هم خودش آمده است هم نامه اش • علی مظفر |
|
|
|
يا خودش مي رسـد ويا نامه اش
گفت استـــاد و جمع خنـديدند
دختــرك برد سر به چادر شب
وخيالــش كجــــا ، نفهميــدند
صحبت از تشنگي و عاشوراست
صحبـــت از نيــنوا و ماتــم كه
صحبت شمر وخولي وكفر است
گفتـــگو ها ســـر محـــرم كـه
گفــت استــاد، دخــتر خاموش
تو چـه فهميده اي محرم چيست؟
چه بـود درس جنـگ عاشــورا
تو كجايي،بگو كه حق با كيست؟
دختــرك زير چتــر باراني
يـــاد آورد خــــاك ريـــزي را
مين يابي كه هر كـجا مي گشت
تــا بيـــابد مگــر عــزيـزي را
ميـن يابــي كه بــوق ممتد زد
مثل خــوابي كه بارها ديده است
مطمئن بود ومطمئــن مي گفت
پـدرم زير خـاك خـوابيده است
كنـدو كاوي كه حاصلش مشتي
استــــخوان و پــلاك بـود آخر
پيرهـــن پارهاي از آن يوسف
مابــقي خــاك خـاك بود آخر
ساعتي زنگ خورده و خاموش
جيـب پيراهنـي كـه وا مي شـد
نامه هاي نخوانده ، خوش امضا
نالـــه هايــي كه تا خدا مي شد
اين شلمچه است و روز عاشوراست
دور تـــا دورمـــان عـراقـي كه
به كمين خورده ايم و محصوريم
و نيـــفتــــاده اتفــاقــي كه
به اســارت كــه تن نه، ثار الله
فتـح ما فتح خون به شمشير است
معرفت در اداي تكليـف است
دلم از دست كوفيـان سير است
آري استاد خوب خـاطر جـــمع
گفته هايت شبـيه آن سيـلي است
كه به گوش سكينه ها خورده است
جنگ مولا كه جنگ تحميلي است
نه حسين(ع) اهل جنگ وآتش بود
نــه ولايــت به خــون بـود تشنه
ادب عاشـــقانه در صــلح است
ناخــداي جنــون بــود تشنــــه
چشـــم هاي ستاره ابري شـــد
رو به عكــسي ستــاره آشفته
آري استــاد خوب خــاطر جمع
در وصيــت پدر چنين گفته
از شلمچه رسيدهام امروز
اين چنين است عشق فرجامش
فكر من جاي ديگري است استاد
هم خودش آمده است و هم نامهاش