تاريخ انتشار : 08/11/1390 - 14:15
|
|
![](http://www.irna.ir/Images/BlueDot.gif) |
روایتی از دیدار استاندار ایلام با عشایر میمك/
روزگار سپری شده مردمانی ساده زیست!
ایلام - من همیشه 'مجتبی اعلایی' استاندار ایلام را بیشتر با لبخند روی لبش می شناسم. حتی وقتی دارد از چیزی نگران كننده یا وضعیتی بغرنج صحبت می كند.
|
|
|
می گوید: 'چشم های آدم ها آیینه دلشان است، ما مردمان عشایر حال دل مهمانانمان را خوب می فهمیم و آن را از توی چشمهایش می خوانیم. '
می گوید:'درست است كه تو عادت كرده ای به چشم استاندار و یا با یك مقام مسوول نگاهش كنی اما آقای اعلایی امروز برای من تنها یك مهمان بود!'
از او می پرسم از اینكه یك مقام دولتی مهمان سیاه چادرتان شده تا از دردهایتان بپرسد چه حسی داری؟
' استاندار یا رییس جمهور برای ما عشایر فرقی نمی كند، همین كه پا به دیوه خان (اتاق پذیرایی) خانه مان می گذارد، مهمانی است كه نه چشم به مقامش داریم و دلش را با گفتن از مشكلات و كمبودها می آزاریم!، چشم آدم ها آیینه دلشان است و ما عشایر از چشم های مهمان به راز دلش پی می بریم.'
می گویم: می خواستید حداقل درخواست ها و مشكلاتتان را بنویسید شاید فرجی شد؟
دلخور می شود، وی می گوید: اگر هم درخواستی باشد، حالا وقتش نیست. این مرد كه برای تو استاندار ایلام است حالا مهمان من است و اگر درخواستی هم داشته باشم بعد می روم استانداری برای ملاقاتشان، حالا او فقط مهمانی است كه بی چشم داشت از او پذیرایی می كنیم.
برای من این موقعیت البته درك شدنی نیست اما ' محمدعلی سبزی' پیرمرد هفتاد ساله كوچ نشینی كه در منطقه مرزی میمك سیاه چادرش میزبان استاندار ایلام است، انگار اصلا نمی خواهد در دیدار چهره به چهره استاندار با آنان از مسایل و مشكلاتشان كلامی از كاستی و كمبودها بگوید.
ظهر یكی از روزهای زمستانی منطقه گرمسیری میمك در خط مرزی ایران و عراق به فكر سیاه چادرنشینان منطقه اصلا خطور نمی كرد یكی از سرنشینان كم تعداد دو خودرو كه بدون هیچ تشریفاتی جلوی سیاه چادرشان ترمز كرده اند 'مجتبی اعلایی' استاندار ایلام باشد كه در بازدیدی سرزده به یكی از دورافتاده ترین مناطق زیر حوزه مدیریت اش رفته باشد.
همان لحظه نخست كه از ماشین پیاده می شویم 'محمدعلی' مرد كهنسال سیاه چادرنشین كه كنار سیاه چادرش سرگرم ریختن علوفه خشك برای دامهاست پیش می آید و با لحنی گرم خوشامد می گوید.
'صفای قدمتان، نفس های مهمان سرزده بركت و سلامتی است، برای اهل خانه!'
یكی از همراهان از جمع بلند می گوید: ایشان استاندار ایلام هستند! مرد همان طور كه تعارف مان می كند، به سیاه چادر نشین می گوید: 'مهمان هر كه باشد حبیب خدا و اهل خانه است حالا جناب استاندار عزیزتر از همه!'
مرد همان طور مهربانانه همه و استاندار را به سمت بالای سیاه چادر و نزدیك چراغ خوراك پزی تعارف می كند، سردتان كه نیست آقای استاندار!'
دیوه خان یا همان بخش مهمان خانه سیاه چادر با چیتی بافته شده از نی از پستو جدا می شود، روی زمین و كف سیاه چادر را با چند گلیم و قالی سنتی فرش كرده اند و محیط داخلی چادر اگر چه كم تجمل اما پاكیزه و ساده است.
استاندار به كودكی كه ایستاده كنج چادر و كنجكاوانه مهمان های غریبه را می نگرد اشاره می كند و او را فرا می خواند، پیش می آید و كنار پدر و مهمان می نشیند و دستی به مهر بر سرش كشیده می شود.
استاندار در سیاه چادر چشم می چرخاند و اثاث خانه و وضعیت زندگی مرد را از نظر می گذراند. مرد برای همه مسوولان دعا می كند و در پاسخ به سووال های استاندار درباره وضعیت معیشتی و مشكلات خانواده مدام از خوبی اوضاع می گوید.
میزبان آن گونه از رضایتش از شرایط زندگی می گوید كه انگار هیچ كاستی در روزگارش نیست. هر چند نگاه محرم می خواهد و دلی همدل كه بدانی این گفت و گوها تنها پاسداشت فرهنگ مهمان نوازی عشایر است تا مهمان حتی برای یك لحظه شرمنده حضورش در آنجا نباشد.
چندی نگذشته مهمان بلند پایه یاالله می گوید و بر می خیزد، مرد تعارف می كند به نان و پنیر و نهاری ساده در سفره ای كه از بركت قدم مهمان رزق دارد اما مجال كوتاه است و چشم های ساكنان سیاه چادرهای كناری كه حالا به موقعیت مهمان پی برده اند منتظر.
بیرون كه می آییم استاندار از یكی از همراهانش می خواهد بماند در همان سیاه چادر و اشاره می كند به پیرمرد: 'آمده ام از واقعیت های زندگی این سیاه چادرنشینان آگاه تر شوم پس بگو هر چه هست و نیست.'
میزبان سری تكان می دهد توام با نگاهی قدرشناسانه. شاید خوشحال از اینكه مهمان هم خوب از این ساز و كار آگاه است.
در راه رفتن به سیاه چادر دوم، پیرمردی به استقبالمان می آید. همان رویداد نخست این بار اما با دانستن جایگاه مهمان.
همانطور كه با هم دست می دهند، استاندار می كشاندش گوشه ای دورتر از سایر همراهان و گفت و گویی كوتاه در می گیرد.
صدایشان كوتاه است و گوش نامحرم انگار از این دایره بیرون. پس از لختی به جمع بازمی گردند، باز همان تكریم ها و حرفهاست. با وجود اصرار فراوان میزبان دیدار به همان آستانه سیاه چادر خلاصه می شود.
این بار البته استاندار است كه از روند سوخت رسانی و وضعیت تامین آب شرب و سركشی مسوولان دولتی دامپزشكی و امور عشایری می پرسد.
در چادر سوم این گروه مهمان پیرزنی سالمند است كه استاندار را پسرم خطاب می كند. بی تكلف و در كمال صداقت . از سیر تا پیاز وضعیت همسایگان را به استاندار می گوید.
همانگونه كه از پرداخت نقدی یارانه ها خوشحال است از كمبود آرد و آب تمیز و خدمات بهداشتی و پزشكی ناراضی است.
می گوید: البته به نسبت ساكنان مناطق دور افتاده وضعشان خیلی بهتر است. می خواهد پسرش در كسوت استاندار این استان به فكر عشایر باشد و از روند خدمات رسانی ها با وجود این كاستی تقدیر می كند.
زیر نگاه منتقدش اما كسی احساس بدی ندارد. صبورانه استاندار و همراهان پای حرفهایش می نشینند و در همصدایی با خواسته هایش ساكت سر تكان می دهند. در پایان از دعای خیر مادرانه می گوید اینكه پسرش مدیون است اگر از امروز بیشتر به مشكلات مردم استان توجه نكند.
در مسیر بازگشت كمتر كسی سخن می گوید. 'مجتبی اعلایی' استاندار ایلام تمام طول مسیر بازگشت را ساكت است و به جایی در دوردست منظره پیدا از پنجره خودرو چشم دوخته است كه دشت های منطقه مرزی میمك را پشت سر می گذارد و به سوی شهر می رود.