افتاده در دستان باد امواج گیسوها
صیاد می گردد فقط دور پرستوها
وقتی که شیطان عاقبت اندیش تر باشد
باید بیفتد قرعه در دستان جادوها
حالاکه سیری نا پذیر از طبع خونخواریست
چنگال حرص آزاد می چرخد در این سوها
ازخواب شیرین می پرد هرغنچه بغض آلود
خون می زند فواره از آغوش کندو ها
آیات محکم را تلاوت می کنند اما
لال است از تفسیر آن عقل ارسطوها
افسوس قد سرو ازچشمان باغ افتاد
رونق گرفته هرزگی ها برلب جوها
تقدیر گلهای بهاری عمر کوتاهست
پیچیده درذهن زمانها عطر شب بوها
آب از سر دنیا گذشت وعصر پایانیست
چیزی نمانده میرسد عدل ترازوها