0

سردارشهید علی قوچانی

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

سردارشهید علی قوچانی

  زندگی نامه 

سردارشهید: علی قوچانی
مسئولیت: فرمانده تیپ یکم لشکر 14 امام حسین(علیه السلام)
تولد: 1342
عروج: 24/11/64  عملیات والفجر 8 ، منطقه فاو
 
مختصری از زندگی نامه شهید حاج علی قوچانی
شهید حاج علی قوچانی درروز اول تیرماه 1342در شهر اراک دیده به جهان گشود.وی  در کودکی به همراه پدر و مادرش از اراک به اصفهان آمد، شرایط معیشتی ایجاب می کردکه درمحل های مختلفی زندگی کنند. از همان کودکی باکاستی ها وسختی ها انس گرفت وسازندگی او از همین دوران آغازشد. ازهمان کودکی حالاتی کنجکاوانه داشت. بسیار جسور و چالاک و فعال بود.
در دوران انقلاب با اینکه سن چندانی نداشت به اندازه توان خود در رویداد های انقلاب شرکت و فعالیت کرد.هنوز در اوان جوانی بود که بعد از انقلاب،روستاهای سمیرم و بوئین میاندشت را زیرپاگذاشت ودر خدمت انقلاب، به کمک محرومان و مستضعفان آنجاشتافت. با شروع درگیریهای کردستان با سن کم و جثه کوچک، به هرنحو ممکن، خود را به آنجا رساند. در کردستان شاهد درگیریها و خیانتهای مدعیان طرفداری از خلق یعنی دمکراتها و چپ گراها بود و در آنجا کم کم چهره خود را نشان داد.سالها شرکت فعالانه و مستمر او در جبهه های خون و آتش و درگیری با گروههای محارب و منافق در جنوب وغرب از او فرمانده ای ساخته بود شجاع، صبور و رازدار. زاهد شب بود و شیر روز. بارها تا مرزشهادت پیش رفت. در سال 1363 به مکه معظمه مشرف شد وپس از چندی ازدواج کرد.
او به عنوان فرماندهی مدیر ولایق، هدایت بخشی از نیروها را در حمله به فاو،بعهده داشت. در منطقه استراتژیکی کارخانه نمک از خود رشادتهای فراوان نشان داد و سرانجام پس از شش سال رشادت و جانبازی، در سن 22 سالگی، در یک عروج آسمانی، تماشاگر راز شد و روح و جسم خود را نثار دوست کرد.
 
سردارشهید: علی قوچانی
نقش شهید در دفاع مقدس
درگیری های غرب کشور بالا گرفته بود،علی که حالاجوانی 17-16 ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبت نام کرد،و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد.
هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلوله های خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شدبچه های گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند.
علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاوی های خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل میکرد،همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه.
در عملیات فرماندهی کل قوا شایستگی های خودش را نشان داد و پس از آن با قبول مسئولیت از فرماندهی گروهان گرفته تا فرماندهی تیپ در تمام عملیات های لشکر امام حسین(ع) نقش بسزایی ایفا کرد.
منافقین او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد،یکبار برادرش را که شباهت زیادی به او داشت مورد سوء قصد قرار دادند و یک بار هم یکی از دوستان علی را که موتور او را  قرض گرفته بود تا جایی برود اشتباهی ترور کردند.
هر وقت مرخصی می آمد پیگیر کارهای  جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت می کردند.به محض شروع جنگ تحمیلی به اتفاق عده ای از دوستان، خود را به جبهه های خونبار جنوب رسانید واز آنجا بود که زندگی  سراسرحماسه وشش سال فداکاری مستمر و ایثارگری او برای اسلام عزیز آغاز شد. اولین عملیاتی که در آن شرکت داشت، عملیات فرمانده کل قوا بود که در آن عملیات روح سلحشوری اوتکوین یافت. فداکاری دوستان، شهادت همرزمانش،مبارزه و پایداری، او را به راهی کشانید که نهایت آن لقاء الله بود. علی به مقامی از اخلاص وتقوی رسید که سالکان و عارفان همواره آرزو می کردند وچنان اسطوره ای شد که برای دوستان و همرزمانش الگو و اسوه بود و برای دشمنان اسلام و منحرفان مایه وحشت.
در حمله تاریخی«فرمانده کل قوا»شجاعانه جنگید و در حمله«ثامن الائمه» شکسته شدن حصرآبادان خود را نشان داد و از آن به بعد بعنوان فرمانده ای شجاع و رشید،خود راسراسر وقف اسلام کرد.در طول شش سال دفاع مقدس بیش از دوازده بار زخمی شد؛ پیکر او از زخمهای متعددی که دشمنان اسلام بر او وارد کرده بودند پر بود،صورتش در اثر ترکش شکافی  برداشته بود که تا آخر جای آن بود و چهره مالک اشتر را تداعی می کرد. پاهای او بارها در اثر تیر وترکش دشمنان شکسته شد و هربار قبل از حمله،خودش گچ پاهایش را می شکست و خود را به جبهه ها می رسانید.
در بیشتر حمله ها نقش حیاتی و حساس داشت و تامعاونت لشگر امام حسین(علیه السلام) پیش رفت. بسیار خاضع و ساده بود و در کمال صداقت و سادگی زندگی می کرد. با اینکه فرمانده ای رشید و کارساز بود، بسیار گمنام و ناشناس بود و خود را خدمتگذار کوچک رزمندگان می دانست.
سالها شرکت فعالانه و مستمر او در جبهه های خون و آتش و درگیری با گروههای محارب و منافق در جنوب وغرب از او فرمانده ای ساخته بود شجاع، صبور و رازدار. زاهد شب بود و شیر روز. بارها تا مرزشهادت پیش رفت. در سال 1363 به مکه معظمه مشرف شد وپس از چندی ازدواج کرد.
او به عنوان فرماندهی مدیر ولایق، هدایت بخشی از نیروها را در حمله به فاو،بعهده داشت. در منطقه استراتژیکی کارخانه نمک از خود رشادتهای فراوان نشان داد و سرانجام پس از شش سال رشادت و جانبازی، در سن 22 سالگی، در یک عروج آسمانی، تماشاگر راز شد و روح و جسم خود را نثار دوست کرد.
فضایل اخلاقی
در ایام نوروز که لباس برایش می خریدند نمی پوشید،می گفت: «شاید بچه های فقیر و یتیم ببینند و آه بکشند»، لباس های نو را می گذاشت چند ماه بعد می پوشید.
دوران نوجوانی او مقارن بود با ایام انقلاب، کم سن و سال بود اما بسیار پر تحرک ، چالاک ونترس،مثل بقیه مردم در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیه های حضرت امام راپخش می کرد.
چشیدن طعم محرومیت ها  باعث شد که پس از انقلاب برای کمک به نقاط محروم سمیرم وبوئین و میاندشت عازم آن منطقه شود.
درگیری های غرب کشور بالا گرفته بود،علی که حالاجوانی 17-16 ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبت نام کرد،و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد.
هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلوله های خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شدبچه های گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند.
علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاوی های خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل میکرد،همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه.
در عملیات فرماندهی کل قوا شایستگی های خودش را نشان داد و پس از آن با قبول مسئولیت از فرماندهی گروهان گرفته تا فرماندهی تیپ در تمام عملیات های لشکر امام حسین(ع) نقش بسزایی ایفا کرد.
منافقین او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد،یکبار برادرش را که شباهت زیادی به او داشت مورد سوء قصد قرار دادند و یک بار هم یکی از دوستان علی را که موتور او را  قرض گرفته بود تا جایی برود اشتباهی ترور کردند.
هر وقت مرخصی می آمد پیگیر کارهای  جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت می کردند.
با اینکه جنگ بود ولی از وضعیت شهر غافل نبود، می گفت:وقتی به مرخصی می آییم نباید در خانه بنشینیم. بچه های رزمنده را جمع کرده و گروه های امر به معروف و نهی از منکر راه انداخته بود.
مرخصی که می آمد تمام کارهایش را با دو چرخه انجام می داد، می گفت:«وقتی آقای خرازی به عنوان فرمانده لشکر از ماشین بیت المال استفاده نمی کند چطور انتظار دارید من این کاررا بکنم.»
سعی می کرد ایام مرخصی را روزه بگیرد، می گفت: شاید دیگر وقتی برای گرفتن روزه های قضا نداشته باشیم.
از سرکشی به  خانواده شهدا غافل نمی شد.
توی منطقه تکیه گاه خوبی برای رزمنده ها بود،شجاعت و جذبه حاج علی دلگرمی خاصی به بچه ها می داد.
با اینکه خیلی جدی و با جذبه بود ولی با این وجود ارتباط خوبی با همه داشت. درد دل بچه ها را خوب گوش می کرد، حتی اگر مطلبی می گفتند که به او مربوط نمی شد تا آخر می شنید و طرف مقابل را راهنمایی می کرد.
همیشه تجربیات خود را جمع آوری می کرد و می نوشت و آن ها را به دیگران منتقل می کرد ، حاج علی معتقد بود این تجربیاتی که ما کسب کردیم از خودمان نیست و ثمره خون شهداست که باید به نسل های آینده منتقل شود.
بچه های رزمنده کمتر خوابیدن حاج علی را دیده بودند،همیشه در تلاش و تکاپو بود و خودش را به کاری مشغول می کرد، بعضی شب ها وقتی همه می خوابیدند بلند می شد وزباله ها را جمع می کرد و به محل جمع آوری زباله ها می برد.
با اینکه فرمانده بود ولی از کارهای پیش پا افتاده هم کوتاهی نمی کرد. سوله ای را که برای استقرار نیروها در سنندج تحویل گرفته به تنهایی جارو زد و آماده کرد تا نیروهای گردان که از مرخصی آمدند راحت باشند.آنقدر گرد و غبار روی صورتش نشسته بود که به سختی می شد او را شناخت.
به بیت المال خیلی اهمیت می داد،از طرف سپاه یک سفر به مشهد مقدس رفت ولی وقتی برگشت نصف هزینه ها را محاسبه کرد و پرداخت.
در محور سنندج -  کامیاران مورد کمین کومله قرار گرفت با این که از ناحیه کتف و هر دو پا مجروح شده بودسعی کرد ماشین را از تیررس عوامل ضد انقلاب دور کند. می گفت:با این که خودرو آسیب  دیده ولی با این حال متعلق به بیت المال است و باید آن را حفظ کرد.
بچه های لشکر حاج علی قوچانی را بارها  با تن مجروح و عصا به دست در عملیات ها دیده بودند، به او گفتند:« ظاهراً زخمی شدن ودرد کشیدن برایتان مهم نیست؟» می گفت :« چرا ولی صبر و تحمل مشکلات در راه خدا در نزد وی محفوظ است و نیازی به آشکار کردن آن نیست.»
به قول خودش نمک تمام عملیات ها  راچشیده بود،بیش از ده بار در عملیات های مختلف مجروح شد ولی مجروحیت ها باعث سستی او نشد.
به مادرش گفت:« چرا امروز برای سرکشی مجروحین به بیمارستان نرفتی؟»، مادر گفت:«تو خودت مجروح هستی و نیاز به مراقبت داری»، گفت:« من تنها هستم ولی مجروحین در بیمارستان زیادند».خیلی سفارش به مراقبت و سرکشی از مجروحین را داشت.
در آخرین مرخصی که آمده بود برای انتخاب اسم برای فرزندش با همسرش مشورت می کرد، همسرش گفت:« اگر دختر بود اسمش را زهرا بگذاریم»،گفت:«قبول دارم هم زینب،هم فاطمه ،هم زهرا ، همه را دوست دارم هر کدام باشد خوب است، اما زینت هیچوقت آغوش گرم پدر را لمس نکرد».
به مادرش می گفت:« اگر روح از جسم برود آیا دیگر جسم به درد می خورد؟»، مادر گفت:« نه...»، گفت: «اگر جسم را به خاک بسپارند این ناراحتی دارد؟»  ، مادر گفت:« نه، یعنی مفقودالاثر ، یعنی این که خدا کسی را که دوست دارد روح و جسمش را با هم می برد». گویا علی از نحوه شهادتش خبر داشت و می خواست نظر مادرش را در این مورد بداند.
سردارشهید: علی قوچانی

