0

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_2

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_2

 پاسدار انقلاب

با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى غلام‏على پيچك جزو اولين نيروهايى بود كه به اين نهاد انقلابى پيوست او از اول روز اسفند 1357 در بخش فرهنگى سپاه منطقه 6 واقع در خيابان خردمند شهر تهران در كنار سردارانى چون احمد متوسليان××× 1 حاج احمد متوسليان فرمانده لشكر 27 محمد رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم بود كه در روز چهاردهم تيرماه 1361 در راه رهايى مردم مظلوم فلسطين اسير غاصبين صهيونيستى شد. ××× و محمد توسلى××× 2 محمد توسلى پس از آزادسازى مريوان از تصرف ضدانقلابيون مسلح دست نشانده رژيم بعث در 3 خرداد 59 به حكم احمد متوسليان، عهده‏دار سمت جانشين فرماندهى سپاه مريوان شد و در پاييز 59 به شهادت رسيد. ××× به فعاليت مشغول شد.
نصرت‏الله قريب از پاسداران سپاه خردمند مى‏گويد:
«...
اوايل سال 58، انقلاب تازه پيروز شده بود. در كشور مشكلاتى وجود داشت . از جمله اين مشكلات كمبود مصنوعى ارزاق عمومى توسط محتكرين، كمبود سوخت و ناامنى بود. ما جزو نيروهاى سپاه منطقه 6 استان تهران بوديم و مقر اصلى ما، در خيابان خردمند قرار داشت. در همان‏جا با «برادر پيچك» آشنا شدم. او در بخش فرهنگى سپاه منطقه همه‏كاره بود، اما براى شركت در ساير مأموريت‏هاى سپاه هم، سر از پا نمى‏شناخت.
يادم هست يك ساختمانى در خيابان سميه داشتيم. در آنجا هر كارى كه لازم بود انجام مى‏داديم. يك روز ارزاق پخش مى‏كرديم، يك روز انبارهاى مخفى محتكرين ارزاق عمومى را پلمب مى‏كرديم، گاهى هم با عوامل ناامنى در شهرى مثل تهران مقابله مى‏كرديم.
خلاصه اين‏كه هر جا لازم مى‏شد، سراغمان مى‏آمدند و ما هم با جان و دل آماده انجام هر كارى بوديم...»
كار طاقت‏فرساى آن موقع و فعاليت شبانه‏روزى پيچك در سپاه او را قانع نمى‏كرد. از اين رو غلام‏على علاوه بر كار سپاه به شغل مقدس معلمى نيز مى‏پرداخت و در يكى از مدرسه‏هاى منطقه محروم تهران عهده‏دار تدريس نونهالان انقلاب شد.××× 3 طبق مستندات پرونده پيچك، وى از تاريخ 56/9/1 به استخدام رسمى سازمان انرژى اتمى درآمده و از 60/1/1 نيز از اين سازمان به وزارت آموزش و پرورش منتقل گرديد اما از سوى ديگر طبق حكم استخدامى از اول اسفند 1357 به عضويت رسمى سپاه درآمد. ×××

عاشق امام

آن روزها در مدرسه علوى نوجوانى چشم آبى مى‏آمد و در ميان جمعيت غوطه مى‏خورد تا براى لحظه‏اى چهره زيباى محبوبش را تماشا كند. او با ديدن سيماى نورانى امام و مراد خود آرامش مى‏گرفت و تمام خستگى از او دور مى‏شد. به دنبال صدور فرمان امام براى تشكيل نهاد «جهاد سازندگى» در بيست و هفتم خرداد 1358، غلام‏على بدون مطلع ساختن خانواده، به بهانه استقرار در نزديك تهران، به سيستان و بلوچستان رفت و در آنجا به كار معلمى مشغول شد. آن روزها بچه‏هاى محروم بلوچى، چشم به دهان معلم خوش سيمايى دوخته بودند كه آمده بود تا پيام انقلاب اسلامى را به گوششان برساند.
هنوز هم كپرها و آلونك‏هاى حاشيه كويرى استان سيستان و بلوچستان عطر حضور آن معلم چشم آبى و مؤمن را با خود دارند.

جنگ با دشمنان انقلاب

رژيمى كه 2500 سال ريشه در تار و پود اين كشور داشت از هم پاشيده شد. واضح بود كه اقشار مرفه وابسته به رژيم سابق و عناصر سياسى مخالف ماهيت مكتبى و رهبرى مذهبى انقلاب مردم ايران، ساكت ننشسته و شيطنت‏هاى خود را شروع مى‏كردند كه همينطور هم شد. چند صباحى از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه توطئه‏هاى شوم عوامل خودفروخته از گوشه، گوشه كشور شروع شد. سپاه نوپا و عناصر انقلابى آن مأموريت يافتند تا بنابر فلسفه وجودى اين نهاد انقلابى، با اين تحركات ضدانقلابى مقابله كنند.
پيچك با بهره‏گيرى از تجربيات قبل از انقلاب خود خيلى زود توانست خودى نشان دهد. به همين دليل، از همان فرداى پيروزى انقلاب توسط گروه‏هاى تروريستى و ضدانقلاب در ليست سياه قرار گرفت كه در همين راستا سه بار او را مورد سوء قصد قرار دادند. با شروع غائله كردستان و هجوم ددمنشانه عوامل مزدور رژيم بعث عراق به شهر بى‏دفاع پاوه و قتل‏عام مظلومانه مردم و پاسداران مستقر در آن، پيچك جزو اولين نفراتى بود كه همراه شهيد دكتر مصطفى چمران در مرداد 1358 به آن جا شتافت و در سركوبى ضدانقلابيون سهم عمده‏اى داشت. اما در پاوه به خون نشسته، پيچك و همرزمان انقلابى او، شاهد چه رخدادهايى بودند؟
در فرازى از دست نوشته‏هاى شهيد چمران در خصوص حوادث پاوه مى‏خوانيم:
«...
آخرين دقايق روز 26 مرداد 58، در گردابى از مصيبت‏هاى سخت، و طوفانى از حمله‏هاى همه جانبه هزاران مسلح خونخوار به پايان رسيد، و با غروب آفتاب استعمار و ضد انقلاب منتظر غروب انقلاب اسلامى ايران بود. جنگى سخت از هر طرف آغاز شد، و هجوم دشمن مثل سيل مى‏آمد كه آخرين بقاياى مقاومت را ريشه‏كن كند، و باقيمانده‏هاى پاسداران را در خون غرق نمايد، تا در خطه كردستان ديگر كسى نتواند از امام امت پشتيبانى كند، و يا به اسلام و انقلاب اسلامى ايران معتقد و ملتزم باشد. از شب تا صبح رگبار گلوله‏هاى سبك و سنگين و خمپاره‏ها و راكت‏ها مى‏باريد و دشمن كه سرمست پيروزى خود بود، مغرورانه رجز مى‏خواند، و بى‏مهابا پيش مى‏آمد. هر چه را در مسير خود مى‏يافت، مى‏سوزانيد و ريشه‏كن مى‏كرد.
در اين شب مخوف، فقط تعداد كمى پاسدار مجروح و دل‏شكسته در ميان محاصره هزاران مسلح ضد انقلاب، در غرقابه گردابى از بلا و مصيبت غوطه مى‏خوردند. فقط راه پرافتخار شهادت باقى مانده بود. پرچمداران انقلاب با حقانيت و مظلوميت خاصى در خون خود مى‏غلطيدند، و نوكران اجنبى و خونخواران ضدانقلابى پيروزى منحوس خود را جشن گرفته بودند.
رقصان و پايكوبان همراه با غرش خمپاره‏ها و رگبار مسلسل‏ها پيش مى‏رفتند. آنها مغرورانه اطمينان داشتند كه در آن شب سياه، آخرين نداى حق و انقلاب را در گلوى آخرين رزمنده شهيد براى هميشه خفه مى‏كنند و خبر شوم شكست انقلاب را همراه با سقوط جمهورى اسلامى ايران به طاغوت‏ها و ارباب‏ها و ابرقدرت‏ها بشارت مى‏دهند! چه شبى بود، اين شب قدر، اين شب مقاومت، اين شب تعيين كننده سرنوشت...
من هيچ اميدى به صبح نداشتم. دل به شهادت بسته بودم، با زمين و آسمان وداع كرده بودم و فقط تصميم داشتم كه در آخرين معركه زندگى، آن چنان ضرب شستى به دشمن نشان دهم كه هروقت اصحاب كفر و نفاق آن را به ياد بياورند بر خود بلرزند.
براى من جنگ‏هاى پاوه و مصيبت‏هاى آن امرى عادى بود، من با طنين رگبار مسلسل‏ها و غرش خمپاره‏ها از سالها پيش عادت داشتم، در لبنان، سال‏هاى دراز، شب و روز خود را در سنگرهاى سخت، زير آتش توپخانه‏ها و بمباران هواپيماهاى اسرائيل و رگبار مسلسل ]شبه نظاميان مسيحى طرفدار اسرائيل، معروف} كتائب به سر آورده بودم. خطر و شهادت براى من امرى
به طبيعى بود.
از همه شهر پاوه، فقط دو نقطه در دست ما بود، يكى پاسگاه ژاندارمرى در غرب پاوه و ديگرى محل پاسداران در وسط شهر كه خود من در آنجا بودم و بقيه جاهاى شهر و اطراف آن در دست دشمن بود.
پاسداران معدودى كه در خانه پاسداران باقى مانده بودند، كيسه‏هاى شنى را در بالاى ديوارهاى خانه قرار داده و مسلسل كاليبر 50 را در دو طرف مستقر ساخته مهماتى را كه همان عصر توسط هلى‏كوپتر رسيده بود، در آنجا متمركز كرده و از شب تا صبح با ديوارى از آتش جلوى پيشروى دشمن را سد نموده بودند. من بر بالاى ديوار خانه ايستاده بودم و گلوله‏هاى رسام را مشاهده مى‏كردم كه در هر دو طرف مى‏باريد و آن شب تار را چراغانى مى‏كرد.
ساعت 4 صبح، آن چنان قتل و غارت همه شهر را فرا گرفته بود كه گويى نيروهاى وسيع دشمن در باطلاقى فرو رفته‏اند و هيچ نيرويى قادر نيست كه مهاجمين را از قتل عام مردم و غارت خانه‏ها باز دارد و به سمت معركه اصلى نبرد بكشاند.
آنان ماشين حامل بلندگو آوردند و نعره كشيدند:
هركس وفادارى خود را به حزب دموكرات اعلام كند در امن و امان است. ما فقط آمده‏ايم كه پاسداران و دكتر چمران را سر ببريم...!»××× 1 رجوع كنيد به كتاب: كردستان، شهيد دكتر مصطفى چمران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1380، صص 75 و 76. ×××
در چنين شرايطى با ابلاغ پيام امام به يكباره همه‏چيز تغيير كرد و گردونه جنگ به نفع نيروهاى انقلاب به چرخش درآمد.
امام امت در اين پيام به ارتش و ساير نيروهاى مسلح انقلاب، 24 ساعت مهلت داده بود تا پاوه را از چنگال نيروهاى ضدانقلاب خارج كنند و به درستى كه اين‏گونه شد.
البته توطئه گسترده استكبار جهانى براى سرنگونى رژيم نوپاى جمهورى اسلامى خيلى وسيع بود. چون كه تقريباً تمامى مناطق كردستان را در برگرفته و ساواكى‏ها و نظاميان وطن فروش شاه با فرار به سمت مرزهاى غربى كشور و پناه گرفتن در آغوش طاغوت عراق و با هماهنگى گروههاى چپى و التقاطى با فريب مردم ساده‏لوح كردستان از طريق رهبران خائن و خود فروخته آنها، حمله گسترده‏اى به اكثر مناطق كردنشين غرب كشور را آغاز كردند به نحوى كه حتى سنندج مركز استان كردستان نيز از اين تهاجم در امان نماند و توسط ضدانقلابيون محاصره شد. از طرف ديگر با توطئه ضدانقلاب جنگ گنبد نيز آغاز شد كه غلام‏على جزو اولين نفراتى بود كه براى سركوبى اين توطئه به گنبد اعزام گرديد تا به همراه همرزمانش رگ حيات دشمن را در آنجا بخشكاند.
كمونيست‏هاى گردآمده در تشكيلات موسوم به «ستاد خلق تركمن» به يُمن كمك‏هاى مالى سيل آساى فئودال‏هاى طاغوتى و با استفاده از نفوذ سنتى خوانين به مقدرات روستائيان، هر روزه سوار بر خودروهاى غارت شده از ادارات دولتى روانه روستاهاى منطقه مى‏شدند و ضمن پخش فيلم‏هاى تبليغاتى، سخنرانى‏هاى پرآب و تاب در باب مظلوميت تاريخى خلق تركمن و دادن وعده و وعيدهاى فراوان، مردم را تحريك مى‏كردند تا عليه نظام نوپاى جمهورى اسلامى قيام كنند. جالب اين كه براساس گزارش پاسگاه‏هاى مرزى ژاندارمرى، كاميون‏هاى نظامى حامل هزاران قبضه سلاح و مهمات از مرز مشترك جمهورى سوسياليستى تركمنستان شوروى با ايران عبور مى‏كردند و محموله‏هاى مرگبار خود را به رفقاى كمونيست‏شان تحويل مى‏دادند! مقاومت مردم مسلمان گنبد و دشت در برابر تجزيه‏طلبان و نيز، حضور عناصر سپاهى مؤمنى چون پيچك باعث شد تا تمام نقشه‏هاى آنان نقش برآب شود.
پس از ختم غائله گنبد غلام‏على مجدداً براى دفاع از دستاوردهاى انقلاب راهى كردستان شد.
سنندج در محاصره دشمن قرار گرفته بود و نيروهاى خودى داخل آن در سخت‏ترين شرايط داشتند مقاومت مى‏كردند. «احمد متوسليان» همرزم پيچك در سپاه تهران و از فرماندهان شاخص نيروهاى انقلاب در نبرد با تجزيه‏طلبان مناطق كردنشين غرب كشور، در خصوص وضعيت كردستان مى‏گويد:
«...
عرض كنم كه حدود هشت روز بعد از پيروزى انقلاب و به دنبال تحركات ضدانقلابيون به سركردگى «شيخ عزالدين حسينى» روحانى نماى دغل كار و عامل جيره‏خوار ساواك در مهاباد كه به محاصره و خلع سلاح پادگان اين شهر منجر شد، و بعد از اينكه مراكز نظامى مهمى از قبيل پادگان سردشت، پادگان بانه، پادگان سقز و پادگان مريوان را محاصره كردند، تصميم به خلع سلاح كليت لشكر 28 كردستان گرفته بودند. به اين معنا كه پس از حمله به پادگان‏هاى اين لشكر در سطح منطقه، نهايتاً به پادگان مركزى لشكر 28 شهر سنندج هم حمله كردند و قصد آنان از اين تهاجم، خلع سلاح پادگان بود. از طرفى با توجه به اينكه هنوز چند ماهى بيشتر از پيروزى انقلاب نمى‏گذشت، طبيعى بود كه شمارى از ايادى طرفدار رژيم طاغوت در ارتش وجود داشتند. موقعى كه ضدانقلابيون به سنندج حمله كردند، قسمت اعظم شهدايى كه در پادگان داده شد توسط ضدانقلابيونى كه از داخل ارتش عمل مى‏كردند از پشت تير خوردند. در همين حين بود كه تيمسار شهيد ولى‏الله قَرَنى، اولين رئيس ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى، با توجه به كليه مسائلى كه بر شمردم و اينكه موجوديت لشكر 28 در خطر قرار گرفته و براى اين مملكت مسأله سرنوشت يك لشكر مطرح بود، دستور داد تا لشكر 28 با نهايت قدرت از خودش دفاع كند. لشكر 28 هم دفاع كرد.
اصولاً خطمشى شهيد قرنى با روند مدنظر ليبرال‏هاى حاكم بر دولت موقت انقلاب خوانايى نداشت و از همان روزهاى اول هم اين تضاد مشخص بود. روش كار شهيد قرنى به عنوان مسؤول مجموعه قواى نظامى انقلاب پيرو اين مطلب بود كه ارتش جمهورى اسلامى بايد اقتدار كامل داشته باشد. در صورتى كه سردمداران گروه نهضت آزادى چه در داخل دولت موقت و چه در شوراى انقلاب آمدند و گفتند مدت خدمت سربازى به جاى دو سال، بايد يك سال و نيم باشد و بعد هم هشت دوره از مشمولين را از خدمت زير پرچم معاف كردند تا زمينه مساعدى براى همه ضدانقلابيون در نقاط مختلف كشور براى شورش مسلحانه عليه انقلاب و يا بستر مناسبى براى يك حمله برق آساى خارجى به ايران توسط رژيم بعثى عراق را فراهم بياورند.
در حقيقت ليبرالها با اين اقدامات خود ارتش را صددرصد تضعيف كردند. بديهى است كه تضعيف نيروهاى مسلح يك انقلاب در عمل يعنى سركوب آن انقلاب!!...»××× 1 رجوع شود به كتاب: آذرخش مهاجر، سرگذشت ايثار و پيكار احمد متوسليان، به اهتمام: حسين بهزاد، چاپ اول 1383، مؤسسه فرهنگى هنرى شهيد آوينى، ص 43. ×××

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 11 اسفند 1390  10:22 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها