0

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_5

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_5

 شيپور جنگ

به دنبال شروع جنگ تحميلى رژيم بعثى صدام حسين عليه كشورمان، غلام‏على به جبهه غرب شتافت تا در راه زمين‏گير كردن دشمن متجاوز، به سهم خود، گامى بردارد. نخستين عرصه نبرد پيچك، جبهه چپ سرپل ذهاب - يعنى مناطق بازى دراز، دشت ديره و كوه‏هاى سركش و سنبله - بود. به لحاظ لياقت و شايستگى كه در دوران جنگ‏هاى كردستان از خود بروز داده بود، از سوى فرمانده مقتدر سپاه منطقه 7 كشورى شهيد «محمد بروجردى»، به سمت مسؤول عمليات جبهه چپ سرپل ذهاب منصوب شد.
«
پيچك» در آن روزها، فرمانده‏اى بود كه بر قلوب نيروهايش حكومت مى‏كرد. او با اخلاق عملى به آنها درس زيستنى سزاوار يك انسان را مى‏آموخت؛ انسانى كه فريب عناوين و القاب دهان پركن را نمى‏خورد و افسون پست و مقام بر جان مهذّبش كارگر نبود. يكى از نيروهاى تحت امر او در آغازين روزهاى جنگ، در اين‏باره گفته است:
«...
برادر پيچك، علاوه بر اين كه استاد و فرمانده ما بود، در آن روزهاى سراسر غربت اوايل جنگ، در حكم پدرى مهربان براى ما محسوب مى‏شد. وقت خوردن غذا، اول مى‏آمد و همه بچه‏ها را دور سفره مى‏نشاند و به آن‏ها غذا مى‏داد. رسم رايج ما اين بود: نفر آخرى كه غذاى خودش را تمام كند، بايد كل ظروف را هم بشويد. به واسطه اين كه برادر پيچك هميشه سعى مى‏كرد اول بچه‏ها سير شوند و بعد او غذايش را بخورد، لذا هميشه شستن ظرف‏ها هم به عهده او مى‏ماند. هر چقدر هم بچه‏ها اصرار مى‏كردند تا به اين روال خاتمه بدهد، زير بار نمى‏رفت
غلام‏على در زندگى و سلوك فردى و جمعى، سيره حضرت امام على‏عليه السلام را براى خودش سرمشق قرار داده بود. چه اين كه چند بار هم اين تأسى و تأثيرپذيرى از سيره عملى زندگى مولاى متقيان‏عليه السلام را به دوستان خاص خودش متذكر شد. يكى از محرمان راز غلام‏على مى‏گويد:
«...
غلام‏على مى‏گفت: امام على‏عليه السلام در وجود خودش دو جنبه را خيلى خوب و متوازن حفظ كرده بود؛ يكى اقتدار بى‏حد و حصر و ديگرى عدالت بى‏حد و مرز.
خيلى دلم مى‏خواهد از اين بابت به آقا اميرالمؤمنين‏عليه السلام اقتدا كنم. حالا اين كه چقدر خدا توفيق بدهد و چقدر عرضه‏اش را داشته باشم، بحثى ديگر است. با اين حال، من سعى خودم را مى‏كنم
پيچك به يمن برخوردارى از موهبت روحيه‏اى شاداب و چهره‏اى بشاش و دوست‏داشتنى، هر جا كه مى‏رفت، خيلى زود در دل اطرافيانش جا باز مى‏كرد و با آنان خودمانى مى‏شد. پس از به عهده گرفتن مسؤوليت محور چپ جبهه سرپل ذهاب و استقرار در پادگان ابوذر كه عقبه اصلى نيروهاى رزمى سپاه و ارتش در جبهه غرب بود، به واسطه همين خصائل، بسيارى از دليرمردان ارتش جمهورى اسلامى را هم به سلك دوستان صميمى‏اش درآورد. از جمله، بين او و عقاب سلحشور هوانيروز «على‏اكبر قربان شيرودى»××× 1 على‏اكبر قربان شيرودى» از خلبانان زبده تيم آتش يگان هوانيروز كرمانشاه بود كه در بدو تجاوز سپاه دوم ارتش بعث به مناطق غرب كشور، شمار زيادى از تانك‏هاى لشكر 6 زرهى دشمن را در منطقه سرپل ذهاب با آتش موشك‏هاى هلى‏كوپتر «كبرا»ى خودش نابود كرد. سرانجام اين خلبان قهرمان در جريان عمليات دوم بازى‏دراز، در روز هشتم ارديبهشت 1360 طى نبردى سنگين و نابرابر با دشمن، به شهادت رسيد. ××× دوستى و الفت گرمى برقرار شد. به نحوى كه اين دو به قدرى به يكديگر علاقه داشتند كه هر بار در پادگان ابوذر به هم مى‏رسيدند، گل از گل‏شان مى‏شكفت، با هم مزاح مى‏كردند و بعد شروع مى‏كردند به كشتى گرفتن با هم. «محمد ابراهيم شفيعى»، از فرماندهان سپاهى جبهه چپ سرپل ذهاب در آن روزها، با اشاره به اين يكدلى به وجود آمده بين خلبانان قهرمانى همچون شيرودى با پيچك مى‏گويد:
«...
در پادگان ابوذر، بچه‏هاى سپاه در چند بلوك ساختمانى مستقر بودند. الباقى بلوك‏ها هم بين بچه‏هاى لشكر 81 زرهى كرمانشاه و هوانيروز تقسيم شده بود. با اين حال، وقت و بى‏وقت، ما مى‏ديديم كه «شيرودى» و «كشورى» مى‏آيند به مقر ما و با پيچك و ساير بچه‏هاى سپاه حشر و نشر دارند. يك روز از سر مزاح به شيرودى گفتم: آقاجان، معلوم هست شما اين جا چه كار مى‏كنيد؟ مگر خودتان استراحتگاه و مقر نداريد كه مدام اين جا مى‏آييد؟ شيرودى گفت: خب حالا مگر اين جا باشيم چه مى‏شود؟ گفتم: هيچى، فقط آدم بايد جايى باشد كه در آنجا احساس راحتى داشته باشد. او با لبخند گفت: خب ما هم وقتى اينجا با شما بچه سپاهى‏ها هستيم راحتيم