نحوه شهادت
عملیات والفجر8 برنامه ریزی شده بود، قبل از عملیات برای بچه ها سخنرانی کرد: برادران توجه داشته باشید که در این عملیات باید با نهایت  کوشش تا سرحد شهادت بجنگیم... من در عملیات های گسترده ای شرکت کرده ام ولی اکنون احساس آرامش عجیبی دارم و یقین دارم پیروزی از آن ماست.
روز چهارم عملیات والفجر8 بود و تنور عملیات حسابی داغ شده بود ، همین که متوجه شد ظهر شده رو به بچه ها کرد و گفت:وقت نماز است ، یکی یکی نمازتان را بخوانید و از نماز غافل نشوید. انگار نمی خواست بچه ها نماز نخوانده شهید شوند.
آتش توپخانه دشمن شدید شده بود و ادامه پاتک در دشت سمت راست جاده فاو- بصره برای تصرف سه راه و قرارگاه ها و حاشیه جاده شنی آغاز شده بود . قرار شد بچه های گردان یک کیلومتر عقب نشینی کنند، حملات شیمیایی و بمباران های دشمن بسیار شدید بود،حاج علی که مسئولیت محوررا بر عهده داشت با کمک فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)به نیروها برای استقرار در موقعیت جدید کمک می کرد،او می خواست با خاطری جمع تا آخرین نفرات را به عقب برگرداند، همه جا راسرکشی کرد تا مطمئن شود کسی جانمانده است، لحظاتی بعد تانک های دشمن آخرین نفری که قصد عقب نشینی از خط را داشت مورد هدف قرار دادند.
او مردانه ایستاد،مشقت ها را تحمل کرد و روح وجسم خود را نثار دوست کرد وبه آرامش ابدی وقرب الهی رسید.
حاج حسین می گفت: حسین خرازی بدون قوچانی حسین خرازی نیست، از وقتی علی رفته است ماندن برای من خیلی سخت است.
 فرازی از وصیت نامه شهید: بعضی وقت ها انسان خود را در راهی می بیند که در آن راه یا باید کشته شدن در راه خدا را انتخاب کند یا سر تعظیم در برابر غیر خدا فرود آورد. مردان خدا اولین راه را انتخاب می کنند.

