تو که از قد خودت هم کمی افتاده تری
یک سر و گردن از افرا و سپیدار سری
کمرت خم شده زیر گذر حادثه ها
تا کمر راست کند بعد شهیدی پدری
خود اسطوره ی صبری که شدی پنهان در
پشت لبخند هر از گاهی و چشمان تری
چه کسی گفته که راکد شده ای ، مرد خطر؟
موجی از حادثه ای گر چه فقط یک نفری
ساز احساس تو در گوشه ی آسایشگاه
می زند هم نفست نغمه ی ایثار گری
نه شهیدی و نه آزاده و نه مفقودی
آینه دار دفاعی و مدام الاثری
تو خودت باز ترین پنجره ای رو به خودت
حیف در سینه ی ما نیست به سمت تو دری
کی شود چشم به چشمان خدا دوخته و
از شعف بال در آورده از اینجا بپری؟
داری از چشم جهان میروی آسوده شوی
برو ، اما نکند خاطره ات را ببری