مردی از دست روزگار سخت می
نالید.
پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست.
استاد
لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟
آن مرد آب را به
بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیر قابل تحمل است.
استاد وی را
کنار دریا برده و به وی گفت همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟
مرد
گفت: خوب است و می توان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختی های
زندگی است.
شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج
دنیا همیشه ثابت است و
این ظرفیت ماست که مزه انرا تعین می کند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار
بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است.
ما آمده ايم كه با زندگي
كردن قيمت پيدا كنيم
نه كه به هر قيمتي زندگي
كنيم
خدايا آنگونه زنده ام بدار
كه نشكند دلي از زنده بودنم
و
آنگونه بميران كه به وجد
نيايد كسي از نبودنم
زتدگي با همه وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصل تن به قضا دادن و
پژمردن نيست
زندگي جنبش جاري شدن است
از تماشاگه آغاز
تا به آنجا كه خدا مي داند
گاهي گمان نميكني ولي ميشود
گاهي نميشود كه نميشود
گاهي هزار دوره دعا بي
اجابتست
گاهي نگفته قرعه به نام تو
ميشود
گاهي گداي گدايي و بخت نيست
گاهي تمام شهر گداي تو
ميشود
من خدا را دارم
كوله بارم بر دوش
سفري مي بايد
سفري بي همراه
گم شدن تا ته تنهايي محض
سازكم با من گفت
هركجا لرزيدي از سفر
ترسيدي
تو بگو از ته دل من خدا
دارم
من و سازم چنديست
كه فقط با اوئيم