خفه کرده ام
طبیعت کودکانه ام را
در میان تفنگ ها و سنگ ها
کودکانگی ام را در اغوش مادر میگریم
دیگر وقت ان است که پرندگان مهاجر برگردنند
دیوارهایمان قد علم کنند
من مثل خودم عاشق تو هستم
چون اینجا هوای خودمان را میبلعم
و تراکتورهایمان مزرعه خودشان را شخم میزنند
شعرهایم بوی تو را میگیرند
خوشبین ترین کودک سرزمین ام هستم.
چون اینجا سرزمین من است
باید چمدان هایتان را ببندید
و بی دریغ خداحافظی کنید.
گرچه پرندگان خون خوارتان نقل هایشان را در سرزمین من میریزند
و او بی هیچ فریادی تاب میاورد.
فرزند این اسمانم
حتی وقتی هوا تاریک شود.
طعم هفتاد سال را چشیدم بی انکه در ان زندگی کنم.
هفتاد هزار سال را دیدم بی انکه هفت روز زنده بمانم.
خوشبین ترین کودک سرزمینم هستم
ترانه ی ازادی ام
در پس تمام لحظه هایی که
هیچ کس خشکی ملودی هارا تحمل نکرد.