   

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

سه شنبه 2 اسفند 1390  6:19 PM
تشکرات از این پست
mg12326
mg12326
کاربر برنزی
تاریخ عضویت : بهمن 1390 
تعداد پست ها : 188
محل سکونت : تهران

زندگی نامه دکتر شهید مصطفی چمران

تـولد:

دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد.

تحصيـلات:

وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغ‏التحصيل شد و يك‏سال به تدريس در دانشكدة‌ فني پرداخت.

وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقات‏علمي در جمع معروف‏ترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.


فعـاليت‏هاي اجتماعي
:

از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‏الله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‏كرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت‏نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت‏ملي ايران در كشمكش‏هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‏ترين مبارزه‏ها و مسئوليت‏هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك‏ترين مأموريت‏ها را در سخت‏‏ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.

در امريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولين‏بار انجمن اسلامي دانشجويان امريكا را پايه‏ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريكا به شمار مي‏رفت كه به دليل اين فعاليت‏ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع مي‏شود. پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام‏خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت‏ساز مي‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب مي‏كند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و هم‏فكر، رهسپار مصر مي‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترين دوره‏هاي چريكي و جنگ‏هاي پارتيزاني را مي‏آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي‏شود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهدة او گذارده مي‏شود.

