زمين خون گريه مي كرد آسمانها را كه آوردند
قيامت بود، تـابوت جـوانـهـا را كه آوردند
چنان زخم تبرها غنـچـه رويـانـد از بدنهاشان
كه پر گل شد كران ها، بي كران ها را كه آوردند
غـروب سرخ سرگـردان نبود از بـي نشاني ها
جهان پر شد نشان، اين بي نشانها را كه آوردند
زمين رفت آسمـان و آسمـان جاي زمين آمد
نسيم پيرو صـاحب الـزمـانـها را كه آوردند
بيـا اي جان شيرين، مثل باران جان فشاني كن
چه جاي جان فشاني مانده، جان ها را كه آوردند
عقيق اشك مي ريزد به اقيانوس خاك امشب
كه آب آتش گرفت، آتشفشانها را كه آوردند
خدا هم گفته بود اين واژه ها را با شهيدانش
كه جاويدان شدند اين يادمانها را كه آوردند
زمـان از رفـتنش تـا بـي نهايتها تـوقف كرد
زمـيـن لـرزيد، اين عمق زمانها را كه آوردند
صداي سروها خشكيد و قامتهايشان خم شد
بـلنـداي تـنـومند استـخوانها را كه آوردند
نـمي مـانـد به جا ديگر نشان پهلواني ها
نشان گـردن ايـن پهـلوانـها را كه آوردند
بـيـا اي مـادرم، رنج تو آخر گنج قارون شد
كه قارون مرد، اين گنج نهان ها را كه آوردند