بسم الله الرحمن الرحیم
ا لم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون .
مخاطب، رسول اکرم است.می فرماید آیا مشاهده نمی کنی -یعنی مشاهده می کنی و می بینی-که هر که در آسمانهاست و هر که در زمین است و هم مرغان در حالی که در آسمان بال گشاده و صف کشیده اند همه تسبیح گوی ذات اقدس الهی هستند. «کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون » و هر کدام از اینها به نماز خود(یا به خواندن و دعای خود)و به تسبیح خود آگاه است و خدا هم به آنچه آنها می کنند آگاه است.
آیاتی که در این چند جلسه تفسیر کردیم، از اول آیه نور تا اینجا، می بینیم همه ارائه صحنه های مختلف نور و ظلمت است، و البته ظلمت چیزی نیست جز همان بهره نگرفتن از نور، و فقط در مورد انسانهایی صادق است که از یکی از پرتوهایی که خدای متعال فرستاده است و انسان موظف و مکلف است که خود را به آن پرتو روشن کند[استفاده نکند.]ظلمت از آنجا پیدا می شود، یعنی انسان مکلف و موظف است که از پرتو نور وحی و نبوت، با کمک از نور فطرت خودش بهره گیری کند، و وقتی از این نورها استفاده نکند آنگاه انسان در ظلمت قرار می گیرد، و نور خدا سراسر هستی را فرا گرفته است: «الله نور السموات و الارض » سراسر هستی روشن به نور خداست و سراسر هستی آگاه از وجود خداوند است(چون در روشنایی است نه در تاریکی)و شناسای خالق و باری ء خودش است.
در این آیه مطلبی را ذکر می فرماید که این مطلب به عبارات مختلف در قرآن مجید آمده است.مطالب قرآن مجید همیشه از بشر جلوتر است، طبعا اینطور است، یعنی بشر باید کوشش کند خودش را به این حقایق برساند.انسان هرگز نباید انتظار داشته باشد که قرآن مطالب را همیشه در سطح معلومات ما بیان کند، چون معلومات قابل پیشروی و توسعه و تکامل است.یک کتاب بشری این طور است.یک نفر که می خواهد به نور قرآن مهتدی باشد باید گوشش به ندای قرآن باشد و ببیند از این حرفها چه در می آید.
تسبیح و تحمید موجودات
یکی از حرفهایی که قرآن روی آن تکیه کرده است مساله تسبیح موجودات و تحمید موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضی از بیانات خودش می گوید تمام ذرات وجود، خدا را تسبیح می کنند و حمد می کنند، یعنی طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز، خدا را تسبیح می کنند، ذرات هوا تسبیح گوی خدا هستند، هر ملکول از ملکولهای آب و هر ذره از ذرات اتمی و هر ذره کوچکتر از اتم خدا را تسبیح می کند.
حال ما اول باید ببینیم اصلا قرآن چنین حرفی را می زند یا نمی زند.ابتدا آیات را می خوانیم، بعد ببینیم بشر به حسب عقل و فهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به این منطق قرآن نزدیک کند.پس ما دو مرحله داریم:یکی اینکه آیا قرآن چنین مطلبی را بیان کرده یا نکرده است، دوم اینکه بشر در تلاش و تکاپوی خودش چقدر خود را به این حقیقت نزدیک کرده است.
قرآن این مطلب را با عبارات مختلف در جاهای مختلف گفته است.من مقداری را که در نظر دارم و حفظ هستم برایتان عرض می کنم.یکی در سوره بنی اسرائیل است که شاید از همه جا عام تر و صریح تر بیان فرموده است، می فرماید: «و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم » (۱) هیچ چیزی نیست ( «ان من شی ء» یعنی «ما من شی ء» )چیزی نیست مگر آنکه خدا را تسبیح می کند، تسبیح مقرون به حمد، ولی شما تسبیح آنها را نمی فهمید، یعنی نگو من گوشم را که پای این چوب یا درخت می گذارم نمی شنوم که او خدا را تسبیح می کند، همین طور ذرات بدن خودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهای پوست و گوشت و استخوان و خون من و هر مویی از موهای بدن من دائما در تسبیح حق تعالی است، در حالی که من نمی شنوم.قرآن می گوید بله، شما نمی شنوید، و بلکه «نمی فهمید» تعبیر می کند، نمی گوید «لا تسمعون » ، می گوید: «و لکن لا تفقهون » و میان ایندو فرق است.
اگر «لا تسمعون » باشد[یعنی]ممکن است ما بفهمیم چنین چیزی هست ولی نمی شنویم، مثل اینکه ما الآن می فهمیم که در این فضا امواج رادیویی از ایستگاههای مختلف رادیویی دنیا هست ولی نمی شنویم.اما قرآن می گوید «ولی این مطلب را نمی فهمید» ، نه تنها نمی شنوید، بلکه نمی فهمید، فهم نمی کنید، هنوز فهمتان کوتاه است.
فرق میان تسبیح و حمد
قبل از اینکه به آیات دیگر بپردازم، فرق میان «تسبیح » و «حمد» را عرض کنم که می فرماید: «الا یسبح بحمده » .چون تسبیح و حمد کار ماست اقلا بفهمیم وقتی در نماز می گوییم «سبحان ربی العظیم و بحمده » که خلاصه اش این است «تسبیح پروردگار عظیم می کنم و حمد پروردگار عظیم » یا می گوییم: «سبحان ربی الاعلی و بحمده » یعنی تسبیح می کنم پروردگار برتر را و حمد می کنم او را، «تسبیح می کنم » یعنی چه؟و «حمد می کنم » یعنی چه؟
ثنای خدا به دو شکل است:یکی تسبیح و دیگری تحمید.
تسبیح یعنی تنزیه، یعنی خدا را از آنچه که ذات او مبراست منزه کردن، و برتر دانستن او از آنچه که شان مخلوقین است، از آنچه که حاکی از نوعی نقص و ناتوانی و نارسایی است.اصلا کلمه «سبحان » معنایش این است که من او را تسبیح و تنزیه می کنم از اینکه به چشم دیده شود، با دست لمس شود، او را جسم بدانم و بگویم در جایی قرار گرفته است، او را محتاج و نیازمند بدانم به هر چیزی از جمله به عبادت خودم، خیر، او منزه است از نیاز و احتیاج، تنزیه می کنم او را از اینکه به او نسبت ظلم و ستم بدهم، برای او شریکی قائل باشم، او را مرکب و دارای اجزاء بدانم، بگویم از چه درست شده و از کجا آمده است.پس تسبیح یعنی یک سلسله چیزهایی را که من می فهمم که خدا از اینها برتر و بالاتر است، با کلمه «سبحان » از او نفی می کنم. ثنای الهی نظیر اقرار به توحید است که مجموع نفی و اثبات است، وقتی می گوییم «لا اله الا الله » نفی می کنیم معبودیت غیر را و اثبات می کنیم ذات او را.ثنای الهی هم همیشه نفی است و اثبات، نفی اش همین است:منزه است از...، ولی «حمد» توصیف پروردگار است به صفات اثباتی، او را ستایش می کنم که همه نعمتها از اوست، همه کمالات از اوست و به او بر می گردد، او به هر چیزی داناست: «بکل شی ء علیم » ، بر هر چیزی تواناست: «و هو علی کل شی ء قدیر» ، او سمیع است، او بصیر است، او حی است، او قیوم است، او ملک است، او مؤمن است، مهیمن است، عزیز است، جبار است، متکبر است (۲). این صفات اثباتی.پس ما با یک «سبحان ربی العظیم و بحمده » ، یا یک «سبحان ربی الاعلی و بحمده » یک دنیا نقص را به نظر می آوریم و می گوییم خدای ما از اینها منزه است، و یک سلسله کمالات را[به نظر می آوریم و می گوییم]خدای ما دارای چنین صفاتی است.در نماز وقتی سوره توحید را می خوانیم می گوییم: «قل هو الله احد، الله الصمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد» هم صفات اثباتی در آن است و هم صفات سلبی. بعد می گوییم: «کذلک الله ربی » چنان است پروردگار من، آن صفات کمالی اثباتی را دارد و من او را به آن صفات ستایش و حمد می کنم.نقصی در او نیست، اینکه فرزند داشته باشد، فرزند چیزی باشد، مثل و مانند داشته باشد، در او نیست «کذلک الله ربی » .
قرآن می گوید این کار تسبیح و تحمید که شما در این شعور ظاهری و انسانی تان باید آن را با تعلیمات انبیاء یاد بگیرید و با اراده و اختیار خودتان انجام دهید، تمام ذرات عالم وجود، خدا را تسبیح می کنند و حمد می کنند.این یک آیه از آیات قرآن[راجع به تسبیح و تحمید موجودات].
همچنین ما در قرآن پنج سوره داریم-بلکه با سوره «سبح اسم » به اعتباری شش سوره داریم-که با تسبیح شروع می شوند و اینها را «مسبحات » می گویند.سوره حدید این طور شروع می شود:
«سبح لله ما فی السموات و الارض » هر چه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می کند.
سوره حشر و سوره صف به این شکل شروع می شود: «سبح لله ما فی السموات و ما فی الارض » .در اینجا کلمه «ما» تکرار شده است.باز مفاد همان است:هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هر که-در زمین است خدا را تسبیح کرده است.
سوره جمعه و سوره تغابن[اینطور شروع می شوند:] «یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض و هو العزیز الحکیم » .
«سبح اسم » نیز امر به تسبیح است.
در این پنج سوره[فعل تسبیح را]در سه مورد به صورت ماضی و در دو مورد به صورت مضارع ذکر می کند ولی با کلمه «ما» :
«هر چه » در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می کند.اما قرآن می گوید[همه موجودات خدا را سجود می کنند]آن حقیقت سجود، که این سجود شما نماینده ای و نمایشگری از آن است.ما که سجود می کنیم عمل ما نمایشگر خضوع ماست.قرآن می گوید همه موجودات خدا را سجود می کنند، خورشید و ماه و ستاره هم خدا را سجود می کنند، ولی البته معلوم است مقصود این نیست که مثلا خورشید هم یک پیشانی دارد و پیشانی اش را روی خاک می گذارد، نه، این عمل شما که نمایشگر منتهای خضوع است (۳) برای این است که روحتان خضوع پیدا کند.پس ما یک چنین آیاتی در قرآن داریم که در آنها تعبیر «سبح » یا «یسبح » به کار رفته است.
بعضی آیات دیگر داریم که در آن آیات مطلب به شکل دیگری بیان شده است، مثلا بیان شده که جمادات یا نباتات و یا حیوانات با فلان مقام مقدس معنوی الهی در تسبیح و حمد خدا هماهنگی می کردند.قرآن در سوره مبارکه «ص » درباره داوود پیغمبر چنین می گوید: «و اذکر عبدنا داوود ذ الاید انه اواب » (۴) یاد کن بنده ما داوود نیرومند را، او بسیار بازگشت کننده به خدا بود، یعنی از غیر خدا بریده و به خدا پیوسته بود (۵).
بعد می گوید: «انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق، و الطیر محشوره کل له اواب » کوهها را مسخر کرده بود، هر صبحگاهان و شامگاهان که داوود خدای خودش را تسبیح می کرد، کوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبیح خدا می گفتند. این هم آیات دیگری به این مضمون.
از جمله[آیات مذکور]همین آیات[سوره نور است]که باز نظیرش در قرآن هست.در اینجا مخاطب شخص پیغمبر اکرم است، می فرماید: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض » آیا ندیدی (۶) ؟ «هر که در زمین است » را هم اختصاص به مؤمنین نمی دهد:
ای پیغمبر!آیا تسبیح مرغان را در حالی که در اوج آسمان صف کشیده اند ندیدی؟ بالاتر اینکه بعد می گوید: «کل قد علم صلاته و تسبیحه » هر کدام از اینها-کوهها، درختها، مرغها، انسانها و هر موجودی که تسبیح می کند-به تسبیح خود آگاه است، به نماز خود آگاه است.عجیب این است که این امر را تعبیر به «نماز» می کند.
گفتیم یک جا تعبیر به «تسبیح » و «حمد» می کند و یک جا تعبیر به «سجود» می کند، اینجا اصلا تعبیر به «صلاه » کرده است، گو اینکه بعضی مفسرین گفته اند مقصود از «صلاه » دعاست ولی همان نماز است، روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبیر به «صلاه » کرده است:اینها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خدای آنها هم به کار آنها آگاه است.
بنابراین ما چنین آیاتی در قرآن داریم و نباید اول برویم ببینیم که آیا می توانیم معنی بکنیم که مقصود از مثلا تسبیح چیست.
نه، قرآن چنین مطلبی می گوید که تمام ذرات عالم هستی خدا را تسبیح می کنند و حمد می کنند، و به ما هم می گوید:ولی شما ای مردم فهم نمی کنید اما چنین چیزی وجود دارد. البته خدا هم که این مطلب را بیان کرده نخواسته یک معمایی را که هیچ وقت بشر به هیچ شکل آن را حل نمی کند بیان کرده باشد، قرآن این را می گوید برای اینکه ما تلاش کنیم تا به این حقیقت برسیم و این حقیقت را به اندازه ظرفیت خودمان کشف کنیم.
گفتیم مرحله دوم این است که ببینیم تلاشی که افراد بشر بعد از این راهنمایی قرآن، در این راه کرده اند چه بوده و در واقع این آیات را چگونه خواسته اند تفسیر کنند.این سلسله آیات در قرآن مجموعا دو گونه تفسیر شده است که ما می توانیم این دو گونه را «حکیمانه » و «عارفانه » بنامیم.بعضی این آیات را حکیمانه تفسیر کرده اند و گفته اند مقصود قرآن از اینکه می گوید هر چیزی خدا را تسبیح می کند و حمد می کند، تسبیح «تکوینی » و به «زبان حال » است.ما یک «زبان حال » داریم و یک «زبان قال » .زبان حال این است که یک موجودی مثلا یک انسان حالتی پیدا می کند که با اینکه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف می زند.مثلا شما دو نفر در خیابان ایستاده اید و با همدیگر صحبت می کنید، یک وقت شخص مفلوکی با یک قیافه ژنده ای می آید در مقابل شما دو نفر می ایستد و گردنش را کج می کند، حالتش نشان می دهد که [می گوید]من نیازمندم، به من کمک کنید.این را «زبان حال »
می گویند.ولی یک وقت کسی می آید به زبان می آورد که کمکی به من بکنید، این می شود «زبان قال » .بنابراین خیلی اوقات حالت بیرون انسان از ضمیر انسان خبر می دهد، چنانکه می گویند «رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر» .چگونه خبر می دهد؟حرف که نمی زند، دلالت می کند.انسان خیلی حرفها را به زبان بی زبانی می زند.شاید افراد انسان با یکدیگر که برخورد می کنند بیش از مقداری که با زبان ظاهر با هم حرف می زنند، به زبان بی زبانی با همدیگر حرف می زنند و خودشان را به یکدیگر معرفی می کنند.
من در یکی از کتابهایم(مساله حجاب)نوشته ام که بعضی از لباسها و بعضی از ژستها زبان دار است.آدمی که وقتی راه می رود بادی به غبغب می اندازد، صدایش را کلفت می کند و پایش را محکم به زمین می کوبد در واقع می خواهد به دیگران بگوید:دور باش، از من بترس.همچنین یک زن دو جور لباس می پوشد:یک وقت طوری لباس می پوشد و در خیابانها راه می رود که خود وضعش داد می زند و می گوید که من عفیفم، کسی را نرسد که طمع به من بدوزد، اصلا خود ژست و خود لباس می گوید من چنینم و طبعا افرادی هم که دنبال شکاری می روند و می خواهند ببینند کسی اهلش هست یا نه، سراغ آنها نمی روند (۷) ، و یک وقت نقطه مقابل آن است:همان طور که آن شخص طوری لباس می پوشد که می گوید از من بترس، یک زن هم ممکن است طوری لباس بپوشد که می گوید بیا دنبال من، با زبان خودش حرف نمی زند ولی ژستش همه را دعوت می کند که بیا سراغ من و مرا تعقیب کن، من اینکاره هستم.این را می گویند «زبان حال » .از مطلب خیلی خارج شدیم.
حال بعضی گفته اند اینکه قرآن می گوید همه چیز خدا را تسبیح می کند و حمد می کند، مقصود به زبان حال است، چون همه اینها مخلوق خدا هستند و «مخلوق » خاصیتش این است که یک جنبه نقص دارد و یک جنبه کمال، جنبه نقص لازمه مخلوقیت است و جنبه کمال[از ناحیه خالق]، هر چه نقص دارد از ذات خودش است و هر چه کمال دارد از خالقش(هر چه کمال در موجودات عالم می بینید از او بدانید)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصیف و حمد می کند، به زبان بی زبانی می گوید: «بارک الله به آنکه مرا آفرید» ، تسبیحش هم این است که می گوید اگر نقصی در من می بینی، این نقص لازمه ذات من است، او از این نقص منزه است.
البته در اینکه هر مخلوقی به زبان حال حامد و مسبح خالق خودش هست شکی نیست، حرف درستی است، مخلوقات به زبان تکوین، خدا را تسبیح و حمد می کنند، و هر اثری حمد گو و تسبیح گوی مؤثر خودش است.گلستان سعدی هم سعدی را حمد می کند، یعنی به زبان حال می گوید بارک الله به آنکه چنین اثر فوق العاده ای را ایجاد کرده، اگر نقصی هم در یک جا باشد می گوید عالم الفاظ است و بیش از این دیگر نمی توانسته.ولی آیا قرآن که می گوید: «ان من شی ء الا یسبح بحمده » نظرش به همین است؟
تفسیر دوم-که من آن را به تفسیر «عارفانه » تعبیر می کنم می گوید حرف شما درست است که موجودات به زبان حال مسبح و حامد پروردگارند، ولی قرآن بالاتر از این را می گوید، چون در ادامه آیه می فرماید: «و لکن لا تفقهون تسبیحهم » ولی این تسبیح را شما نمی فهمید.تسبیح به زبان حال را همه می فهمند.بعلاوه قرآن می گوید «هیچ چیزی نیست مگر...» یعنی همه اشیاء را می گوید نه تنها عاقلها و ذی شعورها را، ولی ضمیر را آنچنان بر می گرداند که گویی همه موجودات عالم عاقلند و شاعر، چون می گوید: «و لکن لا تفقهون تسبیحهم » . «هم » در زبان عرب ضمیری است که برای اشخاص می آورند نه برای اشیاء، و قرآن با اینکه سخنش درباره اشیاء است ضمیر را ضمیر اشخاص آورده، یعنی می خواهد بگوید که همه اشیاء از یک نظر اشخاصند[و شعور دارند]، و در همین آیه ای که خواندیم «مرغان » را هم اضافه کرده، اگر «مرغان » نمی بود می گفتیم قرآن می گوید «کسانی که در آسمان و زمین هستند» ، کسانی که در آسمان اند یعنی ملائکه و کسانی که در زمین اند یعنی انسانها، مقصود از انسانها هم انسانهای مؤمن است «کل قد علم صلاته و تسبیحه » همه اینها به نماز و تسبیح خودشان آگاهند، می گفتیم این دیگر مانعی ندارد، انسانها و ملائکه به تسبیح خودشان آگاهند.ولی می گوید «...و مرغان » ، مرغان را هم داخل کرده است، مرغ که مسلم شعور انسان و شعور ملائکه را ندارد، پس معلوم می شود در عالم مرغان هم یک حسابی هست که ما وارد نیستیم و نمی دانیم.
گفتیم تفسیر اول تفسیر حکیمانه است.حکیم ابو نصر فارابی که یکی از حکمای بسیار بزرگ جهان اسلام است عبارت خیلی شیرینی-ظاهرا در کتاب فصوص-دارد.او همین مطلب را ولی بیشتر با موضوع «زبان حال » بیان کرده است، می گوید: «صلت السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه » آسمان که گردش می کند، با گردش خود به درگاه الهی نماز می برد.گردش آسمان نماز آسمان است.زمین که تکان می خورد، تکان خوردن زمین نماز زمین است.باران که می ریزد، ریزش باران نماز باران است، چون روح و حقیقت نماز چیزی جز تسلیم بودن در مقابل امر حق و خالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت کردن نیست.می گوید آسمان که می گردد و زمین که تکان می خورد و باران که می ریزد همه اینها امر پروردگارشان را اطاعت می کنند، نماز آنها همین است.
ولی مولوی که مرد عارفی است و مسائل را عارفانه تفسیر می کند این طور نمی گوید، می گوید انسانهای عادی[تسبیح و تحمید موجودات را]نمی فهمند، واقعا موجودات جهان خدای خودشان را می فهمند و درک می کنند و می شناسند و تسبیح و حمد می کنند، و این را مکرر و در جاهای متعدد گفته است، اشعار معروفی است که مرحوم حاج شیخ عباس قمی هم در مفاتیح نقل کرده است، می گوید:
جمله ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
چون شما سوی جمادی می روید محرم جان خدادان کی شوید
در جای دیگر شعرهای خیلی عالی ای دارد که متاسفانه همه آن را حفظ نیستم، می گوید:
معنی «الله » گفت آن سیبویه یولهون فی الحوائج هم لدیه
«الله » یعنی موجودی که همه موجودات نیاز خودشان را به درگاه او می برند.بعد می گوید خاک چنین، باد چنین، هوا چنین، دریا چنین و صحرا چنین[و به این شکل نیاز خود را به درگاه او می برند.]
بلکه جمله ماهیان در موجها×جمله پرندگان در اوجها و خلاصه می گوید ذره ای در عالم نیست الا اینکه اینطور است. حال آنها که می گویند واقعا غلغله ای از تسبیح موجودات در ذرات عالم هست مقصودشان چیست؟آیا مقصودشان این است که در همین فضا الآن صدا پراکنده است-همین طور که امواج رادیو هست-ولی ما نمی شنویم؟نه، مقصودشان این است که هر موجودی و هر ذره ای که در این عالم هست دو وجهه و دو رو دارد، یک رو به این جهان دارد که در این رو مرده است، و یک رو به جهان دیگر دارد، یک وجهه ملکوتی دارد که در آن رو و در آن وجهه هر موجودی زنده و شاعر است. می گویند مثلا چوبی که شما می بینید، همه حقیقت آن را درک نمی کنید.عمیق ترین علوم بشر، آنجا که علم بشر به عمق اتمها هم راه پیدا می کند، یک روی این موجود را درک می کند و آن «وجهه ملکی » این موجود است، همین موجود یک «وجهه ملکوتی » دارد که از دست حس و علم ظاهر بشر خارج است.انسان باید اهل دل و اهل معنا و اهل حقیقت بشود تا آن روی موجودات را هم درک کند.وقتی آن روی موجودات را درک کرد می بیند موجودات چگونه در آن رو همه دراک و هوشیار و عالم و مسبح و حامدند.داوود که کوهها و مرغها با او تسبیح می گفتند، نه این است که اگر ما کنار داوود بودیم صدای کوهها را می شنیدیم، مردم دیگر بودند و نمی شنیدند.داوود گوش دیگری داشت که به باطن و ملکوت اشیاء راه پیدا کرده بود و صدای ملکوت آنها را می شنید.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم می شنویم، و خیال نکنید که این یک مطلب به اصطلاح دوری است و فقط پیغمبری باید باشد، نه، لزومی ندارد حتی پیغمبر باشد.
شنیده اید که سنگریزه در کف مبارک پیغمبر اکرم تسبیح گفت.از جمله معجزات پیغمبر اکرم این بود که مشتی سنگریزه را به دست گرفتند و مردم دیدند سنگریزه ها. در مشت پیغمبر تسبیح خدا می گویند.در اینجا معجزه پیغمبر این نبود که سنگریزه را به تسبیح در آوردند، معجزه پیغمبر این بود که گوش افراد را باز کردند و آنها صدای سنگریزه را شنیدند.آن سنگریزه همیشه تسبیح می گفت، معجزه پیغمبر در شنواندن این صدا به آن گوشها بود نه در به صدا در آوردن آن سنگریزه ها.
حال من برای اینکه نشان دهم که این امور خیلی هم فوق العاده نیست یک نمونه نزدیک از کسی که خیلی مورد اعتماد و ایمان همه شما و ماست عرض می کنم.
داستان مرحوم حاج شیخ عباس قمی در وادی السلام
همین مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)که مرد بسیار با تقوایی بوده (۸) ، این داستان را در قم بالای منبر نقل کرده بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقلید زنده حاضر که پای منبرش بوده اند شنیدم، یکی آیت الله گلپایگانی است، ایشان گفتند من خودم پای منبرش بودم، گفت من در جوانی که حالم خوب بود -ولی حالا چنین نیستم-یک وقتی که حالی داشتم، رفتم به زیارت وادی السلام یک وقت احساس کردم که یک صدای مهیبی از آن دور دستها می آید، درست مثل اینکه شتری را بخواهند داغ کنند و این شتر نعره بکشد.ولی هر چه اطرافم را نگاه کردم شتری ندیدم اما صدای نعره، عجیب می آمد.وادی السلام خلوت بود.
در این بین متوجه شدم که در آن سر وادی السلام چند نفر حرکت می کنند.گفتم شاید اینها دارند شتر داغ می کنند.همین طور آرام آرام راه افتادم و به طرف آنها رفتم.دیدم بله، صدا از همان جا می آید ولی وقتی که رسیدم دیدم آنجا شتری نیست، میتی را آورده اند و می خواهند دفن کنند و این صدا صدای همین میت است و من به این شدت می شنوم و اینها نمی شنوند، من از آن سر وادی السلام این صدا را می شنیدم، خیال می کردم شتر داغ می کنند، حالا هم آمده ام اینجا و می شنوم، ولی اینها نمی شنوند.
حال خیال نکنید هر آواز و هر صدایی که در عالم باشد همه می شنوند.آن صدا، صدای دیگری است و آن گوش هم باید گوش دیگری باشد.
داستان شیخ بهایی در تخت فولاد اصفهان
مجلسی اول-پدر مرحوم مجلسی معروف-که او هم مرد بسیار جلیل القدر و عالم و متقی و فوق العاده ای بوده و از شاگردان شیخ بهایی است نقل می کند که شش ماه قبل از وفات شیخ بهایی، روزی ما در خدمت ایشان به زیارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان -که قبر بابا رکن الدین در آن بوده است و شاید هنوز هم باشدرفتیم.یک وقت دیدم ایشان رو کرد به ما و گفت شما چیزی نشنیدید؟گفتم نه.دیگر سکوت کرد و حرفی نزد، راه افتاد و آمد.از آن روز ما دیدیم حال شیخ تغییر کرده، بیشتر به خود پرداخته، حال توبه و انابه پیدا کرده و یک حال دیگری غیر از حال سابق دارد.
همه ما شاگردها حدس زدیم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد.ایشان می گوید من از سایر شاگردها جسورتر بودم.قرار شد من از ایشان بپرسم که منشا این تغییر الت شما چیست؟رفتم از ایشان پرسیدم، ایشان گفت من آن روز وقتی از کنار قبر عبور می کردیم این صدا را از قبر شنیدم که «شیخ در فکر خود باش، مرگت نزدیک است، چرا به خودت نمی آیی؟» و شش ماه بعد مرد.
حال می بینید که از یک گروه، یک صدا را یکی می شنود و دیگری نمی شنود.
عالم ما عمیق تر و پیچیده تر و رشته دارتر از این حرفهاست که وقتی قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبیح می کنند، بگویید من که گوشم را می گذارم نمی شنوم!و چرا در لابراتوارها هر چه تجزیه کرده اند، این صدا را نشنیده اند؟!این حرفها از روی نادانی است، حقیقت چیز دیگری است.
پیغمبر اکرم فرمود اول بار که در کوه حرا به من وحی نازل شد و جبرئیل نازل گردید آیات اول سوره «اقرا» را آورد:
اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم .
[رسول اکرم]یکمرتبه احساس کرد که گویا همه جهان دگرگون شده، حرکت کرد و به طرف منزل آمد.فرمود قدم به قدم که بر می داشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را می دیدم که به من سلام می کنند و با من حرف می زنند.
اصلا معنی «الله نور السموات و الارض » همین است. کجاست که در آنجا نور خدا نباشد، و مگر می شود نور خدا در جایی باشد و آگاهی و شعور و ادراک در آنجا نباشد؟ البته هر موجودی ادراک و شعور و آگاهی اش به آن درجه وجودی خودش بستگی دارد.
بنابراین وقتی که ما می گوییم جمادات حیات ندارند راست می گوییم، نمی خواهیم بگوییم جمادات حیات دارند به آن معنا که نباتات حیات دارند، نه، نباتات حیاتی دارند، حیوانات حیات عالی تری دارند و انسان حیات عالی تر و کاملتری دارد در این رو، و در این رو جمادات هیچ حیاتی ندارند، ولی در آن روی دیگر جمادات هم دارای نوعی حیات و بینش و دانش و آگاهی هستند و این حقیقتی است که قرآن به ما آموخته است:
الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه .
عرض کردم راجع به این «الم تر» بعضی گفته اند یعنی «الم تعلم » آیا نمی دانی؟که منظورشان این بوده که تسبیح را به زبان حال بدانند، ولی مرحوم فیض در تفسیر صافی (۹) از یک مرد بزرگی نقل می کند که در اینجا مخاطب شخص پیغمبر است، به پیغمبر می گوید:
«آیا شهود نکردی؟» یعنی تو که اینها را به شهود درک کردی.
«الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض » [آیا شهود نکردی که]خدا را تسبیح می کند هر که در آسمانهاست و هر که در زمین است.در اینجا چون «هر که » (من) فرموده است، بعضی گفته اند این آیه عمومیت ندارد، خصوص ملائکه را در آسمانها و انسان را در زمین شامل می شود، ولی عده دیگری می گویند نه، «من »
در اینجا با «ما» در جای دیگر فرق نمی کند چون فعلی را به اینها نسبت می دهد که از نوع[افعال مخصوص] «ذوی العقول » است.
اینکه کلمه «من » را به کار برده، نمی خواهد بگوید آنها[که خدا را تسبیح می کنند] انسان اند یا فرشته، ولی چون کاری که می کنند شبیه کار انسان است آنها را «کس » خوانده است نه «چیز» :آیا نمی بینی که خداوند را تسبیح می کند هر کس در آسمان است و هر کس در زمین است و هم مرغان در حالی که صف کشیده اند؟
«کل قد علم صلاته و تسبیحه »
این جمله را هم دو جور تفسیر کرده اند:بعضی گفته اند خدا از نماز همه اینها و تسبیح همه اینها آگاه است، ولی نظر بهتر-که قرینه اش هم آیه بعد است چون آن مطلب را در جمله بعد بیان کرده است-این است که خود اینها به نماز خودشان و به تسبیح خودشان آگاهند. «کل قد علم صلاته و تسبیحه و الله علیم بما یفعلون »
اینها به کار خودشان آگاهند و خدای متعال به تمام کارهای اینها آگاه است.و صلی الله علی محمد و اله الطاهرین.
______________________________
۱- اسراء/۴۴.
۲- حشر/۳۲-۳۴.
۳- البته نمایشگر خیلی ظاهری:آدمی که نماز می خواند و فکرش صد جای دیگر کار می کند، و لو آنکه سرش را هم روی خاک بگذارد، ظاهر بدنش نمایشگر خضوع کامل هست اما روحش خضوع ندارد.
۴- ص/۱۷.
۵- داوود از پیغمبران بنی اسرائیل است.یهود به داوود و سلیمان رنگ یهودیگری داده اند و اینها را پادشاهان دنیایی و-العیاذ بالله-شهوت پرست معرفی کرده اند، ولی قرآن اینها را به آن مقامی که شایسته است توصیف کرده.
۶- بعضی مفسرین «ا لم تر» را «ا لم تعلم » معنی کرده اند و خواسته اند آن را به غیر پیغمبر تعمیم بدهند، ولی بعضی دیگر می گویند: «ا لم تر» همان «ا لم تر» است و مخاطب هم همان شخص پیغمبر است.
۷- قرآن در آن آیه کریمه در سوره احزاب می فرماید:
یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نسآء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین .(احزاب/۵۹)
منظورم این جمله است: «ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین » .
در شان نزول این آیه ذکر کرده اند و خلاصه مطلب هم آنطور که استنباط کرده ایم این است که طوری لباس بپوشند که آدمهای هرزه مشتری خودشان را بشناسند، یعنی به نحو لباس پوشیدن زنان آماده برای شکار لباس نپوشند.
۸- ما دوره ایشان را درک نکردیم به این معنا که تا ایشان در مشهد بودند ما بچه و کوچک بودیم و وقتی هم که ایشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبودیم.وقتی ما به قم رفتیم ایشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولی نکشید که در گذشتند و شرف [ملاقات و مصاحبت ایشان]نصیب ما نشد، ولی از هر کس که با این مرد بزرگ بوده ست شنیدیم، این مرد را به عنوان مجسمه ای از تقوا و خدا ترسی و خدا شناسی شناخته بود.افراد شکاک بدبین-که چنین اشخاصی را من دیده ام که اینها به اصطلاح به فلک ایمان پیدا نمی کنند، به همه مردم بدبین هستند و هر آدم عادلی را که بگویید، به او بدبینی دارند-به حاج شیخ عباس که می رسیدند می گفتند:نه، او آدم خوبی است.یک چنین آدمی بود.
منبع:http://www.sibtayn.com