بود كه پيچك مىخواست به همراه معدود يارانش، روياى شيرين غلبه بر خصم را در آن تعبير شده ببيند.
در وهله نخست، پيچك در صدد برآمد تا با اجراى يك رشته عمليات محدود در بازىدراز، به دشمن ضرباتى وارد آورد. از اواخر مهرماه سال 1359 و پس از انجام شناسايىهاى ضرورى خطوط دشمن و فراهم آوردن نسبى مقدمات كار، مقرر شد تا در ارتفاعات بازى دراز و «افشار آباد» عملياتى انجام شود. از جمله اهداف جانبى اين عمليات، آزادسازى ارتفاع «دانه خشك» و خارج كردن پادگان ابوذر از ديد سپاه دوم ارتش بعث بود.
عمليات در موعد تعيين شده، از سه جناح آغاز شد و نيروها از سه محور «دانه خشك»، «سرآب گرم» و «دشت ديره»، به سوى مواضع دشمن هجوم بردند. منتها به دليل نرسيدن نيروى كمكى، آنان مجبور به عقبنشينى شدند. در همين عمليات كه بعدها در تقويم جنگ به «نبرد اول بازى دراز» مشهور شد، شمارى از رزمندگان كارنامه قبولى خود را از خداوند دريافت كردند و با نمره قبولى - شهادت - به آسمان پر گشودند. در خاتمه حمله، شهيد بزرگوار آيتالله دكتر «بهشتى» وارد منطقه شد. پيچك و ديگر نيروهاى رزمنده، بهشتى را چون نگينى درخشان در ميان گرفته و با او درددل مىكردند. آنان از بىعدالتىها و پيمانشكنىهاى رييسجمهور و فرمانده كل قواى وقت - ابوالحسن بنىصدر - نسبت به مسؤوليتهاى قانونىاش در قبال رزمندگان جبهه غرب، دلشان به درد آمده بود و حال، با آمدن دكتر بهشتى، سنگ صبورى يافته بودند تا با او از رازهاى نهفته سخن بگويند. آنها گفتند و گفتند و بهشتى مظلوم، فقط شنيد و شنيد. سرانجام، سيدالشهداى انقلاب اسلامى خطاب به رزمندگان گفت:
«... براى كسب تجربه در جنگ، ما بايد بهايى بپردازيم و آن بهاء، چيزى نيست به جز خون عزيزان مان، در حال حاضر، چارهاى جز مقاومت وجود ندارد. يا بايد بگذاريم كه دشمن همهجا را بگيرد، يا با تمام وجود و با چنگ و دندان، جلوى متجاوزين را بگيريم. برادران عزيز! ما براى دفاع از اسلام به اين جا آمدهايم و بروز چنين مشكلاتى در هر جنگى طبيعى است. ما ناچاريم مقاومت كنيم و اين تنها راهى است كه پيش روى ما قرار دارد. ما نبايد اين همه انتقاد كنيم. بايد بكوشيم از تجربه اين نبردها درس بگيريم و با استفاده از همين درسها، در عمليات بعدى، انتقام خون شهداى عزيزمان را از دشمن بگيريم.»