وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنیاش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازهام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که میگفت
شهید حبیبالله افتخاریان معروف به ابوعمار، درسال 1334 در شهرستان« بهشهر» متولد شد. در سن سه سالگی از محبت پدرمحروم گشت و سرپرستی او و خانواده اش را عمویش بر عهده گرفت. به دلیل شرایط مادی خانواده تحصیل در کلاس های شبانه و کار و تلاش روزانه را انتخاب کرد. پس از فراغت از تحصیل به خدمت سربازی رفت بعد از آن در اداره برق اصفهان مشغول کار شد و در عین حال به مبارزات سیاسی خود علیه رژیم پرداخت و به علت فشار عوامل شاه به کشور آلمان و بعد فرانسه مهاجرت کرد.
دوره نظامی را در کشور سوریه و لبنان گذراند و مدتی در فرانسه به محافظت از امام پرداخت.با پیروزی انقلاب اسلامی حفاظت و انتقال خانواده حضرت امام را از ترکیه به ایران به عهده گرفت و به ایران آمد . در ابتدای ورود به تشکیل سپاه و شکل دهی سازمان این نهاد مقدس پرداخت و در تشکیل سپاه اصفهان نقش ارزنده ای داشت. پس از آن به مازندران عزیمت نمود و با تشکیل پایگاههای سپاه به مبارزه علیه شورش گنبد و بندر ترکمن پرداخت و فرماندهی سپاه آن منطقه را بر عهده گرفت .با بازگشت آرامش به مناطق شمالی کشور او ویارانش به فکر بازسازی وآبادانی کشور افتادند اما این آرامش دیری نپایید . دشمنان مردم ایران این بار کردستان را برای اهداف شوم خود انتخاب کرده بودند تا با ایجاد شورش وغارت مردم آن دیار را به انقلاب اسلامی بدبین کنند.
![شهید حبیبالله افتخاریان](http://img.tebyan.net/big/1390/12/2341456022781352351671191432458142135255.jpg)
افتخاریان که به ابوعمار معروف بود به کردستان رفت تا به عنوان فرمانده سپاه مریوان و بانه جلوی اقدامات خرابکارانه ضد انقلاب ایستادگی کند. با حضور او وفرزندان ایران بزرگ از سراسر کشور عرصه بر مزدوران دشمنان مردم ایران تنگ شد وآنها چاره ای جز فرار از ایران نداشتند. هنوز کردستان ،سیستان وبلوچستان،خوزستان ومازندران در گیر جنگهای داخلی مردم با عوامل بیگانه و ضد انقلاب بودند که صدام حسین به نمایندگی از 36 کشور زورگو وقلدر به ایران حمله کرد تا انقلاب نوپای اسلامی را در ایران نابود سازد .آنها می خواستند با این کاردیگر کسی در دنیا جسارت زندگی آزاد وبا کرامت را نداشته باشد؛آنگونه که مردم ایران انتخاب کرده بودند.
جنگ شروع شده بود واو بی هیچ تردیدی عازم جبهه شد. از اولین روزهای شروع جنگ در شهریور ماه 1359 تا 19/12/1363که در جبهه حضور داشت از هیچ کوششی در جهت اقتدار واعتلای اسلام ناب محمدی وایران بزرگ دریغ نورزید.
مدتی فرماندهی تیپ 25 کربلا که بعد به لشگر ارتقاء یافت را بر عهده داشت.
*در زمان طفولیتش یکی از همسایه ها خواب میبیند حبیبالله با لباسی سفید در جلو ایستاده و عدهای روحانی پشت سرش نماز میخوانند. خواب را که به آیتالله کوهستانی عرضه داشتیم فرمود: «ایشان یک شخصیت والایی هستند و به مقامات بالایی میرسند» و دست نوازش بر سر این پسربچه با صفا کشید.
مادر گفت بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. ابوعمار گفت وضع کردستان ناجور است صدام و گروهکها خیلی بر مردم ظلم میکنند باید بروم و رفت. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنیاش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازهام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که میگفت؛ نوزادی روی تابوت و همدیگر را ندیدن دختر و پدر
*قبل از انقلاب فرمانده لشکر پادگان در دوره سربازیاش او را فرستاد که یک وسیلهای را بگیرد بیاورد. وقتی در راه متوجه شد شیشه مشروب الکلی است با غیض آن را زد زمین و خرد کرد. در قبال این عمل یک ماه جریمه و زندانی شد. مرخصیهایش را لغو کردند و با این که سرباز صفر نبود، سرش را تراشیدند و در زمستان نگهبانی سخت برایش بریدند. اما خوشحال بود که مرتکب کار حرام نشده است.
*هر وقت میآمد در جمع چهار خواهر و دو برادرش، سفارش میکرد بر نماز، قرآن، بر پرهیز از مال حرام، دروغ گفتن و صدقه دادن آداب نماز شب را مینوشت میداد به بچهها که از بر کنید و حتی نماز شب بخوانید.
*قبل از انقلاب دانشآموز بود. شبانه اعلامیههای امام را میآوردند در بالاخانه پشت بام، دو سه نفری تکثیر میکردند و روز پخش میکردند.
*ساواک که به خانوادهاش فشار آورد، حبیبالله خانه کوچکش را فروخت و به آلمان هجرت کرد تا هم درس بخواند و هم از مبارزه علیه رژیم دور نیفتد.
*امام که رفتند فرانسه به خدمتشان رسید و در زمینههای مختلف فعالیت داشت. یک روز که با سید احمد تنها در محضر ایشان بودند، چشم در چشم هم میدوختند میگفت یک حالت روحانی به من دست داد. امام از من پرسیدند: بچه کجا هستید؟ عرض کردم بهشهر مازندران. فرمودند چکاره هستی؟ گفتم دانشجو هستم. سوال کردم آقا به درسم بپردازم بهتر است یا در خدمت شما باشم؟ امام فرمود الان احتیاج انقلاب بر شما بیشتر است، در خدمت اسلام باشید بهتر است. عرض کردم می خواهم پاسدار شما باشم. فرمود پاسدار اسلام باشید و از آن روز تمام هستیاش شد خدمت به اسلام و انقلاب. آنقدر امین بود که امام آمد ایران ایشان را فرستادند خانواده امام را از خارج بیاورند.
*همیشه میگفت با وضو وارد منطقه شوید. با وضو وارد عملیات شوید. زحمتی که میکشید این جا فقط به خاطر رضای خدا باشد.
* از ماموریتها که برمیگشتیم یکی یکی برادر پیشمرگ کرد را میبوسید و خسته نباشید میگفت تا دلگرم شوند.
*هر روستایی که از ضد انقلاب پاکسازی میکردند اولین کاری که میکرد خدمت به مردم بود. همیشه هم عامل فعال و پیش قدم خود ابوعمار بود.
*پشتیبان گردان عملیات بود. اگر قبل از بچهها برای او جیره غذا میبردم می گفت: نه، اول خدمت تمام بچهها غذا بدهید، آخر بیایید بنشینیم کنار سفره با هم غذا بخوریم.
*دستور میداد برای تردد و انتقال آنها که میخواستند از مریوان بروند بیایند جلوی سپاه یک کامیون بنز 911 بیاید اثاثیه چند خانواده را منتقل کنند. حسابی با مشکلات وکمبودهای مردم همدردی میکرد.
شهید افتخاریان ،نفر اول از سمت راست
*مردم منطقه واقعا علاقه خاصی به ایشان داشتند.
*برادرش در منطقه شهید شده بود. سرپیکر شهید، او رامیبوسید و گفت: دیدار به روز قیامت. شهید را گذاشت و رفت سراغ بچههای دیگر.
*کاملا با رسم و رسوم این منطقه آشنا بود. قاضی بود، پیش نماز بود. سؤالات شرعی را پاسخ میداد. طرفین که مشکلی پیدا می کردند به او مراجعه میشد و میتوانست داوری و رفع اختلاف کند. شده بود محرم مسائل مردمی بومی منطقه.
*یک شم سیاسی داشت. وقتی صحبت می کرد هم خوش خلق بود، هم مرعوب میکرد و تحت تاثیر قرار میداد. نمازهایش به خصوص نماز شبش ترک نمیشد و از زیباترین صفات رفتاریاش بود. قرآن را با صورت زیبایی می خواند. دعای کمیل و زیارت عاشورا و توسلاتش به اهل بیت شنیدنی بود.
*در بحث وقتشناسی و به موقع سر قرار حاضر شدن خیلی حساس و دقیق بود. حتی قرارهای دور و با فاصله را طوری حرکت میکرد و برنامهاش را تنظیم میکرد که سر وقت حاضر باشد.
*ساختمان 12 طبقهای را که دولت سعودی بالایش چند بلندگوی بزرگ گذاشته بود تا با پخش صدای بلند قرآن شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل تظاهرات خنثی کنند.ابوعمار از روز قبل و از شب تا صبح زحمت کشیده و به هر طریقی بود بالا رفت و سیم بلندگوها را قطع کرد. با نصب بلندگوهای مناسب و قوی خودمان برنامههای راهپیمایی برائت از مشرکین انجام شد، نیروهای سعودی مبهوت مانده بود.
همیشه میگفت با وضو وارد منطقه شوید. با وضو وارد عملیات شوید. زحمتی که میکشید این جا فقط به خاطر رضای خدا باشد
*در فرودگاه جده، عمال سعودی کتابهای مفاتیح و حتی قرآن زائران ایرانی را توقیف و جمعآوری کردند. ابوعمار و یک رفیق چابکش مخفیانه و با زرنگی خاص کشیک ایستادند و هنگام حرکت وانتی که کتابها را میبرد ناگهان پشت آن سوار شدند. پس از طی مسافتی قبل از تخلیه کتابهای دعا پایین پریدند. امید و حاجی با غیرت، بسیاری از کتابها را برداشته و به کاروان برگرداندند و دعای کمیل با شکوهی هم برگزار کردند.
*یک بار که مهمان داشتیم نمازم دیر شده بود. آمدم گفتم من هنوز نماز نخواندهام. بالحن شیرینی گفت: «اِ، مگه میشود مادر شهید نمازش را اول وقت نخواند؟» این جریان پنج- شش سال قبل از شهادتش بود.
*از سفر حج که برگشت مدت کوتاهی گذشت تا به آرزوی دیرینهاش برسد. مشخص شد که دعای او در آن سفر معنوی چه خوب و چه زود مستجاب شده است. دوستانش نقل میکردند که خودش گفته بود من بعد از سفر حج به شهادت میرسم.
*جلوی ایوان بند پوتینهایش را بست و دست و پای مادرم را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. ابوعمار گفت وضع کردستان ناجور است صدام و گروهکها خیلی بر مردم ظلم میکنند باید بروم و رفت. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنیاش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازهام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که میگفت؛ نوزادی روی تابوت و همدیگر را ندیدن دختر و پدر.
*نوزده اسفند 63 روز رهایی عروج حبیبالله افتخاریان از عالم خاکی به ملکوت اعلا بود. در آن روز هم به جای عجله در رفتن به پناهگاه در صدد کمک به مردم وحشتزده مریوان بود که بمباران هوایی بعثیون تلاش و خدمتش را نیمه تمام گذاشت.
وصیت نامه شهید حبیب الله افتخاریان (ابو عمار) :
بسم رب الشهداء والصدیقین
((ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله امواتا بل احیاء و لکن لا تشعرون))
((به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان))
با سلام ودرود فراوان خدمت مهدی موعود(عج)و نایب بر حقش امام خمینی و با درود به امت شهیدپرور مان و با سلام ودرود به مادر ایثارگر و مهربانم ، وصیت می کنم که فرزند خود را در راه خدا قربانی نمایید و دین خود را از گردنتان ادا نمایید .
ای آنکه وصیت نامه ام را می خوانی بدان که از کودکی آرزوی بسیار داشته ام و آن هم تنها رسیدن به لقاءالله و جهاد فی سبیل الله بوده و هست.
دوست داشتم که در جنگ مانند حسین (ع)شهید شوم،هرچند که درآن زمان نبودم به ندای حسین لبیک بگویم اما اکنون هستم ،می توانم به ندای حسین لبیک بگویم و گفته ام وبه آرزوی خود نیز که شهادت است رسیدم و چون که باید زمینه ای برای شیفتگان الله فراهم کنیم تا بتوانیم از آن عبور نماییم . خواهران وبرادران مسلمانم قدر رهبر کبیر امامت امت را بدانید و روحانیون مبارز و همیشه در صحنه را حامی باشید،به نماز جمعه و جماعت و دعای کمیل وتوسل و...اهمیت دهید ،نماز شب را بپا دارید ،جبهه های نبرد حق علیه باطل را یاری کنید ،در جبهه ها شرکت کنید چون که امام واجب شرعی اعلام فرموده اند . خواهران حجاب خود را رعایت کنید ،که دشمن از همین حجاب شما می ترسد و بدن آنان به لرزه می افتد ،خواهرم حجاب تو از خون سرخ من افضل است ،از منافقین کوردل می خواهم که دست از این اعمال زشت وکثیف خود بردارند و به اسلام عزیز روی آورند.
و اینک پسر(فرزند اول شهید)، راه پرافتخار پدر را ادامه می دهد
![و اینک پسر(فرزند اول شهید)، راه پرافتخار پدر را ادامه می دهد](http://img.tebyan.net/big/1390/12/102222101381092515923577196655776225108.jpg)
والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته
((ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم))
((هرکس که دین خدا را یاری کند خدا نیز او را یاری می کند))
((انا لله وانا الیه راجعون))
((ما همه از خداییم و بازگشت همه ما به سوی اوست))
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
ما از عمرمان بهره ای به اسلام نداده ایم شاید این خون ثمره ای باشد برای اسلام عزیز و این خونها كه هدیه ات می كنیم ای خدای رحمان كرامت كن و پذیرایمان باش .
روحش شاد و یادش گرامی
فرآوری : رها آرامی
بخش فرهنگ پایداری تبیان
منابع :
سایت رزمندگان شمال
پایگاه بسیج شهید هاشمی نژاد
وبلاگ عملیات