چقدر هر روز
بند ميكني به اين سربند
دردت چيست
كه پرت ميشوي روي سيم هايي كه
از دفترچه ي خاطراتت بيرون زده
تا دلت را بازكني
يا اين زخم كهنه را ؟
همه چيز بسته
بسته به اين سوت مدامي كه ز سرت ميگذرد
و مستقيم سر از تاولها
در مي آورد
نگهش دار
باچنگ و دندان نگهش دار
دردي را كه به تو تحميل شده
دنيا 23 بار جلوي چشمت
ميرود و مي آيد
با تركشی که از تنگي سرجايش ذق ذق مي كند
ومرزهاي تحملت را اشغال
که زنگ نزني
در روزمرگي اي شبيه
به آنهايي كه پشت سطرهاي اول
عقب عقب ميروند