به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي‏گرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقة مسلمين مي‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نمي‏توان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد مي‏كند كه مات هنوز نمي‏دانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحية دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه مي‏دهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي‏كند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان مي‏شود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند.

او به كمك امام موسي‏صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پي‏ريزي نموده كه در ميان توطئه‏ها و دشمني‏هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده مي‏كند و علي‏گونه در معركه‏هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي‏رود و در طوفان‏هاي سهمناك سرنوشت، حسين‏وار به استقبال شهادت مي‏تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستم‏گران روزگار، صهيونيزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرايان «فالانژ»، به اهتزاز درمي‏آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله‏هاي بلند كوه‏هاي جبل‏عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرماني‏ها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابان‏هاي داغ و بر دامنة كوه‏هاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران:

دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي‏گردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي‏گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربيت اولين گروه‏هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي‏كند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي‏اندازد تا سريع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضية فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و ارادة آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت مي‏گردد.

در كردستـان:

در آن شب مخوف پاوه، همة اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همة شهر و تمام پستي و بلندي‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزديك‏تر مي‏شد. باران گلوله مي‏باريد و مي‏رفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقي‏مانده را نجات دهد و شهر مصيبت‏زده را از سقوط حتمي برهاند.

آنگاه فرمان انقلابي امام‏خميني(ره) صادر شد. فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهدة دكتر چمران واگذار شد.

رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همة تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،‌قدرت رهبري و برنامه‏ريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عالي‏ترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرماني‏ها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند.

وزارت دفـاع:

دكتر چمران بعد از اين پيروزي بي‏نظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امام‏خميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد.

در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامه‏هاي وسيع بنيادي دست زد كه پاك‏سازي ارتش و پياده كردن برنامه‏هاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت  استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سرمنزل مقصود برساند.

مجلـس:

دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش،‌ حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشتة ‌ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. در يكي از نيايش‏هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر مي‏گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من  محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايستة اين همه مهر و محبت باشم.»

وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شورايعالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا بطور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند.

در خوزستـان:

گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگ‏هاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كم‏كم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين،‌ پيروزي‏ها و شكست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان بودند، به گوشه‏اي از اين خدمات كه دكترچمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند.

ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگ‏هاي نامنظم يكي از اين برنامه‏ها بود كه به كمك آن، جاده‏هاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏هاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يك متر در مدتي حدود يك‏ماه، آب كارون را به طرف تانك‏هاي دشمن روانه ساخت، به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقب‏نشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند.

يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوة جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي كه ابرقدرت‏ها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر بوجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندين‏بار نيروهايي بين دويست تا يك‏هزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به كمك ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدت‏ها مقاومت كنند.

محرم ماه شهادت و پيروزي سوسنگرد:

پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.

دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آيت‏الله خامنه‏اي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولين‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه‏‏آفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جادة اهواز- سوسنگرد  به دشمن يورش بردند. شهيدچمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر مي‏شتافت كه در محاصرة تانك‏هاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقة‌ محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو مي‏رفت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانك‏ها به او حمله كردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏اي به نقطه‏اي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر مي‏رفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانك‏ها به سوي او تيراندازي مي‏كردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، برافروخته و شادان از شوق شهادت در ركاب حسين(ع) و در راه حسين(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير مي‏داد. در همين اثناء، هم‏رزم باوفايش به شهادت رسيد و او يك‏تنه به نبرد حسين‏گونه خود ادامه مي‏داد و به سوي دشمن حمله مي‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر كي‏شد و آتش حمله بيشتر زبانه مي‏كشيد، چهرة ملكوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر مي‏شد تا آنكه در حين «رقص چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاك كربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرمي‏بخش رزمندگان باوفاي اسلام و سرخي خونش الهام‏بخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است.

با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي مي‏داد.

خبر زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديكي دروازة سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افكند كه بي‏محابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دكتر چمران با همان كاميوني كه خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏هاي نامنظم و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسة مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيدفلاحي، فرماندة لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمايندة امام در سپاه پاسداران (شهيدمحلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏كبر را مطرح كرد.

آغاز حركت مجدد:

به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگ‏هاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشه‏هاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مي‏نگريست و مرتب طرح‏هاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينه‏هاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه مي‏داد. كم‏كم زخم‏هاي پاي او التيام مي‏يافت و او ديگر نمي‏توانست سكون را تحمل  كند و با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد.

به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم دي‏ماه 59) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ماشد و فاجعة هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بي‏سابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود مي‏پيچيد و از ناراحتي مي‏خروشيد، آمادة حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حملة هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود.

ديدار امام امت:

بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه مي‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از يكايك جبهه‏هاي نبرد در اهواز ديدن كرد.

پس از زخمي شدن، ‌اولين‏بار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش مي‏داد، او و همة رزمندگان را دعا مي‏كرد و رهنمودهاي لازم را ارائه مي‏داد.

دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج مي‏برد و تلاش مي‏كرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامه‏هاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏بركف ستاد نيز عملي مي‏ساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپه‏هاي الله‏اكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سي‏ويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات الله‏اكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت مي‏كرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپه‏هاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هاله‏اي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مي‏نگريستند.

پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگ‏هاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت.

فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بني‏صدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزي‏هاي ديگر به حساب آمد.

در سي‏ام خردادماه سال شصت، يعني يك‏ماه پس از پيروزي ارتفاعات الله‏اكبر، در جلسة فوق‏العاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيت‏الله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.

اين آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غم‏انگيز و بسيار سخت و هولناكي بود.

به سوي قربانگاه:

در سحرگاه سي‏ويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دسته‏اي از دوستان صميمي او مي‏گريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي‏نگريستند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي‏وزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏اي بزرگ و زلزله‏اي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.»

همة‌ اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي‏كردند و با نگاه‏هاي اندوه‏بار تا آنجا كه چشم مي‏ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه‏اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنياوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه مي‏رفت. سال‏ها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏هاي سخت محك مي‏زد و مي‏آزمود، او را هر چه بيشتر مي‏گداخت و روحش را صيقل مي‏داد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏الله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرين‏بار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي‏برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديك‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‏هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏هاي صداميان، يكي از نمونه‏هاي كامل انساني كه ماية‌ مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسان‏هاي علي‏گونه و يكي از ياران باوفاي امام‏خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.

تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عين‏حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخن‏ها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.

در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي‏جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام و اندوهبار و اشك‏آلود،‌ پيكر پاك او را در اهواز و تهران تشييع كردند كه «انالله و انّااليه راجعون.»

بلي، اين‏چنين زندگي سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خداي او آغاز گشت و اين‏چنين در كربلاي خوزستان در جهاد و نبرد روياروي عليه باطل، حسين‏گونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلي عروج كرد و به آرزوي ديرين خود كه قرباني شدن عاشقانه در راه خدا بود، نايل گشت. خدايش رحمت كند و او را با حسين(ع) و شهداي كربلا محشور گرداند.

منبع:wwwchamran.org

ده روز مهر افسون افسانه است و افسون            نیکی به جای یاران،فرصت شمار یارا

شهدا قلب انقلابند.

موفق باشید.-مجتبی گودرزی

( درنعت پیامبر اکرم)

نه دل من طرب آلود نگاه و نفس توست

از نگاه و نفست ,حق به طرب آمده آری

به شفاخانه ی قانون تو افتاده نجاتم

کیمیایی است سعادت ز فتوحات تو جاری

 

شنبه 6 اسفند 1390  3:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها