آخرین باری که ابراهیم مجروح شد در بیمارستان پارس تهران بستری شد و پزشکان 6 ماه به او استراحت داده بودند اما او فقط حدود 40 روز استراحت کرد و با عصا عازم منطقه شد، چون فرمانده گردان عمار یاسر لشکر 27 محمدرسولالله(ص) بود و احساس کرد باید در منطقه باشد. وقتی رزمندهها او را میبینند با قربانی کردن گوسفند از او استقبال میکنند
شهید ابراهیم اصفهانی در تاریخ 22 آبان سال 1341 در تهران چشم به جهان گشود .از همان اوان کودکی به قرآن و ائمه علاقه وافری داشت به طوریکه از هفت سالگی به طور مرتب به واجبات عمل می نمود و علاقه بخصوصی به خواندن قرآن با قرائت داشت.
دوران تحصیل را تا سال چهارم دبیرستان در تهران و سپس به قم رفت .در قم همراه درس حوزه درس دبیرستان را نیز می خواند و در همین دوران بود که شدیداً به تهذیب نفس پرداخت و بیشتر روزها را روزه بود بطوریکه یک سال و اندی بیمار شد و نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد و به همین علت در تهران بستری شدند تا اینکه بعد از بهبودی در سال 1359-1360 وارد سپاه شد ایشان علاقه شدیدی جهت حضور در جبهههای جنگ علیه باطل داشت
ایشان مسئول ستاد مرکزی سپاه پاسداران بود بخاطر همین با رفتنش به جبهه موافقت نمی شد و اصرارهایش با رفتن به جبهه کارگر نیافتاد تا اینکه ایشان بدون اینکه به ستاد اطلاع دهد به جبهه رفت و دیگر به ستاد مرکزی برنگشت و تا تاریخ شهادتش که حدود 4سال می شد در جبهه ماند و هر موقع به مرخصی می آمد جهت تمام شدن روزهای مرخصی روز شماری می کرد. در این مدت 2 بار زخمی شد و حماسه های بسیاری آفرید که گوشههایی از آن را در دفترچه خاطراتش میتوان دید بعد از سالها جنگ و ستیز در راه اسلام بالاخره در تاریخ 21/12/64 در عملیات والفجر8 منطقه عملیاتی اروند به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید «ابراهیم اصفهانی» فرمانده گردان عمار لشکر 27 به روایت پدرش
هاشم اصفهانی پدر شهید «ابراهیم اصفهانی» گفت : پسرم ابراهیم متولد سال 41 است. ما زمان تولد او در محله مالک اشتر ساکن بودیم. ابراهیم دوران ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذراند و برای گرفتن دیپلم و دروس طلبگی به قم رفت.
وقتی جنگ شروع شد ابراهیم درس را رها کرد و در سن 19 سالگی به عنوان پاسدار 6 ماه به لشکر 27 محمدرسولالله(ص) پیوست و با اصرار زیاد عازم منطقه شد. حدود 4 سال در جبهه حضور داشت و 2 بار مجروح شد.
پدر شهید اصفهانی بیان داشت: از خصوصیات ابراهیم این بود که هر وقت به مرخصی میآمد در اتاقی که در منزل درست کرده بود و وسایل و کتابهایش در آنجا قرار داشت، شبها با خدای خود راز و نیاز میکرد که در یکی از شبها من از صدای راز و نیاز او بیدار شدم. وقتی متوجه شد که با صدای نالههای او بیدار شدهام، خجالت زده شد و عذرخواهی کرد.
در این مدت 2 بار زخمی شد و حماسه های بسیاری آفرید که گوشههایی از آن را در دفترچه خاطراتش میتوان دید بعد از سالها جنگ و ستیز در راه اسلام بالاخره در تاریخ 21/12/64 در عملیات والفجر8 منطقه عملیاتی اروند به درجه رفیع شهادت نائل آمد
وی تصریح کرد: آخرین باری که ابراهیم مجروح شد در بیمارستان پارس تهران بستری شد و پزشکان 6 ماه به او استراحت داده بودند اما او فقط حدود 40 روز استراحت کرد و با عصا عازم منطقه شد، چون فرمانده گردان عمار یاسر لشکر 27 محمدرسولالله(ص) بود و احساس کرد باید در منطقه باشد. وقتی رزمندهها او را میبینند با قربانی کردن گوسفند از او استقبال میکنند.
اصفهانی اظهار داشت: ابراهیم هر وقت به مرخصی میآمد خیلی تعجیل میکرد و در هنگام رفتن خودش زمزمه میکرد:
الهی چو خوش باشد سفر کردن به سویت
با چشم دل نظر کردن به رویت
الهی اگر طردم کنی افسرده گردم
در این گلشن گلی پژمرده گردم
وی تصریح کرد: برای ابراهیم دختری را نامزد کرده بودیم و با ابراهیم هم دربارهاش صحبت کرده بودیم. ابراهیم به همسایه ما زنگ زد تا با ما احوالپرسی کند و من به او گفتم برای مراسم نامزدی بیاید؛ اما او پشت تلفن به من گفت : "ما اینجا یک مراسم عروسی داریم دعا کنید ما را بپذیرند، اگر پذیرفته شدیم که هیچ اما اگر نپذیرفتند من برمیگردم" من هم در جواب او گفتم : "به یک شرط دعا میکنم که توی این عروسی پذیرفته شوی که ما را هم آنجا بپذیرند". که بعداً متوجه شدم منظورش شهید شدن است و این تماس درست دو روز قبل از عملیات والفجر8 اتفاق افتاد.
پدر شهید اصفهانی بیان داشت: شب 21 بهمن 64 وقتی به مسجد حضرت اباالفضل (ع) در مهرآباد جنوبی رفتم دیدم که خادم و امام جماعت مسجد از آوردن شهید خبر میدهند. ده دقیقه بعد از آمدنم به خانه پیغام دادند که به مسجد بروم. وقتی به همراه مادرش به مسجد رفتیم متوجه شهادت ابراهیم شدیم. در روز 21 بهمن بدن فرزندم را تشییع و در قطعه 27 گلزار شهدا به خاک سپردند.
وی گفت: ابراهیم هر وقت به خواب من میآید، مثل همان موقعی است که به مرخصی میآمد و عجله داشت زود برگردد. او با همان لباس خاکی به خوابم میآید و خیلی سریع از نظرم دور میشود.
خاطره تلخی که از آن زمان به یاد دارم مربوط به یکی از عملیاتها در شلمچه میشد که از جمع 400 نفری که من آنها را از زیر قرآن عبور دادم، 250 نفر به شهادت رسیدند
اصفهانی تصریح کرد: بعداز شهادت ابراهیم دیگر طاقت نیاوردم و در سال 65 با اسرار زیاد به جبهه و همان گردان عمار یاسر که او فرماندهاش بود، رفتم و علیرغم اینکه قصد حضور در خط مقدم را داشتم در تدارکات گردان مشغول شدم. من تا سال 66 آنجا بودم و خاطره تلخی که از آن زمان به یاد دارم مربوط به یکی از عملیاتها در شلمچه میشد که از جمع 400 نفری که من آنها را از زیر قرآن عبور دادم، 250 نفر به شهادت رسیدند.
وی در خاتمه خاطر نشان کرد: این تعداد شهید برایم باورنکردنی بود به طوری که تا صبح در غم آنها گریه کردم در حالیکه در شهادت فرزندم هرگز گریه نکرده بودم و لباس مشکی نیز نپوشیدم. وقتی خبر شهادت ابراهیم را به ما دادند تنها جملهای که گفتم این بود که "خدایا شکرت، امانتی که به من دادی امانت خوبی بود".
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری : رها آرامی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع :
خبرگزاری فارس
وبلاگ یاران آسمانی