The Real Love
عشق حقیقی
My Wife Navaz Called
همسرم نواز با صدای بلند گفت
How Long Will You Be With That Newspaper?
تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟
Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?
میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
Husband Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene
شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
My Only Daughter Ava, Looked Frightened
تنها دخترم آوا، بنظر وحشت زده می آمد
Tears Were Welling Up In Her Eyes
اشک در چشمهایش پر شده بود
In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age
آوا دختری زیبا، و برای سن خود بسیار باهوش بود
I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم
Ava, Darling, Why Dont U Take A Few Mouthful Of This Curd Rice?
آوا، عزیزم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
Just For Dads Sake, Dear
فقط بخاطر بابا عزیزم
Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands
آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت
Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This
باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم
But, U should... Ava Hesitated
ولی شما باید... آوا مکث کرد
Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
Promise. I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم
Now I Became A Bit Anxious
ناگهان مضطرب شدم
Ava, Darling, U Shouldnt Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items
گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی
Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive
نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام
Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity
و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد
I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested
در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation
وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد، انتظار در چشمانش موج میزد
All Our Attention Was On Her
همه ما به او توجه کرده بودیم
Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!
آوا گفت، بابا، من می خوام سرمو تیغ بندازم، همین یکشنبه
Was Her Demand
تقاضای او همین بود
Atrocious! Shouted My Wife, A Girl Child Having Her Head Shaved Off?
همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟
Impossible! Never in Our Family
غیرممکنه! نه در خانواده ما
My Mother Rasped She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!
و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه
Ava, Darling, Why Dont U Ask For Something Else?
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟
We Will Be Sad Seeing U With A Clean-Shaven Head
ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
Please, Ava, Why Dont U Try To Understand Our Feelings?
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
I Tried To Plead With Her
سعی کردم از او خواهش کنم
Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice
آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود
Ava Was in Tears
آوا اشک می ریخت
And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For
و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی
Now,U Are Going Back On UR Words
حالا می خوای بزنی زیر قولت
It Was Time For Me To Call The Shots
حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم
Our Promise Must Be Kept
گفتم، مرده و قولش
Are U Out Of UR Mind? Chorused My Mother And Wife
مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own
نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره
Ava, UR wish Will B Fulfilled
آوا، آرزوی تو برآورده میشه
With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful
آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود
On Monday Morning, I Dropped Her At Her School
صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم
It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom
دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود
She Turned Around And Waved.
آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد
I Waved Back With A Smile
من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم
Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted
در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت
Ava, Please Wait For Me
آوا، صبر کن تا من بیام
What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy
چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود
May Be, That Is The in-Stuff, I Thought
با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه
Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!
Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car
خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت
دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست
And Continued, That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.
و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه
He is Suffering From... Leukemia
اون سرطان خون داره
She Paused To Muffle Her Sobs
زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه
Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month
در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد
He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy
بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده
He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.
نمی خواست به مدرسه برگرده آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن
Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده
But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!
اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه
Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter
آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین
I Stood Transfixed And Then, I Wept
سر جام خشک شده بودم و شروع کردم به گریستن
My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is
فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق حقیقی یعنی چی
The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن
But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !
آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
Think About This
به این مسئله فکر کنین