خمپاره / سیده فخرالسادات موسوی |
|
|
|
بر ابرهای حادثه همواره می رفت
بغض گلو گیری که سمت جاره می رفت
تا چکه چکه از عطش شد دامن آب
از دشت تا هر ناکجا آواره می رفت
« ذبح عظیمش » از نیایش های لیلا
با اشک هاجر ،آه ِ خیس ساره می رفت
بوی خدا پیچید در تن / های بی سر
بر روی نیزه آیه های پاره می رفت
ماهی که بر پیشانی شب می در خشید
ای وای من آماج سنگ خاره می رفت
یک قافله دل ، سرو ، دنیایی شقایق
بر شانه های خسته ی گهواره می رفت
آنجا اگر تیر سه شعبه بر گلو بود
اینجا هم از گل زخم ها فواره می رفت
آنجا سری بر روی نیزه می درخشید
اینجا سری بر دوش یک خمپاره می رفت ... !