0

سردار شهيدحاج اكبر آقابابايي/سومين فرمانده شهيد تيپ مستقل ۱۸ الغدير

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

سردار شهيدحاج اكبر آقابابايي/سومين فرمانده شهيد تيپ مستقل ۱۸ الغدير

 در كركوك وقتي ما تيراندازي مي‏كرديم و صداي گلوله‏ها همه جا را گرفته بود، مردم كركوك آمده بودند روي پشت بام‏ها و كف مي‏زدند و خوشحالي مي‏كردند

پایگاه خبری انصارحزب الله:...ميزبان امشبمان «شهيد اکبر آقابابايي»؛ هم او که زخمهاي زيبا داشت يادگاران از کربلا و به معجزه درد فتح الباب گشته بود از برايش و از سوختگان و از واصلان و مقربان گشته بود و همه لحظاتش را تقديم محضر محبوب ازلي و ابدي خويش کرده بود و در هر نفس به «حبّ الحسين عليه‌السلام» شهادت مي‌داد جان خسته و بيمارش... امشب ما را دلبري کرد تا رهنمون گردد از خوف و رجا و شکر و شکايت به ذکر و رضايت!

فرزند پر برکت
پایگاه خبری انصارحزب الله:در فروردين ماه ۱۳۴۰ خداوند متعال فرزند پسري به آقا حسينعلي عنايت کرد که به‌ ياد جگرگوشه ابي عبدالله عليه‌السلام، نامش را « اکبر » گذاشتند. از همان ابتدا عنايات خداوند متعال براي نورسيده مشهود بود. درهاي خير و برکتي هم که با تولد او به‌روي خانواده باز شده بود همه را بيش از پيش متوجه اين حقيقت مي‌کرد که اکبر فرزند سوم خانواده، فرزند پر خير و برکتي است که از همان روز که چشم گشوده موجبات رزق و روزي بيشتر و خير و برکت براي اهالي خانواده شده است... 

مأنوس با قرآن
اکبر از همان دوران کودکي، در مجالس مذهبي حضوري پر رنگ داشت. همزمان با ورود به دبستان در جلسات پربار قرآن که در خانه شهيد مهدي نمازي زاده تشکيل مي‌شد، شرکت کرد. او همواره شکل گرفتن شخصيت ديني و موفقيت‌هاي معنوي‌اش را مديون حضور در همين جلسات قرآني مي‌دانست. از سال ۱۳۴۸، يعني به محض آنکه خواندن و نوشتن آموخت هم که به‌صورت مستمر در جلسات قرآن شرکت کرد و بعد از مدتي همگان را شيفته صوت و تلاوت زيباي خود کرد... 

سختي‌ها
در دوره نوجواني اوقات فراغت خود را در کارخانه سنگبري که از همان دوران دبستان و در ايام تعطيل به آن اشتغال يافته بود، مي‌گذراند، تا به نوبه خود سهمي در تأمين معاش خانواده داشته باشد. در واقع همين کار و فعاليت در کنار تحصيل، وجودش را براي تحمل سختي‌هاي آينده آماده مي‌ساخت و به‌گونه‌اي بارمي آمد که آماده زندگي سخت باشد... 

سالهاي مبارزه
در سال‌هاي اوج گيري انقلاب، در تظاهراتها و پخش اعلاميه و... نقش فعال را ايفا مي‌کرد. در سال‌هاي ۵۶ و ۵۷ با حضور در تشکيلات مخفي، در عمليات‌هاي مسلحانه عليه رژيم شرکت داشت... در اولين روزهاي پيروزي انقلاب اسلامي، يکي از مهره‌هاي اصلي کميته و سپاه پاسداران اصفهان شد و همزمان با شکل گيري پادگان ۱۵ خرداد در اين شهر، پس از گذراندن دوره‌اي کوتاه در تهران به عنوان مربي سلاح و تاکتيک، در آن پادگان مشغول به کار شد. 

غائله کردستان
سال ۵۸ به دنبال شروع غائله کردستان، همراه يک گردان نيروي تازه نفس، راهي آن خطه شد و با به عهده گرفتن مسئوليت عمليات در سنندج، خدمات شاياني در پاکسازي اين شهر از لوث وجود ضد انقلاب نمود. همين آغازي شد براي ماندگار شدن در اين استان محروم و مصيبت زده. ولي اين ماندگاري مانع از حضورش در جبهه‌هاي جنوب نگرديد و او از طريق ارتباطي که با بچه‌هاي واحد اطلاعات-عمليات لشکر ۱۴ داشت، شب‌هاي عمليات، خودش را به مناطق جنوب مي‌رساند و پس از اتمام عمليات، سريع بر مي‌گشت به کردستان! 

سالهاي جهاد
در سال ۶۲ فرماندهي کل عمليات ناحيه شمالغرب و کردستان به او محول شد. تا هنگام پايان يافتن مدت اين ماموريت، در بيش از ۳۵ عمليات پاکسازي غرب کشور حضوري فعال داشت. در دوران حضورش در کردستان رنجها و مصائب بسياري ديد که جز با مدد گرفتن از نيروي ايمان و معنويت، کسي از عهده تحمل آنها بر نمي‌آمد. پس از آن وي به فرماندهي تيپ ۱۱۰ شهيد بروجردي بر گزيده شد که از اين طريق در اکثر عمليات‌هاي غرب و جنوب کشور، مثل والفجر ۹ حضور يافت. بين سال‌هاي ۶۶ تا ۶۸ به سمت فرماندهي تيپ ۱۱۰ الغدير منصوب شد و پس از آن، عمده ترين مسئوليتش جانشيني لشکر ۱۴ امام حسين عليه‌السلام بود. همچنين آن بزرگوار در دو عمليات کربلاي ۱ و کربلاي ۵ بدون هيچ گونه مسووليتي به عنوان يک رزمنده عادي شرکت مي‌کند. 

ايمان راسخ
مبارزات بي‌امان حاج اکبر در قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و بعد از آن با پيروزي انقلاب اسلامي، پيوستن او جزء اولين افراد به نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي گواه قوت باورهاي او و روح بزرگ و جهاد خالصانه اش مي‌باشد. بعد از پيوستن به سپاه پاسداران، به عنوان معلم و مربي رزمندگان به‌ آنان آموزشهاي لازم جهت دفاع مسلحانه از دستاوردهاي خونبار انقلاب اسلامي را مي‌داد. با شروع غائله كردستان سردار آقابابايي از رزمندگان و فرماندهان پيشتاز براي هجرت و جهاد در اين منطقه بود. او كارش را در اين منطقه با حضوري مؤثر آغاز كرد و در نبردهاي موفق رزمندگان اسلام در جنوب كردستان و در آزادسازي شهرها، محورها و مرز نقشي كار‌ساز داشت و در آزادسازي شهر سنندج از لوث ضدانقلاب با وجود شرايط خاص آن زمان با ايماني راسخ و عزمي جزم به‌همراه ساير رزمندگان اسلام سرافرازانه عمل نمود و سپس با صلابت به‌عنوان فرمانده‌اي پيشتاز به پاكسازي منطقه پرداخت و با سرعت براي تعميم حاكميت انقلاب اسلامي در كردستان سروجان را در طبق اخلاص گذاشت. 

با شروع جنگ تحميلي او نبرد خويش را در دو جبهه آغاز كرد. او در پيروزي رزمندگان اسلام در منطقه كردستان نقش عظيمي داشت و آنچنان داراي ذكاوت، مهارت و مديريت بود كه به بهترين نحو عملياتها را طراحي و صحنه نبرد را اداره مي‌نمود... 

اجر جهاد
زماني كه فرمانده قرارگاه عملياتي فجر براي آزادسازي منطقه وسيع جنوب سنندج و ارتفاعات كوه سنگ كرسي بود با بهترين طراحي، تاكتيك و تكنيك بدون دادن حتي يك شهيد آن منطقه وسيع را از لوث عوامل وابسته به استكبار جهاني پاكسازي كرد. او خود را وقف هدف مقدس خويش و وقف انقلاب نموده بود و براي انجام اين هدف سرازپا نمي‌شناخت؛ آنچه كه برايش مهم بود پيشبرد اهداف مقدس امام خميني رضوان الله عليه در عالم بود و بدين صورت بود كه به فرموده مقام منيع ولايت حضرت آيت‌الله العظمي خامنه‌اي اجر جهاد خويش را با شهادت گرفت. او در تمامي ميادين جلوتر از ديگران حركت مي‌کرد... 

مهذب نفس
آنها که بيشتر مي‌شناسندش مي‌گويند در ميدان جنگ، در مبارزه با مظاهر استكبار و در ميدان شهادت پيشتاز بود و از همه سبقت مي‌گرفت و به تعبير اميرالمومنين عليه‌السلام مصداق عيني حملوا بصائرهم علي اسيافهم بود. چهره زيباي او در موارد و صحنه‌هاي مختلف كه در اثر عبادت و دعا و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام نورانيتي خاص پيدا مي‌كرد و چشمان منورش به‌واسطه عشق بر اين خاندان از زيادي گريه قرمز مي‌شد بر هر بيننده‌اي تأثير مي‌گذاشت و هر ناظري را منقلب مي‌کرد. او نمونه يك انسان ساخته شده مكتب اسلام بود و اخلاص در اعمالش موج مي‌زد و به‌همين خاطر بود كه در جمع رزمندگان چون ستاره‌اي مي‌درخشيد و روشني بخش محفل آنان بود. او مهذب النفس و عاشق ولايت بود و عمل خويش را خالصانه براي اداء و انجام امر ولايت در طبق اخلاص گذاشته بود... 

در شمالغرب
سردار آقابابايي در مناطق جنوبي كردستان و سپس در شمال اين منطقه و سپس در استان آذربايجان غربي و در سركوب ضدانقلاب و راندن دشمن بعثي تأثيري بسزا گذاشت. در مقام سازماندهي، اين شهيد بزرگوار با بنيانگذاري تيپ خاتم‌الانبيا صلي الله عليه و آله نقشي برجسته در پاكسازي مناطق سردشت، پيرانشهر، مهاباد و... از وجود ضد انقلاب داشت كه سپس با حل مشكلات منطقه در جنگ منظم و نا منظم با دشمن متجاوز حماسه‌ها آفريد. او به‌عنوان فرمانده اين تيپ در عملياتهاي برون مرزي يكي از فرماندهان موفق بود و در سلسله عملياتهاي رزمندگان اسلام در منطقه شمالغرب از جمله عملياتهاي فتح، والفجر و كربلا با استقامت پيروزيهاي ارزشمندي نصيب رزمندگان اسلام نمود و با توجه به قابليتهايي كه از خود بروز داد به فرماندهي تيپ ۱۸ الغدير منصوب گرديد. 

دوران فرماندهي ايشان در اين يگان بنابر شهادت خيل رزمندگان اين تيپ بحق يكي از بهترين دورانها براي رشد و بالندگي اين يگان بود و هدايت هوشمندانه اين تيپ در عملياتهاي مختلف از جمله والفجر ۱۰ از جمله درخشان‌ترين مقاطع عملياتي اين يگان مي‌باشد. در همين عمليات بود كه ايشان مصدوم شيميايي گرديد. 

با اين وجود به رزم بي‌امان خويش تداوم بخشيد و در حماسه رزمندگان اسلام در اواخر جنگ و عقب راندن دشمن در هجوم مجدد آنان به خرمشهر هدايت رزمندگان اين تيپ را به‌عهده داشت. او پس از اين مراحل قائم مقامي فرماندهي لشكر۱۴ امام‌حسين عليه‌السلام را پذيرفت. 

از نگاه ديگران
مي‌گويند سردار به ورزش علاقه داشت. مي‌گويند به اهل علم احترام ويژه‌اي مي‌گذاشت و به تقويت علمي جوانان کشور اهميت مي‌داد. مي‌گويند سنگ صبور بسيجيان بود. مي‌گويند اهل رضا و تسليم بود و اين ويژگي درچهره هميشه بشاش اوتبلور داشت. مي‌گويند معتقد به صدقه بود و هر روز خود را با صدقه آغاز مي‌کرد. مي‌گويند عاشق عبادت بود و خلوص در عبادت او زبانزد بود. مي‌گويند با قرآن انس ويژه‌اي داشت و تلاوت قرآن از برنامه‌هاي روزانه او بود. 

مي‌گويند در مراسم عزاداري امام حسين عليه‌السلام و مادر مظلومه‌اش زهراي اطهر سلام‌الله عليها عاشقانه ضجه مي‌زد. مي‌گويند عاشق ولايت بود و در اطاعت از فرماندهي با توجه به بعد ولايتي آن بسيار اهتمام داشت. مي‌گويند هر کس با او يک برخورد داشت جذب اخلاق وشخصيت او مي‌شد. مي‌گويند... 

نبرد كركوك به روايت فرمانده عمليات نيروي قدس
آن روزها شهيد بابايي از پاسداران جوان، زيرك و چالاك قرارگاه رمضان بود...
از بنده خواسته شد مقداري راجع به عمليات فتح ۱(عمليات كركوك) صحبت كنم. اين عمليات از عمليات‌هايي بود كه در داخل آن طور كه بايد روي آن تبليغ نشد و خيلي از برادران از كمّ و كيف عمليات اطلاع پيدا نكردند كه توضيحاتي را عرض مي‏كنم. 

...عمليات كركوك عملياتي بود كه براي اولين بار مي‏خواست داخل خاك عراق انجام شود و براي اولين بار بود كه با اتحاديه ميهني كردستان مي‏خواستيم يك عمليات عليه صدام را به انجام برسانيم. نيروهايي كه مي‏خواستند داخل خاك عراق بروند دو تا مشكل داشتند. يكي اينكه به اتحاديه ميهني كردستان عراق اعتماد نداشتند؛ چون واقعا به برخي مسئولان آنها نمي‌شد اعتماد كرد؛ چون اصلا معروف بودند به كساني كه هر لحظه‏اي به يك سمت مي‏روند و البته آنها دنبال منافع خودشان هستند. آنها چند بار با صدام كنار آمده و عليه ما جنگ كرده بودند؛ ولي حالا نماينده فرستاده بودند و آمادگي براي همراهي با جمهوري اسلامي عليه رژيم بعثي را اعلام كرده بودند. 

حالا ما مي‏خواستيم برويم با كسي كه عليه ما جنگ كرده بود بايستيم و عمليات كنيم. خيلي شرايط روحي عجيبي مي‏خواست. اين اولين ويژگي آن عمليات بود؛ لذا برادراني كه داشتند مي‏رفتند داخل خاك عراق بايستي اعتماد مي‏كردند به همين‏ها و در عمق خاك عراق وارد مي‌شدند. و عمليات به آن عظيمي را در كركوك انجام مي‌دادند. 

اين يكي از ويژگي‏ها بود كه در داخل عراق ۴۵ روز مانده بوديم و بعدش هم اصلا خبر نداشتيم كه عراق آن روز، براي سر هر ايراني جايزه تعيين كرده بود؛ چون خبردار شده بود! براي سر هر ايراني ۲۰۰ هزار دينار آن روز كه هر ديناري برابر ۶۸ تومان ما بود قرار داده بود! بعضي شب‏ها خبر مي‏رسيد كه اينها احتمالاً مي‏خواهند ترتيب همه را بدهند؛ لذا بچه‏ها مسلح مي‌شدند و مي‏خوابيدند... وقتي بعضي از اينها را براي مسئولين مي‌گفتيم باور نمي‏كردند! كردستان عراق موقعيتش مناسب بود براي اين كارها؛ ولي مسئولين باورشان نمي‌شد، حتي در اين عمليات باور نمي‏كردند كه ما مي‏توانيم تا كركوك برويم. 

همه چيز براي عمليات آماده شده بود كه شب قبلش يك خبر رسيد كه دشمن روي ارتفاعات را تقويت كرده و متوجه شده. اين خبري بود كه طالباني‏ها مي‌دادند. ما مي‏خواستيم برويم عمليات را اجرا كنيم و برنامه عمليات را به طور جدي تنظيم كرده بوديم كه ادوات را مستقر كنيم روي ارتفاعات و تمام تپه‏ها را بگيريم و از اونجا به تاسيسات نفتي و اقتصادي در كركوك و هدف‏هايي كه شناسايي شده بود حمله كنيم؛ ولي اينها آمدند و گفتند دشمن يك تيپ تقويت كرده و اصلا نمي‌شود عمليات بكنيد؛ لذا مجددا براي شناسايي مردد بوديم كه آن روز قرار شد استخاره بكنيم كه من قرآن را باز كردم و آيه نور از سوره نور آمد: «الله نورالسموات والارض...» فهميديم كه بايد سرعت عمل به خرج دهيم والا فرصت را از دست مي‏دهيم و هم اينكه فهميديم اون شب يك آتشباري درست و حسابي داريم. به هر حال آخر كار گفتيم مي‏سپاريم به خدا، همه كارها را كرده بوديم گفتيم مي‏گذاريم پاخدا.
راه افتاديم با توكل به خدا. هر چي اينها مي‌گفتند نمي‌شود، ما اصرار داشتيم عمليات بشود. معاون جلال طالباني مي‌گفت: نمي‌شود. ما مي‌گفتيم قرآن مي‏گويد مي‌شود.
 
و ما مي‏رويم. كردها را هم يك مقدار وحشت برداشته بود. كار بزرگي بود، تا حالا در طول جنگ‏هاي چريكي دنيا چنين كاري سابقه نداشته؛ يعني واقعا عين فتح‏المبين كه عمليات مهمي بود براي جنگ‏هاي منظم، اين هم فتح‏المبين ديگري بود در جنگ‏هاي نامنظم؛ يعني بزرگترين عمليات چريكي در دنيا بود و واقعا اون شب نور بود. پايگاه هوايي كركوك را زديم، يك هواپيما تو باند خورده بود در آن و چه نوري تو آسمان بود، برق كركوك منفجر شد. يادم هست نور آسمان را گرفت، خود پالايشگاه كركوك بود كه منفجر مي‌شد و گلوله‏هايي بود كه در آن فرود مي‏آمد، هي آتش توي آتش مي‏آمد اصلا احساس مي‏كرديم اين آتش بيشتر مي‌شود. 

علاوه بر پالايشگاه كركوك، تاسيسات اصلي كه يك ميليون و دويست هزار بشكه نفت در روز استخراج مي‏كرد براي مصارف داخلي عراق، منفجر شد كه ارتفاع آتش آن به بيش از ۱۰۰ متر مي‏رسيد. تاسيسات گاز بود كه اين هم زده شد و آتش گرفت. تاسيسات تشويش عراق بود كه روي شبكه بي‏سيم و براي كور كردن شبكه‏هاي بي‏سيمي كار مي‏كرد آن هم زده شد. يك مقر منافقين در سمت شمالي كركوك بود كه شناسايي شد و با اينكه جزء اهدافمان نبود؛ ولي يك سهميه‏اي از گلوله‏ها برايشان قرار داديم تا به آنها بگوييم اگر تو دل صدام و در عمق ۱۵۰ كيلومتري عراق هم برويد ما با كمك خداوند مي‏توانيم بياييم و شما را بزنيم! و منافقين روز بعد در راديوشان با فحش و داد و بيداد اعلام كردند كه ۱۰ كشته داده‏اند؛ در حالي كه اخبار چند برابر اين كشته‏ها را تاييد مي‏كرد. 

و من مي‏گويم اينها فقط كار خدا بود، خدا كمك كرد و اين ضربات بر پيكر رژيم بعثي وارد آمد. جالب است وقتي توي تاسيسات، گلوله ريخته مي‌شد، پدافند عراقي‏ها فكر مي‏كردند هواپيما آمده و بمباران مي‏كند؛ لذا سر چهار لول را گرفته بود به سمت هوا و مثل چي داشتند تيراندازي مي‏كردند(!) غافل از اينكه اينها دارند از زمين مي‏خورند! 

در كركوك وقتي ما تيراندازي مي‏كرديم و صداي گلوله‏ها همه جا را گرفته بود، مردم كركوك آمده بودند روي پشت بام‏ها و كف مي‏زدند و خوشحالي مي‏كردند و طرفداران رژيم نيز فكر كرده بودند كه نيروهاي جمهوري اسلامي پيشروي كرده و تا كركوك آمده‏اند؛ لذا عده‌اي شهر را خالي كرده بودند. 

بعد از عمليات کرکوک
سردار آقابابايي در ادامه حرفهايش از مناجات اميرالمومنين عليه‌السلام که در مسجد کوفه خوانده‌اند مي‌گويد:
«بعد از عمليات كركوك هم برادران به سرعت عقب‏نشيني كردند و عراق هم هيچ كاري نتوانست بكند و عمليات چريكي با اين موفقيت بالا براي جمهوري اسلامي بدون حتي يك شهيد و تنها با ۳ زخمي انجام شد كه خيلي ارزشمند است. 

در برگشت ما نزديك سليمانيه رسيديم. شب رفتيم منزل يكي از كردها، خيلي عجيب بود. اين پيرمرد ‌كرد كه از اهل سنت بود خوشش آمده بود از راز و نيازي كه برادرها داشتند. وقتي ديد ما يك مفاتيح كوچك همراهمان است. آن روز مناجات حضرت علي(عليه‏السلام) را مي‏خوانديم در مسجد كوفه «مولاي يا مولاي...» و او آمده بود و گريه مي‏كرد و من هم براش به كردي ترجمه مي‏كردم. يك مقداري آنجا كردي بلد بودم. ترجمه مي‏كردم، گريه مي‏كرد و مي‌گفت: «اين حرف‏ها از كيست؟» بعد بهش گفتم از حضرت علي(ع) است. 

چقدر اين پيرمرد علاقه به امام داشت. عشق عجيبي به امام داشت. به من گفت: «يك عكس از امام به من بده.» كه من يك عكس كوچك داشتم بهش دادم، كلي لذت برد. 

http://www.yalesarat.com/vdcaawnu.49nw615kk4.html
 

آخرين نجواهاي شهيد 

« مي‌گفت: من خودم بي‌خبرم اما … شهدا فراموش نشوند. خون شهدا فراموش نشود. امام هم فراموش نشود… برادران پشتيبان آقا باشند که واقعا جا پاي امام عزيز گذاشتند. و بحق ما بوي امام را از ايشان مي‌شنويم. در همه حال پشتيبان ولايت فقيه باشيد…۹./۱۰/ ۷۴ » 

اواخر عمرشريفش هم مي‌گفت:« من فکر مي‌کنم فاصله ما و شهدا خيلي زياد است. آرزويم اين بود که در خون خود بغلتم و شهيد بشوم. فکر نمي‌کردم روي تخت بيمارستان شهيد بشوم. اين هست که فاصله‌ها خيلي زياد است. البته لطف خدا خيلي بيش از اينها است. ان شاءالله من را هم به آنها برساند و با اباعبدالله عليه‌السلام محشور گرداند. من از خدا خيلي راضي هستم. ان‌شاء الله خدا هم از من راضي باشد. من خيلي راضي هستم از بيمارستان لذت مي‌برم. از درد لذت مي‌برم … از تحمل اين امتحان آسان لذت مي‌برم … از خدا راضي هستم.» 

عاشوراي حاج اکبر 

حاج اکبر در طول سالهاي دفاع مقدس در عمليات‌هاي متعددي شرکت کرد و چندين مرتبه مجروح شد، اما عمليات کربلاي ۵، حقيقتا براي او کربلايي بود. بمباران شيميايي دشمن بعثي در اين عمليات، براي هميشه آن سردار رشيد سپاه اسلام را به بستر بيماري انداخت... 

در تاريخ۳/ ۷۶/۶ درست يک روز قبل از شهادتش مفتخر به دريافت درجه سرتيپي از دستان مبارک مقام معظم رهبري و فرماندهي کل قوا گرديد. پس از مدت‌ها رنج و درد ناشي از سرطان ريه که از مسموميت‌هاي شيميايي بر او به جاي مانده بود در تاريخ۴ /۷۶/۶ در بيمارستان حضرت بقيه‌الله (عجل‌الله فرجه) تهران در حالي که فرازهايي از زيارت عاشورا را زمزمه مي‌کرد، هنگام دميدن سپيده سحر همراه قافله صبح به آسمان پر کشيد و به فيض شهادت رسيد... 

ذخیره بزرگ
نه تنها خانواده، بلکه خيلي از دوستان و آشنايان، نذر و نياز زيادي براي شفاي حاج اکبر کردند که ظاهراً هيچ کدام جواب نداد. خانواده اش در همان چندماه آخر، بيشتر از ۱۰ تا گوسفند قرباني کردند و اين فقط يک موردش بود. به هر حال اين نذر و نيازهاي زياد و جواب نگرفتن و نهايتاً شهيد شدن حاجي، يک تأثيري در روحيه برادرش احمدرضا گذاشت و به حساب انس و الفت زيادي که با حاجي داشت، اصلاً يک جور حالت شک و دو دلي در وجودش پيدا شد که خيلي اذيتش مي‌کرد. 

طولي نکشيد که يک شب مادرش خواب ديد همراه احمد و حاج اکبر جلو يک ديوار ايستاده و هر سه به آن تکيه داده‌اند. رو به رويشان، تا چشم کار مي‌کرد بيابان خشک و برهوتي بود که انتهايش مشخص نبود. چون مادر دلش براي احمد شور مي‌زد و نگران او بود، جريان آن شک و ترديدها را به حاج اکبر گفت، و گفت که خيلي هم غم و غصه مي‌خورد. حاج اکبر خنده کنايه‌آميزي کرد و گفت: اونا همه اش وسوسه شيطونه، چرا بهشون گوش مي‌ده؟ بعد رو کرد به احمدرضا و گفت: ببين اين بيابونو. 

ناگهان مادرصحنه‌اي ديد که ديدنش در خواب هم مايه تعجب بود! تمام آن بيابان خشک و برهوت، يک باره چنان زيبا شد که هوش از سر آدم مي‌برد؛ تا چشم کار مي‌کرد، سبزي و خرمي بود، و نزديک تر رود بزرگي هم جريان گرفت. حاجي با همان حالت کنايه آميزش به احمدرضا گفت: چون تو دنيا مصلحت بود که شفا نگيرم، نتيجه همه اون نذر و نيازها رو اين جا به من دادن، تازه يک ذخيره بزرگي هم براي روز قيامت شد. 

با ديدن اين خواب و تعريف کردن آن براي احمدرضا، آن حالتش به کلي برطرف شد و بعد از آن پي انجام وصيتنامه اقتصادي حاج اکبر افتاد تا حساب – کتابهايش را مشخص کند. در همين رابطه چند بار کارش حسابي گره خورد که هر بار با توسل به حاجي و ديدن او در خواب و استفاده از راهنمايي‌اش، گره کار باز شد.
مراقب باشيد 

باز هم تکه بريده‌اي از وصيت شهيدي ديگر! 

«خداوند باري‌تعالي را شاكرم كه اين حقير سراپا تقصير را هدايت فرموده و در مسير راه حق و اسلام عزيز قرار داد.كه اگر هدايت و رحمت او نبود بنده ‏اي ضعيف چون من به ورطه هلاكت مي‏ افتاد.... از او كه صاحب مرگ و حيات است خواستارم اين حقير گنهكار را به لطف و مرحمت خود بخشيده و شهادت كه فخر اولياء الهي است را نصيبم گرداند. 

اينجانب اكبر آقابابايي به خانواده و دوستان عزيزم سفارش مي‏كنم. دست از اسلام عزيز برنداشته و اسلام عزيز را كه سالها در غربت بوده، ياري كنند و از ولايت تا پاي جان دفاع نمايند و بدانند كه اسلام بدون ولايت‌ يعني اسلام بدون علي عليه‌السلام در هر زمان. عزيزانم بدانيد كه دفاع از ولايت و مقام معظم رهبري حضرت آيت‌‏الله خامنه‌اي دفاع از علي عليه‌السلام و فرزندان اوست و اين محقق نمي‌شود جز با تلاش صادقانه در اجراي اوامر برحق ايشان. 

و رزمندگان عزيز كه سالهاي جنگ را در ركاب رهبر و پيشواي خود حضرت امام خميني كبير رضوان‌الله عليه مجاهدت نموديد، بدانيد كه شيطان از هر سو در كمين است تا ما را منحرف نمايد. بنابراين مراقب باشيد و جهاد در راه خداوند را در هر زمان و مكان فراموش نفرموده، شهادت را در آغوش كشيده و اين انقلاب را به دست صاحب اصلي‌اش حضرت امام زمان عجل‌الله فرجه بسپاريد.»

منبع:هفته نامه یالثارات الحسین(ع)
 
http://www.yalesarat.com/vdcaawnu.49nw615kk4.html

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 14 بهمن 1390  3:58 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها