پاسدار انقلاب
با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى غلامعلى پيچك جزو اولين نيروهايى بود كه به اين نهاد انقلابى پيوست او از اول روز اسفند 1357 در بخش فرهنگى سپاه منطقه 6 واقع در خيابان خردمند شهر تهران در كنار سردارانى چون احمد متوسليان××× 1 حاج احمد متوسليان فرمانده لشكر 27 محمد رسولاللهصلى الله عليه وآله وسلم بود كه در روز چهاردهم تيرماه 1361 در راه رهايى مردم مظلوم فلسطين اسير غاصبين صهيونيستى شد. ××× و محمد توسلى××× 2 محمد توسلى پس از آزادسازى مريوان از تصرف ضدانقلابيون مسلح دست نشانده رژيم بعث در 3 خرداد 59 به حكم احمد متوسليان، عهدهدار سمت جانشين فرماندهى سپاه مريوان شد و در پاييز 59 به شهادت رسيد. ××× به فعاليت مشغول شد.
نصرتالله قريب از پاسداران سپاه خردمند مىگويد:
«... اوايل سال 58، انقلاب تازه پيروز شده بود. در كشور مشكلاتى وجود داشت . از جمله اين مشكلات كمبود مصنوعى ارزاق عمومى توسط محتكرين، كمبود سوخت و ناامنى بود. ما جزو نيروهاى سپاه منطقه 6 استان تهران بوديم و مقر اصلى ما، در خيابان خردمند قرار داشت. در همانجا با «برادر پيچك» آشنا شدم. او در بخش فرهنگى سپاه منطقه همهكاره بود، اما براى شركت در ساير مأموريتهاى سپاه هم، سر از پا نمىشناخت.
يادم هست يك ساختمانى در خيابان سميه داشتيم. در آنجا هر كارى كه لازم بود انجام مىداديم. يك روز ارزاق پخش مىكرديم، يك روز انبارهاى مخفى محتكرين ارزاق عمومى را پلمب مىكرديم، گاهى هم با عوامل ناامنى در شهرى مثل تهران مقابله مىكرديم.
خلاصه اينكه هر جا لازم مىشد، سراغمان مىآمدند و ما هم با جان و دل آماده انجام هر كارى بوديم...»
كار طاقتفرساى آن موقع و فعاليت شبانهروزى پيچك در سپاه او را قانع نمىكرد. از اين رو غلامعلى علاوه بر كار سپاه به شغل مقدس معلمى نيز مىپرداخت و در يكى از مدرسههاى منطقه محروم تهران عهدهدار تدريس نونهالان انقلاب شد.××× 3 طبق مستندات پرونده پيچك، وى از تاريخ 56/9/1 به استخدام رسمى سازمان انرژى اتمى درآمده و از 60/1/1 نيز از اين سازمان به وزارت آموزش و پرورش منتقل گرديد اما از سوى ديگر طبق حكم استخدامى از اول اسفند 1357 به عضويت رسمى سپاه درآمد. ×××
عاشق امام
آن روزها در مدرسه علوى نوجوانى چشم آبى مىآمد و در ميان جمعيت غوطه مىخورد تا براى لحظهاى چهره زيباى محبوبش را تماشا كند. او با ديدن سيماى نورانى امام و مراد خود آرامش مىگرفت و تمام خستگى از او دور مىشد. به دنبال صدور فرمان امام براى تشكيل نهاد «جهاد سازندگى» در بيست و هفتم خرداد 1358، غلامعلى بدون مطلع ساختن خانواده، به بهانه استقرار در نزديك تهران، به سيستان و بلوچستان رفت و در آنجا به كار معلمى مشغول شد. آن روزها بچههاى محروم بلوچى، چشم به دهان معلم خوش سيمايى دوخته بودند كه آمده بود تا پيام انقلاب اسلامى را به گوششان برساند.
هنوز هم كپرها و آلونكهاى حاشيه كويرى استان سيستان و بلوچستان عطر حضور آن معلم چشم آبى و مؤمن را با خود دارند.
جنگ با دشمنان انقلاب
رژيمى كه 2500 سال ريشه در تار و پود اين كشور داشت از هم پاشيده شد. واضح بود كه اقشار مرفه وابسته به رژيم سابق و عناصر سياسى مخالف ماهيت مكتبى و رهبرى مذهبى انقلاب مردم ايران، ساكت ننشسته و شيطنتهاى خود را شروع مىكردند كه همينطور هم شد. چند صباحى از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه توطئههاى شوم عوامل خودفروخته از گوشه، گوشه كشور شروع شد. سپاه نوپا و عناصر انقلابى آن مأموريت يافتند تا بنابر فلسفه وجودى اين نهاد انقلابى، با اين تحركات ضدانقلابى مقابله كنند.
پيچك با بهرهگيرى از تجربيات قبل از انقلاب خود خيلى زود توانست خودى نشان دهد. به همين دليل، از همان فرداى پيروزى انقلاب توسط گروههاى تروريستى و ضدانقلاب در ليست سياه قرار گرفت كه در همين راستا سه بار او را مورد سوء قصد قرار دادند. با شروع غائله كردستان و هجوم ددمنشانه عوامل مزدور رژيم بعث عراق به شهر بىدفاع پاوه و قتلعام مظلومانه مردم و پاسداران مستقر در آن، پيچك جزو اولين نفراتى بود كه همراه شهيد دكتر مصطفى چمران در مرداد 1358 به آن جا شتافت و در سركوبى ضدانقلابيون سهم عمدهاى داشت. اما در پاوه به خون نشسته، پيچك و همرزمان انقلابى او، شاهد چه رخدادهايى بودند؟
در فرازى از دست نوشتههاى شهيد چمران در خصوص حوادث پاوه مىخوانيم:
«... آخرين دقايق روز 26 مرداد 58، در گردابى از مصيبتهاى سخت، و طوفانى از حملههاى همه جانبه هزاران مسلح خونخوار به پايان رسيد، و با غروب آفتاب استعمار و ضد انقلاب منتظر غروب انقلاب اسلامى ايران بود. جنگى سخت از هر طرف آغاز شد، و هجوم دشمن مثل سيل مىآمد كه آخرين بقاياى مقاومت را ريشهكن كند، و باقيماندههاى پاسداران را در خون غرق نمايد، تا در خطه كردستان ديگر كسى نتواند از امام امت پشتيبانى كند، و يا به اسلام و انقلاب اسلامى ايران معتقد و ملتزم باشد. از شب تا صبح رگبار گلولههاى سبك و سنگين و خمپارهها و راكتها مىباريد و دشمن كه سرمست پيروزى خود بود، مغرورانه رجز مىخواند، و بىمهابا پيش مىآمد. هر چه را در مسير خود مىيافت، مىسوزانيد و ريشهكن مىكرد.
در اين شب مخوف، فقط تعداد كمى پاسدار مجروح و دلشكسته در ميان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در غرقابه گردابى از بلا و مصيبت غوطه مىخوردند. فقط راه پرافتخار شهادت باقى مانده بود. پرچمداران انقلاب با حقانيت و مظلوميت خاصى در خون خود مىغلطيدند، و نوكران اجنبى و خونخواران ضدانقلابى پيروزى منحوس خود را جشن گرفته بودند.
رقصان و پايكوبان همراه با غرش خمپارهها و رگبار مسلسلها پيش مىرفتند. آنها مغرورانه اطمينان داشتند كه در آن شب سياه، آخرين نداى حق و انقلاب را در گلوى آخرين رزمنده شهيد براى هميشه خفه مىكنند و خبر شوم شكست انقلاب را همراه با سقوط جمهورى اسلامى ايران به طاغوتها و اربابها و ابرقدرتها بشارت مىدهند! چه شبى بود، اين شب قدر، اين شب مقاومت، اين شب تعيين كننده سرنوشت...
من هيچ اميدى به صبح نداشتم. دل به شهادت بسته بودم، با زمين و آسمان وداع كرده بودم و فقط تصميم داشتم كه در آخرين معركه زندگى، آن چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهم كه هروقت اصحاب كفر و نفاق آن را به ياد بياورند بر خود بلرزند.
براى من جنگهاى پاوه و مصيبتهاى آن امرى عادى بود، من با طنين رگبار مسلسلها و غرش خمپارهها از سالها پيش عادت داشتم، در لبنان، سالهاى دراز، شب و روز خود را در سنگرهاى سخت، زير آتش توپخانهها و بمباران هواپيماهاى اسرائيل و رگبار مسلسل ]شبه نظاميان مسيحى طرفدار اسرائيل، معروف} كتائب به سر آورده بودم. خطر و شهادت براى من امرى
به طبيعى بود.
از همه شهر پاوه، فقط دو نقطه در دست ما بود، يكى پاسگاه ژاندارمرى در غرب پاوه و ديگرى محل پاسداران در وسط شهر كه خود من در آنجا بودم و بقيه جاهاى شهر و اطراف آن در دست دشمن بود.
پاسداران معدودى كه در خانه پاسداران باقى مانده بودند، كيسههاى شنى را در بالاى ديوارهاى خانه قرار داده و مسلسل كاليبر 50 را در دو طرف مستقر ساخته مهماتى را كه همان عصر توسط هلىكوپتر رسيده بود، در آنجا متمركز كرده و از شب تا صبح با ديوارى از آتش جلوى پيشروى دشمن را سد نموده بودند. من بر بالاى ديوار خانه ايستاده بودم و گلولههاى رسام را مشاهده مىكردم كه در هر دو طرف مىباريد و آن شب تار را چراغانى مىكرد.
ساعت 4 صبح، آن چنان قتل و غارت همه شهر را فرا گرفته بود كه گويى نيروهاى وسيع دشمن در باطلاقى فرو رفتهاند و هيچ نيرويى قادر نيست كه مهاجمين را از قتل عام مردم و غارت خانهها باز دارد و به سمت معركه اصلى نبرد بكشاند.
آنان ماشين حامل بلندگو آوردند و نعره كشيدند:
هركس وفادارى خود را به حزب دموكرات اعلام كند در امن و امان است. ما فقط آمدهايم كه پاسداران و دكتر چمران را سر ببريم...!»××× 1 رجوع كنيد به كتاب: كردستان، شهيد دكتر مصطفى چمران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1380، صص 75 و 76. ×××
در چنين شرايطى با ابلاغ پيام امام به يكباره همهچيز تغيير كرد و گردونه جنگ به نفع نيروهاى انقلاب به چرخش درآمد.
امام امت در اين پيام به ارتش و ساير نيروهاى مسلح انقلاب، 24 ساعت مهلت داده بود تا پاوه را از چنگال نيروهاى ضدانقلاب خارج كنند و به درستى كه اينگونه شد.
البته توطئه گسترده استكبار جهانى براى سرنگونى رژيم نوپاى جمهورى اسلامى خيلى وسيع بود. چون كه تقريباً تمامى مناطق كردستان را در برگرفته و ساواكىها و نظاميان وطن فروش شاه با فرار به سمت مرزهاى غربى كشور و پناه گرفتن در آغوش طاغوت عراق و با هماهنگى گروههاى چپى و التقاطى با فريب مردم سادهلوح كردستان از طريق رهبران خائن و خود فروخته آنها، حمله گستردهاى به اكثر مناطق كردنشين غرب كشور را آغاز كردند به نحوى كه حتى سنندج مركز استان كردستان نيز از اين تهاجم در امان نماند و توسط ضدانقلابيون محاصره شد. از طرف ديگر با توطئه ضدانقلاب جنگ گنبد نيز آغاز شد كه غلامعلى جزو اولين نفراتى بود كه براى سركوبى اين توطئه به گنبد اعزام گرديد تا به همراه همرزمانش رگ حيات دشمن را در آنجا بخشكاند.
كمونيستهاى گردآمده در تشكيلات موسوم به «ستاد خلق تركمن» به يُمن كمكهاى مالى سيل آساى فئودالهاى طاغوتى و با استفاده از نفوذ سنتى خوانين به مقدرات روستائيان، هر روزه سوار بر خودروهاى غارت شده از ادارات دولتى روانه روستاهاى منطقه مىشدند و ضمن پخش فيلمهاى تبليغاتى، سخنرانىهاى پرآب و تاب در باب مظلوميت تاريخى خلق تركمن و دادن وعده و وعيدهاى فراوان، مردم را تحريك مىكردند تا عليه نظام نوپاى جمهورى اسلامى قيام كنند. جالب اين كه براساس گزارش پاسگاههاى مرزى ژاندارمرى، كاميونهاى نظامى حامل هزاران قبضه سلاح و مهمات از مرز مشترك جمهورى سوسياليستى تركمنستان شوروى با ايران عبور مىكردند و محمولههاى مرگبار خود را به رفقاى كمونيستشان تحويل مىدادند! مقاومت مردم مسلمان گنبد و دشت در برابر تجزيهطلبان و نيز، حضور عناصر سپاهى مؤمنى چون پيچك باعث شد تا تمام نقشههاى آنان نقش برآب شود.
پس از ختم غائله گنبد غلامعلى مجدداً براى دفاع از دستاوردهاى انقلاب راهى كردستان شد.
سنندج در محاصره دشمن قرار گرفته بود و نيروهاى خودى داخل آن در سختترين شرايط داشتند مقاومت مىكردند. «احمد متوسليان» همرزم پيچك در سپاه تهران و از فرماندهان شاخص نيروهاى انقلاب در نبرد با تجزيهطلبان مناطق كردنشين غرب كشور، در خصوص وضعيت كردستان مىگويد:
«... عرض كنم كه حدود هشت روز بعد از پيروزى انقلاب و به دنبال تحركات ضدانقلابيون به سركردگى «شيخ عزالدين حسينى» روحانى نماى دغل كار و عامل جيرهخوار ساواك در مهاباد كه به محاصره و خلع سلاح پادگان اين شهر منجر شد، و بعد از اينكه مراكز نظامى مهمى از قبيل پادگان سردشت، پادگان بانه، پادگان سقز و پادگان مريوان را محاصره كردند، تصميم به خلع سلاح كليت لشكر 28 كردستان گرفته بودند. به اين معنا كه پس از حمله به پادگانهاى اين لشكر در سطح منطقه، نهايتاً به پادگان مركزى لشكر 28 شهر سنندج هم حمله كردند و قصد آنان از اين تهاجم، خلع سلاح پادگان بود. از طرفى با توجه به اينكه هنوز چند ماهى بيشتر از پيروزى انقلاب نمىگذشت، طبيعى بود كه شمارى از ايادى طرفدار رژيم طاغوت در ارتش وجود داشتند. موقعى كه ضدانقلابيون به سنندج حمله كردند، قسمت اعظم شهدايى كه در پادگان داده شد توسط ضدانقلابيونى كه از داخل ارتش عمل مىكردند از پشت تير خوردند. در همين حين بود كه تيمسار شهيد ولىالله قَرَنى، اولين رئيس ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى، با توجه به كليه مسائلى كه بر شمردم و اينكه موجوديت لشكر 28 در خطر قرار گرفته و براى اين مملكت مسأله سرنوشت يك لشكر مطرح بود، دستور داد تا لشكر 28 با نهايت قدرت از خودش دفاع كند. لشكر 28 هم دفاع كرد.
اصولاً خطمشى شهيد قرنى با روند مدنظر ليبرالهاى حاكم بر دولت موقت انقلاب خوانايى نداشت و از همان روزهاى اول هم اين تضاد مشخص بود. روش كار شهيد قرنى به عنوان مسؤول مجموعه قواى نظامى انقلاب پيرو اين مطلب بود كه ارتش جمهورى اسلامى بايد اقتدار كامل داشته باشد. در صورتى كه سردمداران گروه نهضت آزادى چه در داخل دولت موقت و چه در شوراى انقلاب آمدند و گفتند مدت خدمت سربازى به جاى دو سال، بايد يك سال و نيم باشد و بعد هم هشت دوره از مشمولين را از خدمت زير پرچم معاف كردند تا زمينه مساعدى براى همه ضدانقلابيون در نقاط مختلف كشور براى شورش مسلحانه عليه انقلاب و يا بستر مناسبى براى يك حمله برق آساى خارجى به ايران توسط رژيم بعثى عراق را فراهم بياورند.
در حقيقت ليبرالها با اين اقدامات خود ارتش را صددرصد تضعيف كردند. بديهى است كه تضعيف نيروهاى مسلح يك انقلاب در عمل يعنى سركوب آن انقلاب!!...»××× 1 رجوع شود به كتاب: آذرخش مهاجر، سرگذشت ايثار و پيكار احمد متوسليان، به اهتمام: حسين بهزاد، چاپ اول 1383، مؤسسه فرهنگى هنرى شهيد آوينى، ص 43. ×××