0

شهادت _ شهید حسینعلی قجه ای

 
abdo_61
abdo_61
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مهر 1388 
تعداد پست ها : 37203
محل سکونت : ایران زمین

شهادت _ شهید حسینعلی قجه ای

روز سوم عملیات حاج همت خود را به حسین رساند؛ کار سختی بود، باید محاصره ی دشمن را می شکست ولی بالاخره موفق شد. همت به حسین گفت:«باید هر طور شده حتی سینه خیز، برگردی عقب.» حسین مات و مبهوت حاجی را نگریست و پاسخ داد: «حاج آقا کاش اینجا نمی آمدید. چرا جانتان را به خطر انداختید؟ اگر کسی باید به عقب برگردد آن شما هستید نه من.» حاجی اینبار نه به فریاد بلکه با مهربانی گفت:«حسین جان، تو که ولایت امام را قبول داری، هرچه باشد بنده روی اصل سلسله مراتبی ولایی هم شده مسؤول تو هستم و باید هر دستوری را که می دهم، اطاعت کنی، همانطور که حاج احمد هر دستوری را که به من بدهد بابت ولایتی که بر من دارد، شرعاً مکلفم انجامش بدهم.» بغض گلوی حسین را فشرد و ادامه داد:«حاج آقا! این درست است که شما به بنده ولایت دارید، فرمانده ی من هستید، ولی آخر مگر خود شما مرا مسؤول بچه های این گردان نکردید؟ گردانی را که بچه های آن شهید و مجروح، اینجا بر خاک افتاده اند، چطور رها کنم و برگردم عقب؟ اینها بچه های من هستند. رفیق های من هستند، من در مقابل اینها مسؤولم. می خواهم با همین بچه ها باشم. یا من هم شهید می شوم یا به یاری خدا آنقدر مقاومت می کنم تا با شکستن حلقه ی محاصره، همه جگر گوشه هایم را تا آخرین نفر به عقب بیاورم. من و این بچه ها دیشب هم قسم شدیم خودمان را به خرمشهر برسانیم. برای ما عقب نشینی هیچ مفهومی ندارد.» حاج همت به عقب بازگشت. حسین 6 شبانه روز بود، که خواب به چشم نداشت. آرپی جی را برداشت و از خاکریز بالا رفت. می دانست که اگر مقاومت نکند دشمن تا اهواز پیش روی خواهد کرد. هنوز درست نشانه گیری نکرده بود، که گلوله تک تیرانداز عراقی به میان سرش خورد و او با صورتی خونین بر زمین افتاد. حاج احمد لحظاتی بعد با نیروی کمکی رسید اما چشمان حسین بسته بود. بغض تلخی بر جان حاجی نشست. نیروهای گردان سلمان کنار پیکر حسین حلقه زدند تا با او وداع کنند.

 

مدیر سابق تالار آموزش خانواده

abdollah_esrafili@yahoo.com

 

  شاد، پیروز و موفق باشید.

جمعه 30 دی 1390  1:54 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها