آیت الله تهرانی: "خون" ابزار انقلابی امام حسین(ع) برای معرفی چهره باطنی امویان
آیت الله تهرانی: "خون" ابزار انقلابی امام حسین(ع) برای معرفی چهره باطنی امویان
|
آیت الله مجتبی تهرانی با اشاره به حدیث پیامبر(ص) که خلافت بر آل ابوسفیان حرام است، ابزار انقلاب امام حسین(ع) را «خون و شهادت» برای معرفی چهره باطنی امویان بیان کرد و اسلام آوردن بنی امیه را از سر ناچاری دانست.
|
منبع خبر: www.mojtabatehrani.ir |
متن بیانات حضرت آیت الله مجتبی نهرانی به شرح ذیل است:
اعوذ بالله من الشیطان الرّجیم؛ بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
«الاسلام بدؤه محمدیٌّ و بقاؤه حسینیٌّ»
* مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود که عرض کردیم این قیام هدفمند و همچنین صحیفهای از دروس برای ابنای بشر در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. بالأخره گفتیم که این حرکت و قیام عجولانه نبود، این طور نبود که حساب نشده باشد یا در محاسبه اشتباه شده باشد، بلکه بسیار حساب شده بود. بحث ما به اینجا رسید که هر قیام و حرکتی دو رکن دارد؛ رهبری و حضور حد اکثری مردم در صحنه و این بر محور سه زمینه است؛ اعتماد مردم به رهبر قیام، همسو بودن هدف رهبری با هدف مردمی که اکثریّتشان در صحنه حاضر شدند و همسو بودن نظر رهبری و مردم نسبت به فساد نظام موجود، یعنی هم رهبری و هم مردم آن نظام را فاسد بدانند.
جلسه گذشته بحث ما به اینجا رسید که در آن موقع، مردم در رابطه با حرکت امام حسین، سه دسته بودند؛ یک دسته کسانی که به امام حسین اعتقاد و اعتماد داشتند، او را بر حق و سزاوار رهبری میدانستند. اینها تا آخر نسبت به همین نظریهای که داشتند پایدار ماندند. البته اینها همان عدّه قلیل و کمی بودند که با حسین(علیهالسلام) در صحرای کربلا شهید شدند.
دسته دیگر کسانی بودند که با اینها همعقیده بودند، ولی از نظر عملی به خاطر جهات مادی دنیوی مثل تهدید، تطمیع و تحمیق پایدار نبودند که یا کناره گرفتند و یا با نظام حاکم فاسد همسو شدند. البته همسو شدنشان نه از باب اعتقاد به آن بود؛ اصلاً نه به معاویه اعتقاد داشتند و نه به یزید، بلکه به امام حسین اعتقاد داشتند، ولی دیدند اگر بخواهند پای او بایستند، زندگی دنیاییشان به هم خواهد خورد. آنها برای حفظ دنیایشان یا اینکه از یاری حضرت صرف نظر کردند و یا با دشمن همسو شدند. آنهایی که طمعشان بیشتر بود یا نسبت به تهدیدات ترسوتر بودند، با تشکیلات فاسد حکومت همکاری کردند. این گروه دوم بعداً پشیمان شدند که تشکیلات توّابین و امثال اینها را پیش آوردند.
این دو گروهی که گفتیم مربوط به عراقیها، بصرهای ها و کوفیها و امثال اینها بود. امّا گروه سوم، شامیان بودند. اینها به امام حسین اعتقاد نداشتند، بلکه به معاویه اعتقاد داشتند و با او همسو بودند. اینها بینششان نسبت به نظام اسلام و رهبری اسلام را از دستگاه حکومتی گرفته بودند. یعنی هر چه حکومت میگفت، همان را میپذیرفتند. اینها رابطهای تنگاتنگ با صحابه پیغمبر یا مهاجرین و انصار و تابعین نداشتند. آن موقع هم که ارتباطات مثل الآن نبود. تمام اطلاعات این گروه، چه نسبت به رهبر فاسد موجود و چه نسبت به مخالفین او، مثل امام حسین و بنی هاشم، از ناحیه حکومت بود و اطّلاعات دیگری هم نداشتند.