با توجه به مسؤوليت فرماندهى جبهه چپ سرپل ذهاب، پيچك خودش را مقيد كرده بود تا اكثر مواقع براى سركشى به محورها و شناسايى آخرين تحولات منطقه، شخصاً به خطوط مقدم برود. يكى از نيروهاى تحت امرش در اين‏باره مى‏گويد:
«...
يك روز كه در پادگان ابوذر، پيچك مطابق معمول آماده مى‏شد تا براى سركشى به خط مقدم برود، حين حركتش به او گفتم: برادر پيچك، اجازه دارم مطلبى را با شما در ميان بگذارم؟ با همان لبخند زيباى خودش گفت: در خدمتيم، بفرماييد. گفتم: من يك مقدار نگران شما هستم. حالا كه داريد به خط مى‏رويد، پيشنهاد مى‏كنم كمى مواظب خودتان باشيد. كمى سگرمه‏هايش درهم رفت و گفت: ببين برادر، نه تير آدم را مى‏كشد، نه تركش، نه بعثى آدم را مى‏كشد، نه ضدانقلاب، تنها خدا است كه قبض روح اولاد آدم به دست اوست. با اين اوصاف، دليلى براى نگرانى باقى نمى‏ماند. پس شما هم بى‏دليل، نگران نباشيد.
اين را كه گفت، دوباره لبخند زد و سوار ماشين شد و رفت
پيچك براى آغاز تعرضى متقابل به مواضع دشمن اشغالگر، لحظه‏اى آرام و قرار نداشت. او با شناسايى شبانه‏روزى خطوط پدافندى واحدهاى ارتش بعث، در صدد طرح‏ريزى دقيق براى عملياتى بود كه با اجراى آن، بتوان اسطوره شكست‏ناپذيرى دشمن را در غرب، در هم كوبيد. ارتفاعات سركش و پيچيده «بازى‏دراز»، بسترى بود كه پيچك مى‏خواست به همراه معدود يارانش، روياى شيرين غلبه بر خصم را در آن تعبير شده ببيند.
در وهله نخست، پيچك در صدد برآمد تا با اجراى يك رشته عمليات محدود در بازى‏دراز، به دشمن ضرباتى وارد آورد. از اواخر مهرماه سال 1359 و پس از انجام شناسايى‏هاى ضرورى خطوط دشمن و فراهم آوردن نسبى مقدمات كار، مقرر شد تا در ارتفاعات بازى دراز و «افشار آباد» عملياتى انجام شود. از جمله اهداف جانبى اين عمليات، آزادسازى ارتفاع «دانه خشك» و خارج كردن پادگان ابوذر از ديد سپاه دوم ارتش بعث بود.
عمليات در موعد تعيين شده، از سه جناح آغاز شد و نيروها از سه محور «دانه خشك»، «سرآب گرم» و «دشت ديره»، به سوى مواضع دشمن هجوم بردند. منتها به دليل نرسيدن نيروى كمكى، آنان مجبور به عقب‏نشينى شدند. در همين عمليات كه بعدها در تقويم جنگ به «نبرد اول بازى دراز» مشهور شد، شمارى از رزمندگان كارنامه قبولى خود را از خداوند دريافت كردند و با نمره قبولى - شهادت - به آسمان پر گشودند. در خاتمه حمله، شهيد بزرگوار آيت‏الله دكتر «بهشتى» وارد منطقه شد. پيچك و ديگر نيروهاى رزمنده، بهشتى را چون نگينى درخشان در ميان گرفته و با او درددل مى‏كردند. آنان از بى‏عدالتى‏ها و پيمان‏شكنى‏هاى رييس‏جمهور و فرمانده كل قواى وقت - ابوالحسن بنى‏صدر - نسبت به مسؤوليت‏هاى قانونى‏اش در قبال رزمندگان جبهه غرب، دل‏شان به درد آمده بود و حال، با آمدن دكتر بهشتى، سنگ صبورى يافته بودند تا با او از رازهاى نهفته سخن بگويند. آنها گفتند و گفتند و بهشتى مظلوم، فقط شنيد و شنيد. سرانجام، سيدالشهداى انقلاب اسلامى خطاب به رزمندگان گفت:
«...
براى كسب تجربه در جنگ، ما بايد بهايى بپردازيم و آن بهاء، چيزى نيست به جز خون عزيزان مان، در حال حاضر، چاره‏اى جز مقاومت وجود ندارد. يا بايد بگذاريم كه دشمن همه‏جا را بگيرد، يا با تمام وجود و با چنگ و دندان، جلوى متجاوزين را بگيريم. برادران عزيز! ما براى دفاع از اسلام به اين جا آمده‏ايم و بروز چنين مشكلاتى در هر جنگى طبيعى است. ما ناچاريم مقاومت كنيم و اين تنها راهى است كه پيش روى ما قرار دارد. ما نبايد اين همه انتقاد كنيم. بايد بكوشيم از تجربه اين نبردها درس بگيريم و با استفاده از همين درس‏ها، در عمليات بعدى، انتقام خون شهداى عزيزمان را از دشمن بگيريم

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 11 اسفند 1390  10:27 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها