براي حسود نمي توان کاري کرد
در روزگاران قديم ، سرهنگ زاده اي زيرک و دانا زندگي مي کرد که صاحب کمال و هنرمند بود . پادشاه که از زيرکي و کمال او آگاهي داشت ، او را به مقام مهمي گمارد . اين سرهنگ زاده از صفتهاي خوب و پسنديده برخوردار بود و با عقل و هوش فراوان خود ، در هر کاري موفق مي شد . پادشاه و اطرافيانش ، آينده روشني را براي او پيش بيني مي کردند . اين مرد جوان با همه به نيکي و احترام رفتار مي کرد و همه را دوست داشت . براي همين اطرافيانش نيز او را دوست داشتند و به او احترام مي گذاشتند . اما در اين ميان ، افراد حسودي نيز بودند که او را دوست نداشتند و به او حسادت مي کردند . برخي از اين افراد حسود همواره به دنبال فرصتي بودند تا مانع پيشرفت و ترقي او شوند .
همکاران حسود اين مرد جوان ، بسيار انديشيدند و فکرهايشان را روي هم گذاشتند تا چاره اي بيابند و او را از چشم پادشاه بيندازند و نزد همه خوار و حقير کنند . اين دشمنان حسود که در دل ، آرزوي مرگ اين جوان را مي پروراندند ، بالاخره چاره اي انديشيدند و تهمتي سنگين به او بستند و او را به خيانتي متهم کردند . غافل از اينکه اين تهمتها ، کاري از پيش نمي برد و آنها رسوا خواهند شد . چرا که اين جوان نزد پادشاه عزيز و قابل اعتماد بود و هيج تهمتي را درباره او نمي پذيرفت . دشمنان حسود چند بار به حضور پادشاه رسيدند و شروع به بدگويي از او کردند و تهمتي را که به او بسته بودند ، به گوش پادشاه رساندند . اما پادشاه توجهي نکرد . مدتي گذشت . پادشاه ديد که اين دشمني ها پاياني ندارد . پس تصميم گرفت که سرهنگ زاده را احضار کند تا از علت دشمني هاي حسودان آگاه شود و نظرش را درباره خيانتي که وي را به آن متهم کرده بودند ، بپرسد .
يک روز پادشاه مرد جوان را احضار کرد و از او پرسيد که دليل اين همه دشمني آنان در حق تو ، چيست ؟
سرهنگ زاده کمي به فکر فرو رفت و سپس با ناراحتي گفت : " من با همه اطرافيانم و تمام کساني که با آنها کار مي کنم ، به نيکويي رفتار مي کنم و هر کسي را به نوعي از خودم راضي نگه مي دارم . هر کسي که اندکي عدل و انصاف داشته باشد ، مي داند که اين تهمتهاي ناروا به من نمي چسبد . من با عقل و دانش و هوشم توانسته ام هر کسي را با خود دوست و همراه سازم ، الا افراد حسود / که آنها هم با هيچ چيز غير از زوال و نابودي من راضي نمي شوند . آنها از اينکه مي بينند من روز به روز از پله هاي پيشرفت و ترقي بالا مي روم و به درجه اي عالي تر و بالاتر مي رسم ، تلاش مي کنند که مانع من شوند . بعضي از حسودان به اين اندازه که مقام و موقعيت و نعمتهاي خود را از دست بدهم ، حسادت مي کنند . اما بعضي ديگر ، حسادت را از حد گذرانده اند و دشمن من شده اند . اين عده ، خواهان مرگ و نابودي من هستند . نمي دانم با اين گروه چه کنم ؟ من با عقل و دانشي که دارم ، قادر به انجام هر کاري هستم ، جز به راه آوردن حسودان / و پاک کردن لکه سياه حسادت از قلبهاي آنان /
پادشاه پس از شنيدن سخنان جوان دانا ، گفت : " آري براي فرد حسود کاري نمي توان کرد . نشنيده اي که بزرگان گفته اند : حسود بيش از اينکه ديگران را آزار دهد ، خود عذاب مي کشد .
پندها:
حسادت احساسي است كه بيش از همه خود شخص را آزار مي دهد. اكثر افراد حسود فكر مي كنند كه حق آنان ضايع شده و آنها كمتر از ديگري به حقشان رسيده اند . حسوداني كه مي پذيرند ديگري حقش بوده كه بيشتر بهره ببرد ، رنج بيشتري مي كشند . اين حسودان سعي مي كنند با يك رفتار خشونت آميز به فرد مورد حسادتشان حمله كنند . يعني آنها با تمام قوا عملي انجام مي دهند كه طرف مقابل از امكانات بهتري كه دارد لذت نبرده و به اين وسيله هر آنچه باعث يادآوري عدم موفقيت او مي شود نابود مي كنند . اين افراد،محبوب ديگران نيستند.
حسادت در مرحله نابود كننده آن بسيار خطرناك است و آن را نبايد ساده گرفت ، در هر جامعه و در هر گروه اجتماعي بهتر است انسان سعي كند افراد حسود را آرام كند و با آنها به طريقي كنار بيايد . يا حداقل سعي كند با آنها مواجه نشود . ولي متأسفانه اين روش در بسياري از موارد مانند فاميل و همكار امكان پذير نيست . بنابراين شخص مورد حسادت بايد سعي كند از آنچه كه دارد مقداري به ديگري ببخشد و تا حدودي باعث آرامش نسبي و كاهش خشونت او گردد و يا با گفتن مشكلات خود ، آتش درون قلب حسود را كمتر كند.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (بگو در زمین بگردید و بنگرید خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده است، سپس خداوند به همین گونه، جهان را ایجاد می کند خداوند یقیناً بر هر چیز تواناست) /عنکبوت20