اطلاعاتی که در رابطه با اصل نظام اسلام هم داشتند، از مبدأ وحی نبود، بلکه از همان نظام فاسد گرفته بودند و همه این باورها در مردم ریشه داشت. مثلاً حکومت، معاویه را یکی از کتّاب وحی معرفی کرده بود، یعنی وقتی وحی به پیغمبر نازل میشد و پیغمبر میگفت، عدّهای آن را مینوشتند و معاویه یکی از آن کتّاب وحی بوده است نعوذ بالله من همزات الشیاطین[1]
نگاه کنید او را چهطور معرفی کرده بودند! گفته بودند که از کتّاب وحی و از خصّیصین پیغمبر است. لذا هرچه که معاویه و حکومت راجع به خودشان، دیگران و حتی راجع به اسلام میگفتند، مردم قبول میکردند.
* خاندان ابوسفیان درصدد براندازی اسلام
این ظاهر قضیه بود؛ امّا باطن قضیه غیر از این بود. خود معاویه چه طور آدمی بود؟ من جلسه قبل او را معرفی کردم. معاویه کسی بود که اصلاً به اسلام اعتقاد نداشت. جملاتش با مغیره را شب گذشته از منابع فریقین خواندم و دیگر تکرار نمیکنم. من این جمله را میگویم تا در ذهنتان ثبت شود: «معاویه در صدد براندازی اسلام بود». یک وقت میگویی دنبال براندازی حکومت اسلامی بود، یک وقت میگویی دنبال براندازی اسلام بود؛ اینها دو تا است. معاویه به دوستش گفت: تا موقعی که اسم پیغمبر روزی پنج مرتبه در مأذنهها میآید، کار خراب است. او گفت که باید این اسم دفن شود. «لَا وَ اللَّهِ إِلَّا دَفْناً دَفْنا».[2] او دنبال براندازی اسلام بود. کسی هم نمیدانست که او ضدّ اسلام است، مگر خصّیصینی که با او بودند، البته آنها هم به رویش نمیآوردند.
این حرفهای معاویه همان جاهلیت های بت پرستی است؛ «لم یؤمن بالله طرفه عین»، معاویه یک چشم به هم زدن نیز به خدا ایمان نیاورده بود. پدرش ابوسفیان هم همینطور بود. حالا نمیخواهم سراغ او بروم. در تاریخ دارد وقتی که کور شده بود، در جلسهای گفت: کسی اینجا نیست؟ همه خودمانی هستیم؟ گفتند: بله، گفت از این حرفهایی که پیغمبر میزند، خبری نیست.
این از ابوسفیان، این هم فرزندش و آن هم نوهاش یزید که گفتم او از پدر و جدّش باصفاتر بود و در جلسهای علنی گفت: این حرفها دروغ است و از وحی و نبوّت، خبری نیست؛ بحث بحث سلطنت و حکومت است.
* یزید به روایت تاریخ
اما راجع به یزید، خیلی حرفها مطرح شده است. من از دو سه نفر از مورّخین مشهور مطالبی را راجع به یزید نقل میکنم. ببینید مورخین درباره اعتقادات یزید چه مینویسند.
1. سعیدبن عاص
یعقوبی از تاریخ نویسان معروف در اسلام است، او مینویسند بعد از این که سعید بن عاص و دیگر افسران پیشنهاد بیعت یزید را به عدهای دادند، آنها گفتند: «نبایع من یلعب بالهروب و الکلاب و یشرب الخمر و یظهر الفسوق؟! ما حجتنا عند الله؟!» ما با کسی بیعت کنیم که با میمون و سگ بازی میکند و خمر میخورد و اصلاً هیچ باکی ندارد و متجاهر به فسق است و خلاف شرع میکند؟! ما چه حجتی پیش خدا داریم که با چنین کسی بیعت کنیم؟! آیا بیاییم او را بر جان و مال و همه چی خودمان مسلّط کنیم؟! جواب خدا را چه بدهیم؟!
2. اهل مدینه
کسانی که مدینه بودند، نمیدانستند در شام که تقریباً مرکز حکومتیشان بود چه میگذرد. بیاطلاعی افراد آن زمان را نگاه کنید! ابنجوفی که شخصی معروف است، میگوید: جماعتی از مدینه به شام رفتند تا رفتار و کردار یزید را ببینند. آنها رفتند و وقتی که برگشتند، گفتند: «قدمنا من عند رجل لیس له دین؛ یشرب الخمر و یلعب بالکلاب»، ما پیش کسی رفتیم که اصلاً دین نداشت؛ مرتّب خمر میخورد و سگ بازی میکرد.
3. عبدالله بن حنظله
حتماً اسم «حنظله غسیل الملائکه» را شنیدهاید. حنظله از صحابه پیغمبر است، عبدالله پسر حنظله، یزید را اینطور تعریف میکند: «ان رجلاً ینکح الامهات و البنات والاخوات و یشرب الخمر و یترک الصلوه»، میگوید او آدمی است که مادرش، دخترش وخواهرهایش را به نکاح خود در میآورد، خمر میخورد، نماز نمیخواند.
4. مسعودی صاحب «مروج الذهب»
مسعودی در مروج الذهب میگوید: اصلاً یزید به «السکران الخمیر»، یعنی دایم الخمر معروف شده بود. توجه کنید من اینها را میگویم تا مقداری برای بحثهای بعدی روشنتان کنم.
خلافت بر آل ابوسفیان حرام است
یزید این کارها را آشکارا انجام میداد، امّا کارهای معاویه به این آشکاری نبود. مهم شناسایی او بود که تظاهر به اسلام میکرد ولی در باطن چیز دیگری بود. شما نمیدانید که معاویه و عمروعاص چه ضربهای به اسلام زدند.
مروان بن حکم نزد ولید فرماندار مدینه بود که خبر مرگ معاویه را به امام حسین میدهد و میگوید بیا بیعت کن و امام حسین میگوید بیعت نمیکنم. فردای آن شب وقتی مروان در کوچه به امام حسین برخورد میکند، امام را به اسلام و مسلمین نصیحت میکند. که امام حسین این تعبیر را اوّلین بار اینجا فرمودند: «وَ عَلَی الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» باید فاتحه اسلام را خواند اگر یزید سر کار بیاید.
امام حسین بحث حکومت نداشت. یک وقت میگویی بحث حکومت است که قیام میکنیم و حکومت را عوض کنیم؛ امّا این نکته دیگری است، یزید میخواهد دین اسلام راعوض کند و همان بتپرستی بیاید. وقتی مروان در کوچه به امام میگوید بیا به خاطر اسلام و مسلمین بیعت کن، حضرت میگوید: اگر امّت به سرپرستی مثل یزید مبتلا شود، باید فاتحه اسلام را خواند. این یزیدی که اصلاً دین ندارد.
بعد فرمود: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّی رَسُولَ اللَّهِ(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) یَقُولُ الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَی آلِ أَبِی سُفْیَان»[3] خودم از جدّم پیغمبر شنیدم که میگفت: خلافت بر آل ابوسفیان حرام است. پیغمبر میدانست اینها دین ندارند. مصلحت روزگار ابوسفیان را به اسلام کشید نه واقعیت اسلام. او چاره ای جز این ندید که مسلمان شود. اینها همان بی دین ها هستند.
* تفاوت بحث ظواهر با واقعیّت
شما خیال نکنید اینها تند روی است! یک وقت بحث ظواهر میکنیم، امّا اینجا فرق دارد، اینها را با هم خلط نکنید! یک بحث ظواهر است، اخوت و برادری ظاهری است برای این که ما اسکلت اسلام ثابت نگاه داریم و این پیکره را حفظ کنیم. یک وقت هم میخواهیم واقعیت قضایا را بررسی کنیم، اینها دو مطلب است.
اسلام ظاهری که حلّیت نکاح را می آورد، طهارت و نجاست و امثال اینها را می آورد، با گفتن شهادتین کافی است، ته دلش هر چیزی که می خواهد باشد، باشد؛ هر مشرکی که می خواهد باشد، باشد، اما همین که ظاهراً شهادتین را می گوید و مسلمان می شود، کافی است. این یک بحث است که بحثی فقهی است. امّا یک بحث دیگری داریم که واقع نگری است. در بحث واقع نگری ما دقت نظر بیشتری داشته باشیم. در اینجا باید دقیق باشیم که آیا میخواهیم زمام امّت را به دست کسی دهیم که میدانیم ایمان ندارد و میخواهیم او را به عنوان زمام دار دینی هم معرفی کنیم؟ مسأله این است.
* معرفی معاویه به مردم توسط امام حسین(ع) در منا
من راجع به معاویه عرض کردم که او دنبال براندازی اسلام بود، امام حسین هم این را می دانست نه آن موقعی که معاویه مرد، از زمانی که معاویه را دیده بود، او را میشناخت. از زمان پدرش علی(علیهالسلام) و برادرش، خوب میدانست که او کیست. امام از همان موقع هم نقشه کشیده بود که هر وقت زمامداری امور از نظر الهی به عهده او آمد، این غدّه فاسد را جرّاحی کند و دور بیاندازد.
حالا آیا قیام امام عجولانه بود؟ امام حسین برای براندازی معاویه دهها سال نقشه کشیده بود، یزید که آدمی نبود، حضرت بخواهد او را براندازد. برای همین ما به سراغ آن خطبه امام حسین در منا خواهیم رفت که حضرت در زمان حیات معاویه در سال پنجاه و هشت هجری ایراد فرمودند. حضرت از تمام کسانی که در بلاد اسلامی مختصر نفوذی در مردم داشتند دعوت کرد. از هر کشور و هر منطقهای مثل کوفه، بصره، یمن و... بودند. حضرت دعوتشان کرد و برایشالن آن خطبه را خواند.
در آن زمان همه سرشناسان به مکه میآمدند و در منا هم که دیگر همه جمع هستند. حضرت همه را دعوت کرد و علناً معاویه را معرفی کرد. بیش از هزار نفر جمعیت در آن مراسم دعوت بودند. من متن خطبه را بعداً می خوانم. حضرت تأکید کرد و گفت بر همه شما واجب است که این چیزهایی را که من گفتم، به بلادتان بروید و اینها را به مردم بگویید. یعنی تمام ملت اسلامی را از حرفهای من راجع به معاویه آگاه کنید. بگویید او فاسد و بی دین است و باید از بین برود. حالا آیا امام حسین عجولانه حرکت کرد؟
* ابزار انقلاب امام حسین، «خون و کشته شدن»
انقلاب امام حسین از آن انقلابهایی که دنبال حکومت دنیایی هستند، نبود. افرادی که انقلاب و کودتا میکنند و میخواهند رژیمی را بردارند و خودشان جای آن بنشینند، اگر توانستند این کار را بکنند، می گویند: این انقلاب و حرکت موفّقیت آمیز بود، امّا اگر نشد، می گویند انقلاب شکست خورد. انقلاب امام حسین در این قالب نمیگنجد. اینجا است که برخی اشتباه کرده اند. این انقلاب برای رسیدن به حکومت نبود. این انقلاب مواجهه با کسی بود که میخواست اسلام را براندازد و امام حسین میخواست اسلام را نگه دارد. لذا ابزار این انقلاب غیر از ابزار دیگر انقلابها است. هر کدام از اینها ابزار خاصّ خودش را دارد. ابزار آن کسی که میخواهد اسلام باقی بماند، غیر از آن کسی است که میخواهد حکومت را در دست بگیرد.
آن کسی که میخواهد حکومت را در دست بگیرد ابزارش معلوم است، پول و اسلحه و بوقهای تبلیغاتی است. از یک طرف بوق، از آن طرف هم پول تا عدهای از افراد را تطمیع کند و با پول بخرد و عدهای از ترسوها را هم تهدید کند. این ابزار برای حکومتهای شیطانی است که من سال گذشته بحث کردم.
اما ابزار این انقلاب چیز دیگری است، این میخواهد دین اسلام را نگه دارد، به حکومت کاری ندارد. این انقلاب فریاد میزند: «ان کان دین محمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی» این با کشته شدن درست می شود که جلسه گذشته گفتم، لذا امام حسین به هر کسی که آمد با صفا گفت از ریاست و پول خبری نیست، اگر بیایی کشته میشوی. حضرت آن قدر دوست داشت که دیگران بیایند و در این مسیر کشته شوند. چون می دانست «این کشته شدن، پیروزی است».
من جلسه گذشته توضیح دادم و الآن حرفم را ادامه میدهم. نه این که «مردن مردم» ابزار خوبی است برای این که اسلام پایدار بماند؛ بلکه اگر امام حسین همه آنهایی را که با عمر سعد بودند میکشت و بعد هم حکومت را در دست میگرفت، از نظر دینی بُرد نکرده بود و به هدفش که بقا اسلام بود نرسیده بود. امام میدانست هر نفر از یارانش که کشته میشوند، در طول تاریخ مطرح میشوند. چه کسی میتواند آن را پنهان کند؟ آیا میشود این را در تاریخ پایمال کرد که بچه شیرخوارهاش را روی دستش بیاورد و بگوید به او آب دهید، امّا او را بکشند؟ آیا انسانی میتواند از این بگذرد؟ من از شما سؤال میکنم؛ امام حسین اینها را میدانست، پس چرا خانواده اش را به کربلا آورد؟ برای این آورد که امروز اسلام را به دست من و تو بدهد. این حرکت امام حسین برای این معنا بهترین معرّف بود، چون امام حسین هر چه میخواست اسلام بود.
* خون بر شمشیر پیروز است
این برنامه امام حسین(علیه السلام) بود که بجنگد و کشته شود تادین بماند و آبیاری شود. این جمله منسوب به استاد ما، امام(رضواناللهتعالیعلیه) است که خون بر شمشیر پیروز است. شما نمیدانید این جمله چه قدر زیبا است. نسبت به آن هدف مقدس بهترین جمله است. با شمشیر نمیشد اسلام را نگه داشت، امّا با خون دادن و کشته شدن اسلام ماند. قرنها ماند و باز هم دارد پیش میرود.
امام حسین آمده است این درس جدید را به ابنای بشر تدریس کند که خون بر شمشیر پیروز است. حضرت از همین راه وارد شد تا توانست اسلام را نگه دارد. آیا حرکت امام حساب نشده بود؟
با دید مادی گرایان و ابنای دنیایی، امام حسین شکست خورد. ولی از یک دید بالاتر که نگاه کنی میبینی امام حسین برای رسیدن به هدفش به غیر از این راهی نداشت. اگر کسی بگوید امام حسین آمد آنجا و دید راه برگشت ندارد و مجبور شد تن به قضا داد و مفتی جانش را داد، خیلی نادان است. آیا حضرت روغن چراغ ریخته را وقف امام زاده کرد؟! [4] عزیز من شماها نفهمیدید که او هدفش از قیام و حرکتش چه بود و چه چیز را دیده بود که شمانمیبینید.
* دوران یزید؛ بهترین موقعیّت برای شناساندن بنی امیه
نکته دیگری باید بگویم که توجه داشته باشید، اگر امام حسین زمان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) یا زمان امام حسن با معاویه در میافتاد، خیال میکنید این بُرد را داشت؟! خیر! چون آنطور که باید نمیتوانست اینها را به مردم معرفی کند. باید معاویه به مردم معرفی شود، باید این خاندان بنی امیه معرفی شوند که چه آدمهای فاسدی هستند. بهترین موقعیت آن موقعیت بود. حضرت میخواست پدرش را براندازد، اما در موقعیت پسرش یزید بود که خوب میتوانست این قضیه را جا بیاندازد که اینها چه افراد جانی ای هستند و اصلاً به اسلام اعتقاد ندارند.
کار حضرت مشکل بود چون باید یک عده نفهم و نادان را آدم می کرد که هیچ چیزی را نمی فهمیدند. جلسه گذشته گفتم معاویه به امیرالمؤنین پیغام داد که صد هزار نفر شمشیرزن دارم که اگر من شتر نر را بگویم ماده است، قبول میکنند. معاویه صد هزار حیوان داشت که ظاهرشان انسان بد ولی بهره ای از فهم و شعور انسانی نداشتند. چگونه میتوان صد هزار حیوان را آدم کرد؟ مگر به این زودی میشود؟ راهی جز این نبود.
اینها با شمشیر آدم بشو نبودند. امام حسین راهی جز این نداشت که از راه خون وارد شود. صحنه کربلا را هم که میدانید چهطور بود. دو سال قبل از کربلا هم امام حسین آن خطبه را خواندند که اگر رسیدم برایتان میخوانم و میگویم از مورخین هم چه کسانی این قضیه را نقل کردهاند. عجیب این است که خود این راوی که مرد ملّایی هم هست، به خاطر این که روشن کند، خطبه را تکه تکه بیان میکند، ولی اصل بحث را متوجّه نمی شود.
------------------------
[1] وقتی شیطان بخواهد وحی کند، معلوم است چه کسانی را انتخاب میکند. معاویه از کتّاب وحی شیاطین بوده است؛ نه پیغمبر.
[2] بحارالأنوار، ج33، ص16
[3] بحارالأنوار، ج44، ص326
[4] من جداً از این ناراحت هستم که چرا افرادی که از آنها متوقع نیست اینطور حرفها را میگویند.
|
پل ارتباطی : daniz_0443@yahoo.com
پنج شنبه 4 اسفند 1390 2:13 AM
تشکرات از این پست