0

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_1

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام شهيد غلام‏على پيچك_1

 آن سه مرد

به جای مقدمه
...
از شهدا كه نمى‏شود چيزى گفت. شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادى وصول‏شان، «عند ربهم يرزقون»اند و از نفوس مطمئنه‏اى هستند كه مورد خطاب «فأدخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند. اينجا، صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسيم آن برخود مى‏شكافد.
«
حضرت امام خمينى(ره
در جايى كه امام عزيز اين چنين احتياط مى‏كنند و در وصف شهداى عزيز لب فرو مى‏بندند از من ناچيز چه انتظار تا بتوانم سيماى نورانى اين عزيزان را ترسيم كنم، بى‏شك دفتر حاضر بازگو كننده تماميت وجوه شخصيتى شجاعان شهيدى نيست كه همت آنها كمر دشمنان ملت سلحشور ما را خم كرد. اما برگ سبزى است...
در اينجا لازم ديدم تا مراتب تقدير و تشكر خود را به پيشگاه همه عزيزانى كه مستقيم و يا با واسطه با مساعدت‏هاى خود، اعم از ارائه رهنمود، در اختيار نهادن عكس، اسناد و خاطره ياريم دادند، به ويژه خانواده‏هاى محترم اين شهيدان، همرزمان و دوستانشان در سپاه غرب و لشكر 27 محمد رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله وسلم، بالاخص دوست عزيز نويسنده‏ام «حسين بهزاد» كه مسؤوليت بازخوانى و كنترل نهايى متن دست‏نويس اين اثر را متقبل شد ابراز دارم.
هر چند اين قلم انداز در خور قدر بلند «آن سه مرد» افلاكى نيست اما خدا كند كه از قدر و منزلت خاكى ايشان در نظر خواننده اين اثر، چيزى نكاهد. در اين صورت مؤلف اجر خود را برده است.
ياد شهيدان به خير
تهران - تابستان 83 - گل‏على بابايى
 

آبى، سبز، سرخ

زندگى‏نامه سردار دلاور اسلام، فاتح جنگهاى كردستان و علمدار نبردهاى حماسى جبهه غرب، از بازى دراز تا گيلان‏غرب؛ شهيد غلام‏على پيچك


پيچك اين باغ، آن شب تير خورد
يك شقايق در سحر شمشير خورد
«
درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صميمى و فداكار اسلام، غلام‏على پيچك، شهيدى كه در دشوارترين روزها، مخلصانه‏ترين اقدام‏ها را براى پيروزى در نبرد تحميلى انجام داد. يادش بخير و روانش شاد
«
مقام معظم رهبرى»
«
زندگى با آرامش، به لجنزارى مبدل خواهد شد و زندگى با تحرك، به مبارزه صرف مبدل مى‏شود، تنها و تنها زندگى مى‏تواند در تكاثر حقيقت باشد كه مانند موج با امواج ديگر تلفيق حاصل كند و تكثير بپذيرد
«
شهيد غلام‏على پيچك»

«
مولود شعبان»

پاييز غارتگر از راه مى‏رسد تا با بيرحمى بر درختان سرسبز بتازد و گرد زردى و نوميدى را بر شاخ و برگ‏هاى آن بپاشد. با بازگشايى مدارس، جنب و جوش در شهر افتاده و هركس مى‏دود تا از قافله عقب نماند، مردم آنقدر درد زندگى دارند كه به درد دينشان اصلاً توجهى نمى‏كنند. خيمه‏هاى گناه و غفلت در گوشه، گوشه شهر برپا شده تا در آن به يُمن پيشكش «خدايگان» ××× 1 يكى از ده‏ها لقب محمدرضا پهلوى شاه فرارى ايران كه مرداد 1359 در بيمارستان معادى قاهره پايتخت كشور مصر با فلاكت مرد. ××× كه چيزى جز دورى از خود و خويشتن نيست راه خود را گم كنند، تنها عده‏اى معدود تلاش مى‏كنند تا خود را از منجلاب غفلت و دين‏گريزى نجات دهند و در اين آشفته بازار دين فروشى، ايمان خود را حفظ كنند. شهر چراغانى مى‏شود، طاق نصرت‏هاى رنگارنگ و مدل به مدل در هر كوى و برزن جلوه فروشى مى‏كند. مردم خود را آماده مى‏كنند تا از مهدى موعود(عج) استقبال كنند!! نيمه شعبان در پيش است و اين خود بهانه‏اى شده تا شهر شب‏زده و گناه‏آلود، هر چند به ظاهر هم شده خود را منتظر مهدى موعود(عج) جا بزند.!
صداى تند موسيقى جاز و گاهى هم رقص و آوازهاى دست جمعى دختران و پسران كه براى تولد مولود نيمه شعبان جشن و سرور بپا كرده‏اند تو را از آن وادى دور مى‏كند. مى‏برد تا هزارتوى خيالات موهوم و...!!
در گوشه جنوبى شهر تهران، مادرى منتظر و دردمند در آتش انتظار تولد اولين فرزندش مى‏سوزد. او، هم از اين درد مى‏سوزد و هم از درد سخت ديندارى.
مادر غلام‏على مى‏گويد:
«
وقتى درد زايمانم شديد شد من را بردند بيمارستان «راه‏آهن» تهران. آنجا چون سعى مى‏كردم حجابم را حفظ كنم مورد تمسخر و توهين چند تا از زنهاى لااُبالى قرار گرفتم. در آن حالت بغضم گرفت. پتو را كشيدم سرم و زدم زير گريه، در همان حال، احساس كردم يك نورى به طرفم مى‏آيد و به من مى‏گويد:
چرا ناراحتى؟ گفتم: ببين چطورى دارند من را مسخره مى‏كنند، مگر مسلمان بودن و حجاب داشتن جرم است كه بايد اينطورى مورد توهين اينها قرار بگيرم؟ گفت: به دل نگير، بعد گفت:
مگر تو آرزو نداشتى تا پسرى كاكل زرى داشته باشى كه غلام «على»عليه السلام باشد؟ گفتم چرا گفت: پس برو اسم پسرت را غلام‏على بگذار تا غلام واقعى «على»عليه السلام باشد
اينگونه بود كه در روز هشتم مهرماه سال 1338 مقارن با نيمه‏شعبان زادروز تولد حضرت مهدى(عج) «غلام‏على پيچك» قدم به جمع خاكيان گذاشت.
با آمدنش شادى و سرور را براى خانواده‏اش به ارمغان آورد. او آمده بود تا لبخند بر لبان پدر نشيند، او آمده بود تا همدم تنهايى‏هاى مادر باشد و او آمده بود تا...

آن چشمان آبى

چهره زيبا و دوست‏داشتنى غلام‏على با آن چشمهاى آبى آسمانيش جذبه روحانى خاصى به او بخشيده بود، هركس به او مى‏رسيد دوست داشت يك طورى احساساتش را بروز دهد.
در محيط گرم و صميمى خانواده پيچك، غلام‏على در زير سايه پدر و مادرى كه همه هستى آنها ايمانى بود كه در قلبشان جارى بود، رشد و نمو كرد. همراه مادر به جلسات قرآن و روضه‏خوانى مى‏رفت تا الفباى عشق را بياموزد.
«
دبستان پسرانه فرح‏آباد» اولين مدرسه‏اى بود كه غلام‏على كوچك، براى آموختن الفباى دانستن، كيف و كتاب زير بغل گرفته، در آنجا، «بابا آب داد» را هجّى كرد. بعد به مدرسه «بابك» رفت تا در آنجا ادامه تحصيل بدهد. خودش مى‏گويد:
«
بعد از «بابك» رفتم مدرسه «باباطاهر» و بعد «كيان» و بعد هم در مدرسه «روزبه» ادامه تحصيل دادم تا اينكه در دبيرستان «اديب» موفق به اخذ ديپلم شدم.
چريك كوچك
تنوع در مدارس و مكان‏هايى كه غلام‏على در آنها درس مى‏خواند، از او شاگرد با تجربه‏اى ساخته بود كه خيلى پخته و مدبرانه كارهايش را انجام مى‏داد.
در همان سال‏هاى دبيرستان بود كه از طريق يكى از معلمينش با مسائل سياسى روز آشنايى پيدا كرده و كم‏كم به محافل سياسى راه باز مى‏كرد.
سال 1354 غلام‏على هنوز شانزده بهار را بيشتر پشت سر نگذاشته كه پايش به «مسجدالَحُسين‏عليه السلام» خيابان صفا باز مى‏شود و همين امر بهانه‏اى مى‏گردد تا او در زمره شاگردان «شهيد شرافت»××× 1 شهيد شرافت بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، نماينده مردم شوشتر در «مجلس شوراى اسلامى» شد و سرانجام در جريان انفجار بمب در دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى در هفت‏تير 1360 به شهادت رسيد. ××× قرار بگيرد، كلاس‏هاى اصول عقايد و مبانى اسلام شهيد شرافت بار علمى زيادى براى غلام‏على در بر داشت و او را در برابر فريب گروههاى منحرف كه آن روزها بروبيايى داشتند واكسينه كرد.
مجتبى فراهانى يكى از دوستان دوران نوجوانى غلام‏على مى‏گويد:
«
آن زمانها يك عده‏اى به روش مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتند و يك عده‏اى هم مبارزه منفى مى‏كردند. جمع ما از جمله گروههايى بود كه مبارزه منفى را در پيش گرفته بود. يكى از اصول اين گروهها جذب نيرو و يا به اصطلاح يارگيرى بود، كه از طرق مختلف انجام مى‏گرفت.
از جمله شيوه‏هاى يارگيرى همين جلسات و گاهى هم فعاليت در پوشش گروههاى فرهنگى ورزشى و انجام كوهنوردى بود.
آن روزها در جمع خودمان نوجوانى را مى‏ديديم كه عليرغم سن كمش خيلى فعاليت مى‏كرد و نقش اصلى را در يارگيرى ايفا مى‏نمود. غلام‏على خيلى زود قابليت‏هاى خودش را نشان داد و به مسؤولين جمع ما اطمينان داد كه مى‏توانند رويش سرمايه‏گذارى كنند
مسجد اَلحُسين‏عليه السلام با برخوردارى از امام جماعت آگاه و مردمى و متعهدى مثل «حاج‏آقا روشن» و عناصر فرهنگى فعالى چون «شهيد شرافت» به پايگاه مهمى براى نشر اسلام انقلابى مبدل شد.
هنوز انقلاب پا نگرفته بود و فعاليت گروههاى مخالف رژيم پهلوى، صرفاً در قالب مخفى‏كارى‏ها و حركت‏هاى مقطعى، مثل پخش اعلاميه و شب‏نامه خلاصه مى‏شد. بالطبع مسجد الحسين‏عليه السلام به لحاظ اين‏كه از نيروهاى بالقوه خوبى برخوردار بود در اينگونه امور حضور و فعاليت چشمگيرى داشت.
در همان ايام طرح ترور تيمسار «منوچهر خسرو داد» يكى از جلادان رژيم شاه در دستور كار بچه‏هاى مسجدالحسين‏عليه السلام قرار گرفت. آنها مقدمات كار را انجام دادند و براى اجراى طرح احتياج به اذن ولى امرشان يعنى امام خمينى(ره) داشتند. به همين جهت، از طريق حاج آقا «مجتبى تهرانى» با امام ارتباط برقرار كردند تا در اين مورد كسب تكليف نمايند كه بعد از انتقال موضوع به امام، ايشان با اين طرح مخالفت فرمودند و گفتند: من اين‏گونه مبارزات را در حال حاضر به صلاح نمى‏دانم.
دو سه سالِ قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، ايران از لحاظ فرهنگى بدترين شرايط را داشت و رواج فرهنگ منحط غربى جوانان را به سوى انحطاط فكرى سوق مى‏داد. در آن شرايط سالم زندگى كردن و انحراف پيدا نكردن خود ايمانى قوى را طلب مى‏كرد. غلام‏على با پشتوانه عقيدتى كه از كلاس‏هاى شهيد شرافت به دست آورده بود در برابر اين‏گونه كجروى‏ها و انحرافات مردانه ايستادگى نمود و حتى مشوق ديگر جوانان براى رهايى از منجلاب فساد و تباهى‏اى مى‏شد كه سوغات «دروازه‏هاى تمدن»××× 1 شعارى كه شاه در سالهاى آخر حكومت خود براى فريب مردم از آن بهره مى‏جست. ×××شاه به ميمنت حكومت 2500 ساله شاهنشاهى در ايران بود.
مسجدالحسين‏عليه السلام كم‏كم به پايگاهى ضدنظام استبدادى پهلوى تبديل شد، هر يك از نيروهاى اين مسجد، به افرادى تبديل شدند كه در سامان دادن به نهضت امام خمينى(ره) مى‏كوشيدند.
زمزمه‏هاى مخالفت ابتدا از مسجد به افراد خاص و بعد هم به صورت همه‏گير در جامعه پراكنده مى‏شد. يكى از دوستان غلام‏على مى‏گويد:
«
يادم است اولين تظاهرات را ما از ميدان امام حسين‏عليه السلام «فوزيه سابق» راه انداختيم. اول يك نفر آمد سخنرانى كرد و بعد هم شعار مرگ بر شاه فضا را پر كرد...»
غلام‏على در كنار ادامه تحصيلات كلاسيك به يادگيرى دروس حوزوى همت گماشت. در مدت كوتاهى دروس مقدماتى را تمام كرد و سپس به تحصيل فقه و فلسفه پرداخت.
در خردادماه سال 1356 پيچك پس از اخذ ديپلم طبيعى در كنكور سراسرى دانشگاه‏ها شركت كرد و در «دانشكده انرژى اتمى» قبول شد و به تحصيل خود ادامه داد. در همين ايام با ورود به گروه‏هاى اسلامى مسلح، به فعاليت‏هاى خود عليه رژيم وسعت بخشيد و آماده ورود به عرصه مبارزه مسلحانه شد.
برادرش مى‏گويد:
«
بهمن ماه سال 1356 يك روز رفتم سراغ كتابخانه غلام‏على. همينطورى كه داشتم كتابها را ورق مى‏زدم، ديدم لاى يكى از آنها، يك قبضه كلت با مهارت خاصى جاسازى شده. موضوع را مخفيانه، به دور از چشم خانواده به غلام‏على گفتم. او شروع كرد به توجيه كردن من و گفت: بچه‏ها دارند خودشان را براى مبارزه مسلحانه آماده مى‏كنند.
بعدها ديگر فعاليت‏هاى نظاميش را از من مخفى نمى‏كرد، سه ماه بعد ديدم با يك مسلسل سبك به خانه آمد...»
غلام‏على از همان ابتداى فعاليت مبارزاتى خود و حتى يكى دو سال قبل از شروع نهضت، دل به امام بسته بود و او را به عنوان مرجع خود انتخاب نمود و از طرفى در كنار مبارزه، براى كسب علم و معرفت نيز تلاش مى‏كرد.
برادرش رضا مى‏گويد:
«
زندگى غلام‏على را مى‏توان به چند حوزه تقسيم كرد، در زندگى، او يك حوزه فكرى داشت و يك حوزه معنوى كه البته همراه با عمل بود. در حوزه فكرى، او به حدّى رسيد كه توانست در سطح دانسته‏هايش مقدمه‏اى به «منظومه» ملا هادى سبزوارى بنويسد. با وجودى كه در دبيرستان درس مى‏خواند و بعدازظهرها كار مى‏كرد توانسته بود «مبادى اللغة» و «جامع المقدمات» را تمام كند و به اين صورت عربى هم ياد بگيرد و تا حدودى هم به مسائل فقهى آشنايى پيدا كند. با اينكه من هم در همان كلاس‏ها، پابه‏پاى او پيش مى‏رفتم، اما او گوى سبقت را از ما ربود و من ناگهان احساس كردم كه با او از لحاظ ميزان دانايى و درك مسائل، تفاوت فكرى زيادى دارم. در حوزه سلوك معنوى هم جوانى كوشا بود: روزهايى از هفته را روزه مى‏گرفت و با اين‏كه كارهاى زيادى بلد بود، اما براى خودسازى و لمس رنج‏هاى زحمت‏كشان جامعه، به عملگى مى‏رفت. درآمد كار عصرها و روز جمعه‏اش را جمع نمى‏كرد بلكه به بچه‏هايى مى‏داد كه مى‏خواستند كتاب بخرند يا احتياج به پول داشتند. در دوران كوتاه تحصيلش در دانشگاه كه در رشته انرژى اتمى درس مى‏خواند، مدتى سرپرست انجمن اسلامى بود و با وجود اينكه مى‏توانست به آلمان هم برود اما قبول نكرد. قيد ادامه تحصيل را زد و از آذر 1356، به استخدام سازمان انرژى اتمى ايران درآمد
مجتبى فراهانى، از همرزمان پيش از انقلاب پيچك مى‏گويد:
«
غلام‏على از جمله شخصيت‏هاى شجاع و آگاهِ جمع مبارزاتى ما محسوب مى‏شد كه از ضريب هوشى بالايى نيز برخوردار بود چه اين كه در تحصيلات، موفقيت‏هاى زيادى هم كسب كرد. همان سال تحصيلى 55-56 كه ما سال ششم دبيرستان بوديم توى مسجد جمع مى‏شديم و درسها را مرور مى‏كرديم. در اين گونه جلسات، او خيلى زود مطالب را مى‏گرفت و به قول معروف چند پله از ساير بچه‏ها جلوتر بود. مى‏توانيم ايشان را از نخبگان نسل خودش حساب كنيم. همين نخبگى باعث شد تا غلام‏على در جريانات و اتفاقات آن دوران، نقش محورى داشته باشد...»
غلام‏على حوادث انقلاب را از همان ابتداى نهضت پيگيرى و حتى به صورت روز شمار ثبت مى‏كرد. مقدارى از اين مدارك به صورت خاطرات مكتوب، به يادگار مانده. با اوج‏گيرى انقلاب ديگر همه هَم و غمّ او شده بود مبارزه بر عليه رژيم شاه.
مادرش مى‏گويد:
«...
شب‏ها تا ساعت يك يا دو و بعضى مواقع هم تا صبح مى‏نشستم تا غلام‏على بيايد. يك شب شيطان رفت تو جلدم و گفتم: بچه جون شاه آنقدرها هم بد نيست كه تو مى‏گويى، گفت: نه مامان، خيلى بيشتر از اين حرف‏ها اين رژيم ظلم مى‏كند، الان توى شكنجه‏گاههاى اون پر از بچه مسلمان‏هايى است كه در راه عقيده‏اشان مبارزه مى‏كنند...»
پيچك هر چند روز يك بار مى‏رفت قم و از آخرين اخبار و تحولات انقلاب كسب خبر مى‏كرد و مى‏آمد تهران، مادرش مى‏گويد:
«
يك روز از قم آمد، بعد يك عكس كوچك آقا را از جيبش درآورد و به من داد گفت: مامان اين را يادگارى نگه‏دار، گفتم: اين را چطورى آوردى؟ اگر گير مى‏افتادى دمار از روزگارت درمى‏آوردند. گفت: بالاخره راهش‏را بلدم كه چطورى بياورم، ديگر بعد از آن توى همه راهپيمايى‏ها شركت داشت و به من مى‏گفت: مامان، من از شما نه ناهار مى‏خواهم نه شام، فقط مى‏خواهم در همه راهپيمايى‏ها شركت كنى و با مشت گره كرده، تو دهان اين حكومت بزنى. من هم واقعاً پا به پايش مى‏رفتم تا بلكه شهادتى قسمت ما هم بشود اما متأسفانه نشد
انقلاب مسير خودش را پيدا كرده بود و مردم با رهنمودهاى قائد عظيم‏الشأن انقلاب حضرت روح‏الله(ره) به مرز پيروزى نزديك مى‏شدند. در آغاز دهه دوم بهمن 1357، كشور طاغوت‏زده مى‏رفت تا خود را مهياى استقبال از خورشيد انقلاب نمايد، امام مى‏آمد تا سياهى‏ها را بزدايد و نور ايمان را در قلوب امت پراكنده نمايد. غلام‏على در كميته استقبال از امام كمر همت بست تا گزندى به امام وارد نيايد، اوست كه مأمور مى‏شود تا مين‏هاى كار گذاشته شده توسط نظاميان سرسپرده دولت بختيار در بهشت‏زهرا در روز ورود امام(ره) را خنثى و جمع‏آورى كند.
صبح روز 12 بهمن، تصاوير ورود امام به كشور قرار بود به صورت زنده از تلويزيون پخش شود. در تهران و ساير شهرها و روستاهاى ايران، مردمى كه نتوانسته بودند خودشان را به فرودگاه مهرآباد برسانند، ذوق زده پاى تلويزيونهايشان نشسته و لحظات فرود هواپيماى حامل امام را تماشا مى‏كردند. درست از لحظه‏اى كه امام از هواپيما خارج شد، ناگهان پخش مستقيم تصاوير قطع شد. مأمورين حكومت نظامى كه از هفته‏ها قبل به خاطر اعتصاب كارمندان صدا سيما، تأسيسات راديو و تلويزيون را به زور اشغال كرده بودند، در يك اقدام جنون‏آميز، ضمن قطع پخش تصاوير امام، اسلايد چهره شاه‏فرارى را روى آنتن فرستادند و سرود منفور شاهنشاهى را هم چاشنى آن كردند! در واكنش به اين وقاحت چكمه‏پوشان طاغوت، بسيارى از مردم تلويزيون‏ها را شكستند و خشمگين به خيابان‏ها ريختند. امتناع تلويزيون نظاميان از پخش تصاوير و مصاحبه‏هاى امام تا شامگاه روز 21 بهمن 57 ادامه داشت. با اين حال، سيستم فراگير اطلاع‏رسانى مردمى در مساجد و دانشگاه‏ها، به اتكاى ايمان و عشق جوانان پويايى همچون غلام‏على، از طريق تكثير بيانيه‏ها و متن سخنرانى‏هاى حضرت امام و توزيع گسترده آنها در سطح محلات شهر، به مقابله با بايكوت خبرى چكمه‏پوشان اَبلَه دولت غيرقانونى بختيار برخاست و پوزه آنان را به خاك مذلت ماليد. روز 21 بهمن شبكه سراسرى راديو در اقدامى نامتعارف، اعلام كرد: به دستور مقامات فرماندارى نظامى تهران و حومه، مقررات منع آمد و رفت شبانه در سطح شهر به جاى ساعت 9 شب، از ساعت 4 بعدازظهر آغاز مى‏شود. در ادامه اخبار هم اعلام شد كه در همين شب گزارش تصويرى كامل مراسم سخنرانى روز دوازدهم بهمن امام در بهشت زهرا، از شبكه اول تلويزيون پخش خواهد شد. همه قرائن از برنامه‏ريزى عوامل دولت بختيار و حكومت نظامى براى اقدامى مشكوك عليه امام و مردم تهران حكايت داشت. عصر روز 21 بهمن اعلاميه امام خطاب به مردم منتشر شد: حكومت نظامى اعتبارى ندارد، اين دولت غيرقانونى است، مردم به خيابان‏ها بريزيد!
مردم تهران به خيابان‏ها سرازير شدند و درگيرى‏هاى پراكنده آنان با نظاميان در هر گوشه شهر آغاز شد. همان شب، در لحظاتى كه تصاوير سخنرانى امام از تلويزيون نظاميان پخش مى‏شد، از شرق تهران صداى تيراندازى‏هاى بسيار شديدى به گوش مى‏رسيد. مأمورين حكومت نظامى و عناصر وفادار به شاه در لشكر گارد نيروى زمينى به پايگاه نيروى هوايى دوشان تپه تهران حمله كرده بودند تا كار همافران، افسران و درجه‏دارن انقلابى اين پايگاه را كه روز نوزدهم بهمن با حضور در مدرسه علوى و ملاقات با امام، با انقلاب مردم اعلام همبستگى كرده بودند، يكسره كنند. رژيم قصد داشت ضمن سركوبى نظاميان طرفدار امام، همان شب در تهران يك كودتاى نظامى خونين را به اجراء بگذارد.
مادر غلام‏على از آن برهه خطير، اين گونه روايت مى‏كند:
«...
آن شب تلويزيون داشت سخنرانى آقا را نشان مى‏داد. ما هم نشسته بوديم پاى تلويزيون و داشتيم نگاه مى‏كرديم. يكباره غلام‏على آمد منزل. گفتم بيا پسرم آقا را توى تلويزيون ببين. اصلاً توجهى نكرد و گفت: گاردى‏ها دارند پايگاه نيروى هوايى را به خاك و خون مى‏كشند و برادرهاى ما را در آنجا سلاخى مى‏كنند، آن وقت شما توقع داريد من توى خانه بنشينم تلويزيون تماشا كنم؟... نه مامان، من نيستم.
آن وقت‏ها توى خانه اسلحه داشت، سريع رفت و آن را برداشت. رفتم به او گفتم: غلام‏على، مادر جان مگر نشنيدى از ساعت 4 به بعد همه جا حكومت نظامى است؟ نكند اين جورى بيرون بروى؟ همان‏طور كه داشت كفش‏هايش را مى‏پوشيد به من گفت: حكومت نظامى چيه مامان؟ همه اين‏ها نقشه است، مى‏خواهند امام و ساير سران نهضت را بگيرند يا بكشند تا بلكه اين آتش قيام مردم خاموش بشود، ولى كور خوانده‏اند. ما مى‏ريزيم توى خيابان‏ها و همه نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب مى‏كنيم. بعد از بستن بند كفش‏ها، وقتى بلند شد برود، به من گفت: اگر تو امشب توى خانه بمانى، اصلاً ديگر مادر من نيستى، تو هم وظيفه دارى دست داداش عباس و داداش حسين را بگيرى و بيايى توى خيابان! اين‏ها را گفت و از خانه بيرون رفت.
او كه رفت، من هم چادرم را به سر كشيدم، دست عباس و حسين را گرفتم و از خانه بيرون زدم. تمام شهر توى خيابان‏ها ريخته بودند. ما هم مثل بقيه مردم، آن شب تا صبح توى خيابان بوديم. تا دو روز بعد، از «غلام‏على» هيچ خبرى نداشتم. دست آخر، فرداى پيروزى انقلاب و سرنگونى حكومت شاهنشاهى بود كه به خانه برگشت و ما را از نگرانى درآورد
غلام‏على پيچك در درگيرى‏هاى مسلحانه مردم با نظاميان طاغوت در روزهاى 21 و 22 بهمن 57 شركت فعال داشت و در خلع سلاح مراكز نظامى رژيم در تهران، خصوصاً پادگان عشرت‏آباد، پايگاه نيروى هوايى و درگيرى‏هاى خونين خيابان تهران نو، نقش مؤثرى ايفا كرد.
به دنبال فروپاشى رژيم نامشروع شاهنشاهى و پيروزى انقلاب اسلامى مردم ايران، غلام‏على هم مثل ديگر جوان‏هاى مؤمن و انقلابى اين سرزمين، قيد پرداختن به خود را زد و سر از پاى نشناخته به طور كامل در اختيار انقلاب بود.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

پنج شنبه 11 اسفند 1390  10:20 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها