پاسخ به:مشاعره!
مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا
واندر چمن فکنده ز فریاد غـلغـلـی
یاد باد انكه زما وقت سفر یاد نكرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نكرد
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
انگه رسی به خویش که بی پا و سر شوی
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت، چه بیخیال نشستیم؛ نه کوششی نه وفایی!
فقط نشسته و گفتیم :
خدا کند که بيايي!
یارب ز كرم دری به رویم بگشا راهی كه در او نجات باشد بنما
مستغنی ام از هر دو جهان كن به كرَم جز یاد تو هر چه هست بر از دل ما
دست حاجت ز در ناكس و كس ، كوته كن
آخـــــر این دست بلند تــــو هنرهـــا دارد
« صائب »
سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
تکيه بر تقوي و دانش در طريقت کافريستراهرو گر صد هنر دارد تحمل بايدش
افـتادگـــــی آموز اگـر طالب فـــیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است